ما ـ طنزنويسان ـ بجز از حق نپرستيم
دل جز به رضاي دل آن يار نبستيم
از نسل «باباطاهر» و عريان و فقيريم
«پوشيده چه داريم؟ همينيم كه هستيم»
جز حق ننويسيم و بجز حق نسراييم
زيرا كه كسي را بجز از او نپرستيم
تا بر لبِ مردم گلِ لبخند بكاريم
يك عمر تلاشيده! و از پا ننشستيم
از جورِ زمان، گرچه شكستست دلِ ما
شاديم كه خود هيچ دلي را نشكستيم
گفتيم كه غم از دلِ مردم بزداييم
عمريست كه پابندِ همان عهدِ الستيم
در شعر، نه يارانه بگيريم ز جايي
در نثر، نه پيشِ دگران كاسه به دستيم
نه در پيِ پول و پله و جاه و مقاميم
نه عاشق و دلدادهي پُستيم، نه پَستيم
هر چيز كه داريم از اين مردمِ خوب است
«از روزِ ازل، از خُم اين ميكده مستيم»
شاعر : حمید آرش آزاد