menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

اشعار کفاش خراسانی

«رمضانعلی کفاش‌ خراسانی» که بود و چه کرد

نامش رمضانعلی (یا رمضان) و پیشه‌اش کفاشی بود. از تبار شاعران طنزگو و لطیفه‌سرای مشهد و خراسان، که در عصر مشروطه می‌زیست. هرآنچه از زندگی شخصی‌اش، ازجمله سال ولادتش می‌دانیم، ناچیز است. همین‌قدر می‌دانیم که سواد چندانی نداشته اما اشعارش دلنشین و سرشار از اصطلاحات مشهدی و انتقادهای اجتماعی زمانه بوده است. کفاش در تمام عمر تهی‌دست بود و با فقر و مسکنت می‌زیست و چندان با دیگران رفت‌وآمدی نداشت. سروده بود: «خدای خانه‌ات ای نسیه‌بر، خراب کند/ که شد خراب مرا خانه، از تو خانه‌خراب!».

کسانی که وی را دیده‌اند می‌گویند مردی ضعیف و کوتاه‌قد و پریشان‌روزگار بوده که خانه و سامانی هم نداشته. در وصف خودش سروده بود: «کفاش اگر بر سر هر بخیه کفش/ صد بار به چشم تو خورد نیش درفش/ بهتر که به نزد ناکسی چرخ کبود/ سازد ز طمع روی سپید تو بنفش.» در جوانی همسری برای خویش اختیار کرده بود که در همان سال‌ها فوت می‌کند. تنها فرزندی به نام باقر از آن ازدواج باقی می‌ماند که از سرنوشت این کودک نیز اطلاعات چندانی در دست نیست. تنها در برخی نقل‌قول‌ها آمده که به کار نقاشی مشغول بوده و گه‌گاه به پدرش که در اواخر عمر دست از کار کشیده و در دکه‌ای حوالی سرای ملائکه (مشهد) روزگار می‌گذرانده، سر می‌زده است. میرزاحبیب افصح، ملقب به مداح‌ خراسانی، که ظاهراً هم‌عصر و دوست کفاش ‌خراسانی بوده، در خاطراتش نقل می‌کند: «اولین‌بار که او را دیدم، در بازارچه پهلوی سرای شیخ‌فیض محمد مشهد، دکان کوچک پاره‌دوزی و کفاشی داشت و کارهایش در استحکام و بادوامی مشهور بود، به‌طوری‌که بعدها حاج‌ولی کفاش معروف، او را در کفش‌گری خویش به‌کار واداشت و شهرتی که کفش‌های حاج‌ولی در استحکام و زیبایی پیدا کرد بر اثر استخدام و همکاری با استاد رمضان کفاش‌ خراسانی بوده است.» ظاهرا وی پس از چندسال همکاری با حاجی‌ولی، به دلایلی از او رنجیده‌خاطر می‌شود و آنجا را ترک می‌کند. این دو بیت کفاش‌ خراسانی شاهد این ماجراست: «می‌گفت کسی دکان استاد ولی/ در علم و عمل کند ترقی مزدور/ این بود گزافه، چون‌که رفتم دیدم/ برعکس نهند نام زنگی، کافور!». پس از این اتفاق، رمضانعلی چندسالی را در محله پایین خیابان، کنار قهوه‌خانه جهان‌شاه به کفش‌گری پرداخت و در اواخر عمر، هشت سالی را در منطقه نظامی (شهرنو) مشهد به کار کفاشی و پاره‌دوزی سرگرم شد. نمونه ابیاتی که سروده‌اش بودند و بر دیوار کارگاهش نصب کرده بود، چنین است: «سه حاجت است مرا از برادران وطن/ نخست وقت مرا صرف مفتکی نکنند/ دوم اگر هنر بنده ناپسند افتاد/ نمی‌دهند گر انصاف، پوزکی نکنند/ مراد مطلب سوم بُوَد، که نسیه‌بران/ ز غصه، روز و شب بنده را یکی نکنند!»، «امید دوستی از هرکه داشتم دیدم/ مراست دشمن صلبی چو نفس اماره/ به‌ راستی و درستی در این جهان خراب/ ندیدم و نشنیدم به‌غیرِ سطّاره (: خط‌کش)»، «گر نخارد پشت من انگشت من/ خم شود از بار منت پشت من»، «گه آلت تمسخر، چون اهل بربریم/ گه مورد تغیر، چون اهل نبگشیم/ از پهلو و بغل، شپش و کک را مدام/ گه در تجسسیم و گهی در تفتشیم/ با این‌همه بلا که شمردم، علی‌الداوم/ آماج تیر طعنه هر کهنه…».

نقل است که سفری به سبزوار داشته و مدتی که در آن شهر بوده، در آرامگاه حاج‌ملاهادی سبزواری (اسرار) به‌سر برده است. ظاهرا هنگامی که ضیاءالحق سبزواری از اقامت وی در آرامگاه اسرار مطلع شد، او را به خانه دعوت کرد. وی در عذر رفتن، این رباعی را سرود: «در زیر همای چرخ تخم لقّم (: فاسد)/ در جمع رسیدگان عالم کقّم (: نارس یا کال)/ با این تن خسته و لباس ناجور/ کی لایق مجلس ضیاءالحقم»؛ که در نهایت، جامه‌ای پاکیزه از طرف ضیاءالحق دریافت داشت.

