menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

جوک و لطیفه و خنده

تلخند یه روز در بوشِر

تلخند یه روز در بوشِر
نویسنده : میش رمضون برازجونی
صُب روز شمبد وسط رمضون ، دور و بر ساعت هشت صُب برق ما رفت و سه تا کولرمون خاموش واوی مانم از خو راساویدیم و سِیلی وُ آسمون کردیم تا هُوا سُرخ و زرده ، یادمون اومد که یه کار ادارینی داریم بوشِر و هاسِی دیر ویمو ، دیدم تا زاغو و دی زاغو هِنی خوسیدنه ، هیچی نگفتم و جلدی اُماده واویدم سی رفتن بوشِر ، هِمی طری که جلو اُینه وُیسکیدم که مینمه صاف کنم ، دیدم تا دِی زاغو ری یه قاغذی نوشته ” کفسولل گازمون تموم واویدنه ، تـُروَک و منگک هم بوسون ، آبگرمکنم نفتش تموم واویده ، اُو تصفیه یی هم نداریم ، دوتا بُشکـَش پس در هاله ” ، وُ چَسوُندشه ری اُینه ، پُی خـُم گفتم : ایسو بکش که نِسنگینه ، میخا کـُمدرون کفسول و بُشکه اُو بـیِلی ری مُوتور و بری تا دل شهر و واگردی سی بَدیش ، مینمه که شونه کردم ، لواس سفیدوم و شلوار سیامه کردم پام و رفتم یکی ، یکی کفسولِلِ ِ نهادم پس در فده تا وختی که واگشتم ، پُرشون کنم و در خونه یه که واز کردم شیگرو دیدم تا لواس سُرخ برچ برچویی برشه و ماسکی زده و هاسی وُ درخت دم دریشون او میده ، سلام علیکی کردیم و گف: گرما کجا میخِی بری؟ گفتم : بوشِر، گف: بیَه ماشین مُنه وردار ، گفتم: نه پُی عوبوری میرُم ، گف: نه گرما اگه پُی عوبوری رفتی خو شلوارت شورکه میزنه و سی واگشتن دیرت ویمو و روزَت خراو ویمو ، خیلی اصرار کرد و دی ما ماشین ِ شیگرو گرفتیم و رفتیم بوشِر.
بوشِر ، شرجی چپلی کرده بی که وختی از ماشین پیاده واویدم و چَنتا اداره و بانگ رفتم ، یه شو عرقاویدم ، گفتم : بازم خدابیامرزه بوای شیگروه که ماشینشه وَم دا ، ساعت یازه و نیم بی که حرکت کردم هلِ برازجون توو واگشتن سِیل دِمُی هُوا کردم تا از دِمُی جهنم هم رد کرده ، یدَفه اووِل ِ جاده یه سِی کردم تا یه ماشین سُوز لجنینی وُیسِکیده ، پلاک تِیرونه هم ، رانندَش بچه جوونی بی شی افتو وُیسکیدِی ، لواسش خیسِ عرق بی ، انگاری بنزین تموم کردِی ، زدم کنار و بُنگش دادم اومد ، گف : بنزین تموم کردمه گفتم: باشه بُشکِته بده تا سیت بکشم ، هُموقِسات یَک غر و باد چپلی هم میومد که ماشین بچیکو واوی سفید ، اصن چیش آدم واز نِویمی ، بچیکو گف : ” اصَن فکر نمی کردم اینجو ایقه گرم بو که بخام ایقه کولر بزنم ، از شیراز تا اینجو کولر زدمه ری درجه تندوش ، مصرف بنزین شما خیلی بالایه ، بنظرم سهمیتون بیشتره مانه ، نه؟ ” گفتم : نه ، قِدِ هِمیم ، گف : خیلی گرمه ، بیس دیقه ی که اینجونم و سُه بار خین دُماغ واویدمه ، گفتم : آخ آخ آخ ، گف : لابد کل توسونتون آب و هوا همی طریه ، تش باد و غِرو افتو دارین دُرُسه؟ گفتم : هااا ، گف: لابد خیلی هم تعطیلی دارین ؟

گفتم : نه، تا ایسو شنُفتیه که شهرله جونوب سی محض افتو و گرد وخاک و … تعطیل واون. گف : لابد عادت کردینه! گفتم : چه عادتی ؟ مِی شتریم؟ ما انسانیما ، شاید یه ذره ای بیشتر ِ شما طاقت داشته بوییم ولی نمی تریم توو تش بادو گرد و خاک راحت زندیی کنیم و وَش عادت کنیم ، فقط می سازیم و شکر می کنیم ؛ گف : لابد سی محض منطقه محروم و بدی آب و هوا ، زیاد حوقوق می گیرین نه؟ گفتم : نع ، بدی آب و هوا سی مونه ، حقوقش سی تونه. بنزین دادمش و گف : چقه میشه ؟ گفتم : هیچی ، گف : بدون تارُف چقه میشه ؟ گفتم : مردمون ما وختی کمک کسی می کنن پیل وَش نمی خوان . گف : مُو خوم داخل شهر خوم بنزین تموم کردم یه ماشینی بنزین وم داد و چار برابر پیل بنزینکو وم اسد. تِعجب میکنم شما پیل نِمی سونین!! گفتم: خوبی از خـُمونه ، گف: لابُد شما که ری نفت و گاز نِشسینه ، بنزینتون مُفتیه ، گفتم: مال دلت میخا ، هر کِشه ای خداتومن پیل بنزین میدیم ، وِرُو بنزین نِمی ییم ، گف: نِپه شما پُی ئی اَفتو و شرجی و غر و طیفون چه میکنین؟ گفتم: والا نِشسیمه دعا جون تو میکنیم تاجات خنک بو ، یوختی سفیدکنندت پاک نواوو. وَش گفتم: خو ئی همه سوال کردی ، سی چه بی ؟

