یک شاعر دربدر غزل می گوید
بی مادر و بی پدر غزل می گوید
در طول شبانه روز لال و گنگ است
حالا که شده سحر غزل می گوید
از بند لباس چشمت آویزان است
خشک است و یا که تر غزل می گوید
کمتر کسی از شنیدن اشعارش
جان برده به در، چو هر غزل می گوید
تا قهر کند ز عمه و از خاله
چون سعدی در سفر غزل می گوید
حافظ به قیاس او فقط یک شوخی ست
چون اوست که بیشتر غزل می گوید
از شر شر آب و وق وق بلبلها
وز یونجه گاو و خر غزل می گوید
در بین کسان خود همیشه تنهاست
تنهاست که سر به سر غزل می گوید
هر بار که غم به او هجوم آورده
بهتر که نه شادتر غزل می گوید
اینجاست که باید اینچنین اذعان کرد
یک شاعر دربدر غزل می گوید
شاعر : سیاوش دانیالی