سیدعبدالجواد موسوی: «سکانس کلمات» یکی از خواندنیترین کتابهایی است که این روزها میتوان در بازار نشر پیدا کرد. حتی اگر «سیدحسن حسینی» را نشناسید با این کتاب میتوانید نسبتعاشقانهای برقرار کنید. این کتاب هم مقاله دارد، هم ترجمه و هم یادداشتهای شخصی که همه آنها خواندنیاند و قابل تأمل. برای من اما یادداشتهای شخصی سید جذابتر بود و به بسیاری از سؤالهای من درباره آن جاودانیاد پاسخ داد. به همین دلیل در این گفتوگو، بیشتر از آن بخش کتاب یاد کردم.
موسوی: من فکر میکنم درباره سید و کتابی که از او منتشر شده، سؤال کردن من خیلی وجهی ندارد. شما سه بزرگوار به او خیلی نزدیک بودید. از هر کجا که صلاح میدانید شروع کنید. یا علی.
محمودی: قبل از هر چیز باید از خانواده سیدحسن حسینی، خانم طاهری زند، مهدیار و راحیل عزیز، سپاسگزاری کنم که در این سالها جدیتر از همه حتی جدیتر از ما که دوستان سید هستیم، با همتی بسیار والا آثار سید را جمعآوری کردند و با حوصله و صبر مجموعههایی مثل سفرنامه گردباد، در ملکوت سکوت، بالهای بایگانی و این کتاب را به چاپ رساندند و این سپاس تنها از طرف من نیست بلکه از طرف همه اهالی ادبیات است که باید به خانم طاهری زند و فرزندان سید صمیمانه اظهار شود. خانم زند در این سالها پیگیر و باحوصله سطر به سطر و صفحه به صفحه این نوشتهها را جمعآوری و طبقهبندی کردند و با دقت و توجهی بسیار دلسوزانه به این آثار سروسامان دادند. این تلاش به نظرم بسیار ستودنی و باارزش است. برخی از این نوشتهها چاپ شده و برخی از آنها هنوز منتشر نشدهاند. یعنی خانم زند صلاح ندیدند که الان منتشر شوند و ترجیح دادند که این کار به مرور انجام شود. قبل از انتشار، شعرهای طنز سید را دیدهام ولی منتشر شدهاش را هنوز ندیدهام. در مورد این کتاب هم متأسفانه مشارکت نداشتیم و از این بابت متأسفم.
گیویان: من هم به سهم خودم و به اندازه ارادتم به سید از همه کسانی که در چاپ این اثر سهیم بودهاند، تشکر میکنم و غبطه میخورم که در این کار مشارکت نداشتهام. اینکه دوستان نزدیکتر سید امروز سهم کمتری در انتشار این اثر دارند، تلنگری است به ما و نشاندهنده این واقعیت تلخ است که جمع ما از هم پاشیده. ما از هم دور و پراکنده شدهایم. زمانی که حوزه، حوزهاندیشه و هنر اسلامی بود، بچهها بدون هیچ چشمداشت و شائبهای دور هم جمع میشدند. در آن روزگاری که هوا، خاک و آدمها صافتر و تمیزتر بودند، سید و قیصر نقش مهمی در دور هم جمع کردن بچهها داشتند. سید در اوج جوانی، پیر ما بود. در اوج پختگی ذاتی و جبلیاش جلال ما بود.
آن اتفاقی که در ترکیب قیصر و سید میافتاد، همه ما را با تفاوت سطح، تفاوت سلیقه و برخی جهتگیریها دور هم جمع میکرد. روزگار این هر دو عزیز را از ما گرفت و بین ما انگیزهها و هدفهای مشترک کمتر شد و متأسفانه جمعمان از هم پاشید. شاید یکی دیگر از دلایل به تعویق افتادن این قبیل آثار این باشد که در ساختارهای فرهنگی ما واگویهها، حدیث نفسها و دلنوشتهها جایی ندارند و از آنها به درستی استقبال نمی شود.
موسوی: چاپ خاطرات روزانه سید چه کمکی به مخاطب او میکند؟
محمود: نسل جدید شناخت حضوری را که ما از سید داشتیم، ندارند. بدتر از آن گاهی در مورد بزرگان در گذشته ما آدرس اشتباهی داده میشود. کسانی که الان نان ادبیات را میخورند، طوری درباره سید آدرس میدهند که نسل جدید به اشتباه بیفتد و فکر کند اگر سید زنده بود،الان باید در فلان موسسه کار میکرد. آدرسهای اشتباهی با چاپ این اثر و آثاری از این قبیل تصحیح میشوند و به نسل جدید شناخت نظاممندتری از سید میدهد. نسل امروز با خواندن این کتاب میفهمد که حسینی با کسانی که امروز دارند به اصحاب ادبیات فحش میدهند، زمین تا آسمان فرق دارد.
موسوی: یادداشتهای روزانه سید از سال ۷۳ به بعد قطع میشود و یک دفعه میرسیم به سال ۷۶٫ یادداشتها سال ۸۱ و ۸۲ هم به یکی دو صفحه محدود میشوند. این قطع شدن ناگهانی مانع درک درست و کامل مخاطب امروزی نیست؟ سید این اواخر حرفهایی میزد که با برخی موضعگیریهایش در این یادداشتها منافات دارد. میخواهم بدانم اساساً یادداشتی نبوده یا بوده و کنار گذاشته شده؟
محمودی: این سؤالها را باید از خانوادهسید بپرسید. من در جایگاه جواب نیستم. تنها میدانم که آنها تلاش کردهاند هرچه هست را عرضه کنند. درست است که این نقص وجود دارد ولی به نظر من براساس همین یادداشتهای منتشر شده هم میتوان فهمید که سید اگر امروز زنده بود، قطعاً با فلان موسسه و فلان روزنامه کار نمیکرد. اصلاً دلیل اصلی نادیده گرفتن این کتاب از سوی برادران ارزشی همین است. اینها به این کتاب هیچ واکنشی نشان ندادند.
گیویان: سالهای ۷۴ تا ۷۸ سالهایی بود که سید به محاق برده شد، ستمهای فراوان در حق او شد و حجم زیادی از نارواییها بر او روا داشته شد. سید در آن سالها بهای خود بودن خودش را داد. سن کوتاه بیولوژیکی و فیزیولوژیکی او با آنچه بر سرش آمد و کشید، اصلاً معادل نبود. سید خیلی سالخوردهتر از سن شناسنامهایاش بود. طی سالهای ۷۴ تا ۷۸ از خیلیبازیها کنار گذاشته شد.
روزگاری که در دفتر پژوهشهای برنامهای صداوسیما کار میکردم، مدتی در خدمت سید بودم. با هزار خواهش و تمنا و به توصیه قیصر برای مدتی شرایطی فراهم کردیم تا سید بیشتر به ما سر بزند. یکی از دلایل اینکه در آن سال ها مورد حمله قرار گرفتم این بود که سید به دفتر ما رفت و آمد میکرد و این از عجیبترین و تلخترین خاطرات زندگی من است. در عین حال به خاطر حضور سید یکی از روشنترین مقاطع زندگی شخصی و کاری من است. بعداً به دلایلی به خارج از ایران سفر کردم. وقتی خبر فوت سید را شنیدم و دیدم که خیلیها تلاش میکنند او را به نفع خودشان مصادره کنند، چهره تلخ این روزگار بیشتر بر من آشکار شد. کسی که سالها آنطور مورد هجوم قرار گرفته بود، بعداز مرگش یک باره به کس دیگری تبدیل شد. کسی که اصلاً سید نبود، یعنی آن تعابیر، دیگر سید نبودند.
سید خیلی بزرگ بود. این بحث که سید چه نقشی در ادبیات معاصر ما داشت، چه تأثیری بر جمعی از شاعران انقلاب گذاشت، چه کرد و در کار هنریاش به کجاها رسید و از رسیدن به کجاها بازداشته شد، داستانی طولانی است که در این مجال اندک نمیگنجد. آن دورهای که با هم همکاری داشتیم، روی این موضوع کار میکردیم که چگونه میشود بعضی از مفاهیم دینی را به تصویر نزدیک کرد. در واقع میخواستیم برای کاری که سید به شکل تئوریک در «مشت در نمای درشت» کرده بود، مصداق عملی پیدا کنیم. سید روی دعای کمیل و مقتل کار میکرد تا آنها را به چیزی تبدیل کند که مبنای کار تصویری قرار گیرند و نوع متفاوتی از بیان موسیقایی این مباحث مطرح شود. سید با آن قد رشید معناییاش که دیدهبان بسیار خوبی برای بچههای انقلاب بود، افقهای دورتری را میدید… متأسفانه مجال کوتاه بود و ما از او محروم ماندیم و این پروژهها هم به جایی نرسید.
حالا از او اثری به یادگار مانده که آینه دردهای اوست. این کتاب پلکانی است که از طریق آن به مخاطب آدرس درست درباره سید داده میشود تا به ابعاد ناشناخته وجود سید داده میشود تا به ابعاد ناشناخته وجود سید راه مییابد. با توجه به گذشته و پیشینه زندگی سید میتوان فهمید که اگر امروز بود، کجا ایستاده بود و اگر قرار بود راهی به ما نشان دهد، کدام راه را نشان میداد. سید با زور و قدرت منفعتطلبان قابل مصادره نیست. حتی اگر برای یک دوره سید یا قیصر ما را مصادره کنند، کسانی که اهلش باشند میدانند که این دو که بودند، چه بودند و دلشان برای چه چیزی می طپید.
موسوی: به نظر شما قرار دادن مقالات و یادداشتهای جدی در کنار یادداشتهای روزانه کار درستی است؟
محمودی: شاید فکر کردهاند که اگر یادداشتها را در حجم کم منتشر کنند، درست دیده نشوند.
موسوی: اگر این توجیه را نداشته باشیم، یعنی جدای از این مسئله جمع اینها را در کنار هم خوب میدانید؟
محمودی: من بدم نیامد که مجموعهای از سید داشته باشیم که در آن برخی نوشتههای پراکنده سید یکجا جمع شده باشند. برخی از مقالات جدی یا ترجمهها به لحاظ حجمی دست نمیداده که به صورت مجموعهای مستقل چاپ شوند.
گیویان:من هم همینطور فکر میکنم. به نظر من نمیشد شکل دیگری برای این کتاب تصور کرد. خیلی از این مطالب امکان نداشته که مستقلاً چاپ شوند. این بخشها باید به صورت یک کشکول درمیآمد و این اثر به این شکل اتفاقاً برای شناساندن چهره سید به کسانی که او رانمیشناسند یا کمتر میشناسند، بهتر است. سید در کنار اوصافی مثل بزرگی و عظمت، خیلی «انسان» بود و از این نظر دقیقاً مثل حافظ بود؛ کاملاً انسان نه انسان کامل و ما از دلبستگیهای سید به حافظ باخبریم. مگر میشود کسی شاگرد حافظ باشد ولی تمرین کاملاً انسان بودن نکرده باشد؟ به نظرم آنجایی که تشویق شدن دلش را تکان میدهد، آنجایی که دلگیریهایش را میگوید، آنجایی که حدیث نفس میکند و جاهایی که حرفهای بزرگ میزند، همه و همه باید کنار هم قرار گیرد تا معلوم شود گستره وجودی سید چقدر بوده.
ساعد باقری میگوید این کتاب چهره تازهای از سیدحسن حسینی به مخاطب نشان میدهد
باقری: شاید امکان داشت که مقالات کوتاه چند صفحهای سید به طور جداگانه همراه با مقالات دیگر او چاپ شوند. یعنی مقالههای چاپ شده دوباره درکنار مقالههای چاپ نشده قرار گیرند و ترجمههای چاپ نشده درکنار سایر ترجمهها قرار گیرد. به هر حال به دلیل سهولت تحقق، کتاب به این شکل چاپ شده و به نظرم خیر کثیر به همراه داشته. من به چند دلیل با وصفی که در این کتاب پیش آمده موافقم. یکی اینکه چاپ این کتاب به این شکل همانطور که دوستان گفتند چشمه زلالی است برای دیدن شخصیت سید و معرفی او به نسل امروز. دوم اینکه این کتاب به مصادرههایی که طی این سالها از سید شده پایان خواهد داد. دیگر اینکه به نظر من از یک جهت تمام مطالب این کتاب را یک رشته اتصال به هم پیوند میزند. نه فقط یادداشتهای ارغوانی که گویی یادداشتهای روزانه سید بوده بلکه همه بخشهای کتاب حاکی از یک آخ بلند از سردرد است که سید کشیده است.
ورودیهای بسیار عالی برای این کتاب انتخاب شده تحت عنوان نقطه اتکا: «چه نعمتی است نادانی برای بالهای پرنده. دانستن، حجم قفس را به رخ بال پرنده میکشد.