اصَن بوشِر چه داشتیه؟ گف: شغلی گیرُم اومده ، اومدمه بینُم چه طـَریه؟ بدردُم میخاره یا نه؟ سوال میکنم ، بینم اگه خاسُم اینجُو کار کنم ، چه مزایایی سیم داره ، گفتم: زاغو ما بیکار نِشسه پخچه میزنه ، تو از او سر دنیا اومدیه ولات ما سی کار؟ گف: ها دی چه کنیم! رفت بنزینه رخت داخل ماشینش و هرچی استارت زه ، روشن نواوی ، گفتم: بیو تا بریم برازجون ، یه تـَمیرکاری وردار بیار نه مُو چی وُ ماشین سِرُم وِیمو نه تو ، گف: باشه انگاری ماشینمم گرما زده واویده ، سوار ماشین مُو واوی و حرکت کردیم هلِ برازجون ، تو رَه بیدیم که باز پُرس کرد ، گف: اگه مُو قبول کنم که بیام بوشِر کار کنم ، اوقات فراغتمه کجا بگذرنم میتری راهنماییم کنی؟ گفتم: اوقات فراغت بچیل ما ، چَن نمونه یه ، یکیش ایه که : بچیل ولات ما داخل هِمی گرمایی که میوینی ، از نِهِی روزی که مُخ تاره میزنه ، بیل میزنن ، تا روزی که خرما میا داخل سفره شما ، یاد شعر پُسرم زاغو افتادم ، شعری داره بنام “گرمای جونوب” که میگو:

لطف گرمای جونوب اینست که پهک سبز و زیبا را میکند خرمای تیره ، کودکِ کوچک و زیبا را میکند پیری خمیده ها خالووو ، پاره ای از بچیَل داخل هِمی شرجیکو شِنوُ میکنن یا سوار لِنج ویمِن و دوهفته دوهفته ، میرن دریا ، بینم ایسو غرقاون یا دَقه ی دیه ، سی مُیی و میگو ، ری دریا که هِسی هر چار پنج ساعتی یه مرتِوه باید شِنو کنی ، ئی هم اوقات فراغت ، باز گفتم: بچیل ما از کوچیکی توو تِلنگون ، تیرمه بازی میکنن ، شی هِمی افتوکو ، وُ بَدوَختله هیچ هم نمیگِن ، زاغو فقط بلده سوار موتور واوو و تکچرخ بزنه و بُخاره زمین و دِس و پاش خورد واوو ، بچیکو گف: حاجی پامون شوخی میکنی یا جدی میگی؟ گفتم: مِی مو پُی تو شوخی هم دارم؟؟! گف: یَنی شما ایطری از زندِیی لذت می یرین و
عشق و حال میکنین؟ گفتم: ها مِی چشه؟ ایسو مِی اوقات فراغت شما چه طریه؟ گف: هرکسی یه سلیقه یی داره ، علایقی داره و میره دمبال علایق خوش ، مِثن مُو میرم برج میلاد و ریلکس کنسرت تماشا میکنم ، سینما میرم و کلاسای مختلف ورزشی و آموزشی و یا بعضی وختل هم توو باغل اطراف پُی رفیقلمون میشینیم شی سیَه یه درختی و یه غذای توپ میزنیم به بدنمون و میریم استادیوم و بازیکنل محبوبمونه میوینیم و عکاسی و … .
گفتم : والا ما خو تیم دُرُس حساوینی نداریم ، شهرمانم سینما نداره فقط بوشِر داره ، اینجُو خو دید گاز عسلو و پالاشگیل و زنِشت اَفتو ایقدی زیاده که چیشمون واز نویمو که عکس بیگیریم ، مُنم تا ایسو کنسرت نرفتمه ولی شروه گوش میدم ، داخل باغلمون هم غیر اُو یخ و رنگینک هیچی نِمیچسوه گف: وسایل حمل و نقل بین شهریتون چطره؟ حداقل برم مرکز استان که امکاناتش بیشتره گفتم:

والا قبلِ اومدن میخاسُم پُی عوبوری یا مینی بوس بیام ، ئِی ماشین که میوینی ، نه مال مُنه ، مینی بوسلکو چَن نفر کم داشتن ، خوشون و مسافرل ، منتظرن تا صندلیل پُراوو و بَدِش ، توو گرما هِلک هلک بزنن برن بوشر و ایقدی عرق وَت چر میکنه که اگر کار اداری داشته بویی ، ریت نویمو بری توو اداریکو ، گف: مِی کولر نداره ؟ گفتم بله مُنتها توو زمسون کار میکنه و ایسو فقط ماکروفرش روشنه . بچیکو گف: مو که طاقت ندارم توو ئی گرما بومونم و کار کنم ، اصن حاجی میدونی چنه؟ ماشینم که دُرُس واوی ، وامیگردم خونمون ، خلاصه رسیدیم برازجون و سر میدون دژ پیادش کردم ، گف: حاجی مو امرو سه مرتوه خین دماغ واویدمه و گرما زده واویدمه ، دکتر خوب کجا دارین تا برم؟ گفتم: دکتر خو؟! والا اینجو یه دربست بیگی برو آخر شهر بیمارستانِ ، بلکم کارته یه سره کردن.
خدافظی کردم و رفتم پمپ بنزین.

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر