آخر هفته!
جمعه ی قبلی به همراه عیال
با رفیقانی که بودند اهل حال
رفته بودیم از مسیر طرقبه
داخل باغ رفیقی یک شبه
من شب قبلش به جز کیک و عسل
گوشت را کردم تهیه از محل
همسرم با اندکی غُر صبح زود
گوشت را در مایعی خوابانده بود
ظهر گشت و گوشت را کردم به سیخ
سیخ ها پر گشت از سر تا به بیخ!
منقلی را قبل از آن کردم ردیف
( باشد این یک کار حساس و ظریف )
بعد با کلی تمرکز، بی شتاب
گوشت ها را روی آن کردم کباب
دوستان خوردند با کلی شعف
بهبه و چهچه زدند از هر طرف
یک نفر می گفت: « خیلی عالی است
جای آقای فلانی خالی است »
دیگری هم گفت: « ای یار عزیز
واقعا این گوشت می باشد لذیذ »
مابقیِ گوشت را بعد از غذا
باغبان باغ، یعنی « مش رضا »
جمع کرد و داد تا سگ های باغ
هی خورند آن گوشت ها را داغِ داغ
ناگهان دیدیم یک چیز شگفت
من خفن کف کردم و قلبم گرفت!
کلِّ سگ ها گوشت ها را ناگهان
پس زدند و پارس کردن همزمان!
همسرم پرسید از مشتی رضا:
« این چنین کردند این سگ ها چرا؟ »
دستِ خود را « مش رضا » زد پشت دست
گفت: « چون این گوشت ها گوشت خر است!»
امیرحسین خوش حال« کولی »
Koyli.mihanblog.com