از کفاش ‌خراسانی، دعانامه و نفرین‌نامه‌ای منظوم قریب ۴٠٠ بیت (مسمط مخمس) با مطلع «الهی تا جهان باشد به دولت در جهان باشی/ الهی ای گل من، ایمن از باد خزان باشی» باقی است که بارها به‌صورت جزوه‌ای کوچک در مشهد تکثیر شده و به‌وسیله فروشندگان دوره‌گرد اطراف صحن مطهر رضوی در دهه بیست و سی به زائران مرقد فروخته می‌شده است. در مدایح و مراثی خاندان عصمت هم، اشعاری از او باقی است که از خلوص اعتقادش حکایت می‌کند: «تا شه تشنه‌لبان وارد محشر نشود/ زآب رحمت گلوی تشنه‌لبی تر نشود/ حق نبندد به خلایق در رحمت آن‌روز/ که غمین خاطر فرزند پیمبر نشود/ ور شود دفتر کفاش قبول شه دین/ به یکی مصرعش آفاق برابر نشود!». اما قصیده طنزآلود و انتقادی معروفی نیز، از رمضانعلی در میان اهل ذوق و ادب خراسان مشهور است که همچون قصیده حاج محمدجان قدسی (متوفی ١٠۵٠ه‌ق/ در انتقاد از وضع بد مدیریت با مطلع «شها ز مجمل احوال شکوه‌ای دارم/ اجازه ده که به دیوانیان کنم اظهار…»)، در اواخر عصر قاجار با مطلع «ز بی‌حسابیِ اوباش، یا امام‌رضا/ شد آنچه بود نهان، فاش، یا امام‌رضا…» در دادخواهی از زائران بی‌پناه حرم رضوی سروده بود و بعدها وقتی بابت این شعر مورد تعرض مقامی قرار گرفت، تنها به علت آوردن کلمه «بلانسبت» نامشخص! در یکی از ابیات (خطاب به او) توانست جان خود را از بلا برهاند! رمضانعلی، اشعاری هم به لهجه محلی سروده که معروف‌ترین آن چنین است: «زلفته با شَنِه هروقت که تو همسر مکنی/ پلک چشم مو را از خون دلم تر مکنی/ دلم از دست مره وقتی که خودته می‌سازی/ ای مسلمون‌بچه آخر مو را کافر می‌کنی/…/ تو اگه جونمو بخی مودمت هیچ نموگم/ تو برای یک‌دوتا ماچ ما را مکدر مکنی/ شعر تو شیرین‌تره از همه کوش‌دوز به مَشَد/ مگه تو از دگرا قندشه بیشتر مکنی!».

درباره مرگ کفاش ‌خراسانی، سخنان و روایات مختلفی نقل شده است که صحیح‌ترین آن ‌را، علی باقرزاده (بقا) از قول احمد کمال‌پور (شاعر خراسانی، ١٣٧٩-١٢٩٧) که برحسب اتفاق، خود نیز در جوانی پیشه کفش‌گری داشته، ذکر کرده است: «در یکی از روزهای سرد زمستان سال ١٣١۴ (یا ١٣١۵) خبر دادند که کفاش ‌خراسانی بر اثر استنشاق بخار زغال در محیط بسته فوت کرده است و با همت همکاران و همسایگان جسدش به خاک سپرده شد. معروف است که در شب مرگش به پسرش می‌گوید امشب مواظب من باش که پایم را به طرف قبله بگردانی!»

از نمونه اشعار او چنین است:

همکاری با ایرج‌ میرزا: «گویند مرا چو زاد مادر»/ اندوه زمانه در دل اندوخت/ بیچاره برای خرج ماما/ ناچار اثاث خانه بفروخت/ از چادر کهنه سر خویش/ بهر تن من لباس نو دوخت/ با این‌همه چاه نفت، آن شب/ تا صبح چراغ ما نمی‌سوخت/ بر چهر پدر ز شرم مادر/ از آتش فقر، مشعل افروخت/ بدبخت به‌جای کسب دانش/ بر من هنر گدایی آموخت/ پس ذلت من ز غفلت اوست/ هم دارم و هم ندارمش دوست!

گذشت از آن‌که در ایران دگر کسی صله شعر/ به نظم و نثر و مضامین دلپذیر بگیرد/ گذشت از آن‌که ادیبی به شوق و ذوق و تمنا/ به کف چکامه پی مدحت مدیر بگیرد/… گذشت از آن‌که بناگه ببینی از در مجلس/ خری درآید و جا پهلوی خبیر بگیرد/ گذشت از آن‌که فلان نر گدا ز روی تملق/ رکاب میر ببوسد، پی امیر بگیرد/ گذشت از آن‌که زند دم ز شاعر خنکی خل/ که دوزخ از دهنش طبع زمهریر بگیرد/ از آن گذشت که ناشاعری به یاوه‌سرایی/ مشار را سر ره چون در مشیر بگیرد/ از این خران به‌خدا با هزار خرمن دانش/ دگر کسی نتواند دومن شعیر بگیرد…

ای سالک کشور جهان، ادرکنی/ تا چند پس پرده نهان، ادرکنی/ اسلام رسول را ببین کز دو طرف/ کفار گرفته در میان، ادرکنی.

منبع : روزنامه اعتماد/عمادالدین قرشی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر