عید آمد و شد فصل سفرها و خطرها
همراه هیولای خطرهاست سفرها
عید آمد و هنگام خبرهای خوش آمد
لبخند نشستهست به لبهای پدرها
عید آمد و بلبل به قفسهای سکوت است
در باغ، کلاغ است خبرچین خبرها
عید آمد و شد رونق بازار هیاهو
عید آمد و شد موسم اظهارنظرها
اظهار نظرهای طبیعت چه دلانگیز
با غلغله چشمه و با پرپرِ پرها
زیباست طبیعت همه جا چندصداییست
آمیخته با بع بع بز، عرعرِ خرها
پشتک زند این در علف سبزِ چراگاه
جفتک زند آن بر سر پلها و گذرها
نه پشتک این در علفش غیرمجاز است
نه جفتک آن هیچ شود موجب شرها
هم پشتک و هم جفتک و هم بع بع و عرعر
در تازگی روحیه دارند اثرها
با این که خر از روز ازل گوش دراز است
اما ندهد گوش به اما و اگرها
هر جا لب جوی و چمنی هست بهشت است
در حسرتم از زندگی ساده خرها
نه وام گرفتهست نه قسطی و نه پستی
خر هیچ گرفتار نشد مثل بشرها
با اینکه کشیدهست همه بار بشر را
آزاد و سبکبار برافراشته سر را
سنگینی بار بشر از بار گران نیست
باریست از اندوه به دلها و جگرها
گفتی ز جگر! آه جگر! آه جگر! آه
از نسل بشر اوست درآورده پدرها
در سینه دل سوختگان آتش حسرت
بر قامت افراشتگان زخم تبرها
دیو است مگر؟ دیو، که دیوار بسازد
عفریت طلسم است زند قفل به درها