شهدا و رزمندگان دفاع مقدس مردان خدا هستند و شادی حقیقی و معنوی در دل و جان آنها نفوذ کرده است.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار حوزه اخبار داغ گروه فضای مجازی باشگاه خبرنگاران جوان؛ خوشحالی و شاد بودن از صفات برجسته مومنان است که در قرآن نیز بارها به آن اشاره شده است. رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس از این قاعده مستثنا نیستند. در واقع آنها مردان خدا هستند و شادی معنوی بی شک به دل و جانشان نفوذ کرده است و حقیقت سرور قلبی را از جانب خداوند متعال دریافت کرده اند. شهدا و رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس حقیقتا مصداق بارز آیه ۱۷۰ سوره مبارکه آل عمران هستند که میفرماید :
« فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ » – آل عمران/۱۷۰
«آنها به خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به آنها بخشیده است خوشحالند و به خاطر کسانی که (مجاهدانی که) بعد از آنها به آنان ملحق نشدند (نیز) خوش وقتند که نه ترسی بر آنها است و نه غمی خواهند داشت» .
در ادامه تعدادی از خاطرات طنز رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس را مشاهده میکنید :
خاطره اول : آی شربته …
از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی لَه لَه میزدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینیه گذاشته شده بود و یکی از بچهها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ میزد و میگفت: آی شربته! آی شربته!… بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: آی شهر بَده!… آی شهر بَده!!! معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد .
خاطره دوم : پتو
هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم میشود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم». داد همه رفت به آسمان، البته شوخی بود.
خاطره سوم : کاکا سالم هستی ؟؟
در رودخانه نزدیک مقر آب تنی میکردیم . یکی از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توی آب . چند بار رفت زیر آب و آمد بالا ، شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدی می زد خدا می داند ، برادری پرید توی آب و او را گرفت ، وقتی داشت او را با خودش می آورد بالا می گفت : “کاکا سالم هستی ؟ ” و او نفس زنان میگفت : “نه کاکا سالم خانه است من جاسم هستم. “
انتهای پیام/