(دوش می آمد ورخساره بر افروخته بود)
چشم شورش همه بر زندگی ام دوخته بود
ظاهری داشت کمی رعشه بر اندام انداز
صورتش در طرف راست کمی سوخته بود
مدرک فوق به دیوار اتاقش زده بود
مدعی بود که علم و ادب آموخته بود
سه پسر داشت یکی از دگری قلدر تر
آخری بی ادب و شر و پدر سوخته بود
پنجه در پنجه هنر داشت خودم میدانم
آن لباسی که به تن داشت خودش دوخته بود
شمش ها بود که برگردنش انداخته بود
سکه ها داشت که در خانه اش اندوخته بود
شوهرم باهدف ناز خریدن از او
ملک و املاک مرا کاش که نفروخته بود
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
او هووی من بیچاره ی دلسوخته بود
شاعر : سمیه خردمند
یک دیدگاه
مهدی:
سلام
کار بدیعی بود
که من هم قبلا جور دیگه ای دست کاری کردم
” دوش می مد و رخساره برافروخته بود”
نه که بیچاره، که بسیار پدرسوخته بود…