آگاهیام از هر دو جهان وحشت داشت
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود»
این درد و داغ همه آدمهایی است که میدانند، همه آدمهایی که فراتر از زمان و مکان خودشان هستند. آنچه میخواهند، نمیبینند و آنچه میبینند، نمیخواهند. این نخواستن چیزی فراتر از یک جور نق زدن یا اعتراض اجتماعی و سیاسی است.
این نخواستن همه چیزهایی را دربر میگیرد که آدمی را ناگزیر به گریز از خویشتن وامیدارد و این گریز در مواجهه با واقعیات محیط اجتنابناپذیر میشود؛ آدمها و مراوداتشان، جنس شادیها و غمهایشان، دوستی و دشمنیهایشان، معیارهایشان، برای دوستی و دشمنی و اولویتبندیهایشان که گاه چنان مسخرهاند که سبب غفلت و حتی دشمنی با ابتداییترین هستهها و جوانههای آدم بودن میشود. همه اینهایی که برشمردم، به تعبیر سید برادههایی است که روح انسان را فرسایش میدهد.
مقاله دو، سه صفحهای سید درباره سانسور را بینید. بدون شک این نوشته یکی از جدیترین و موثرترین نوشتهایرانیها درباره سانسور است. این مقاله سید را به خوبی به نسل جدید معرفی میکند و ثابت میکند که سید نمیتوانسته با کسانی همراهی کند که نوشتن یک عده را برنمیتابند. مطلب اینطور شروع میشود: «اصولاً هر انسانی از حرف مخالف وحشت و بیم دارد. نوشتن هم، به حرف دوام و خاصیت ماندگاری بیشتری میدهد. ترس از دوام، انتقاد یا دشنام حکومتها و دولتها را برای جلوگیری از تولید این فرزندان ذکور بسیج کرده و میکند. فراموش نباید کرد که دولت مجموعهانسانها است. جلوگیری از نوشتن تنها در شکل سانسور و دادگاههای مطبوعات جلوهگر نیست. نقرهداغ نویسندگان سرلوحه برنامههر حکومتی است که «خلاف» است و از انتقاد بیمناک. اما در این زمینه هم حکومتها مثل پزشکان پیشگیری را اصولیتر از درمان میدانند. ایجاد رعب، القای وحشت در دل نازک قلمها، به هم زدن تعادل مادی و معنوی قلمداران و کلاً تهدید امن عیشی نویسنده جماعت، تتنها راه شناخته شده پیشگیری از شیوع مرض هولناک انتقاد و ایدز لاعلاج افشاگری است.»
به نظر من همه این حرفها قابل تأمل است. این نوشته سید اعتراضآمیز نیست. یعنی اعتراضی نیست که به جایی نرسد. اگر مخاطب خودش را بیابد، مؤثر است (کارهای سیداغلب ناظر بر تأثیرگذاری است) در ادامه این مقاله یا نصیحت مشفقانه سید سعی دارد نشان دهد که آثار سانسور صرفاً این نیست که خلاقیت هنرمندان سرکوب میشود بلکه میگوید توازن چنان برهم میخورد که بعضی چیزها وزن بیشتری مییابند: «با ایجاد ظلمت حتی به ستارههای بیفروغ نوشتههای ضعیف که از افق مخالف طالع میشود، توان سوسو زدنی برجستهتر و مظلومانهتر میدهد. اصولاً سفید در زمینههای سیاه عرض اندام بیشتری میکند و چه کودناند دولتها و حکومتهایی که با جهت و بیجهت زمینههای سیاه را فراهم میآورند و شگفتا که در این سرای سپنج انگار حکومتها قسم خوردهاند که هیچگاه از گذشته همپالکیهای خود عبرت نگیرند و همواره درسهای مکرر تاریخ را چون جزوههای کهنه دانشگاهی به انبار فراموشی و نابودی تدریجی و پوسیدگی بسپارند… عربها که علیالظاهر از حرمت قلمها با شور و شجاعت بیشتری دفاع میکنند، مدام میکوشند برای اصحاب کلمه اعتباری در معرض خطر را به حکومتها گوشزد کنند.
با آن که قلمفروش و قلمهای به فروش رفته و به تعبیر خودشان الاقلام المأجوره (قلمبهمزدها) در میانشان کم نیست، فریاد اعتراض بر ضد قلم فروش نیز در بین این طایفه فراوان است… حتی حکومتهای نسبتاً برحق نیز در جایی که با لبخند انتقادها را میشنوند، در دل دندانهای تیز خشم و نارضایتیشان برق میزند. فرقی بین ترس با ترس نیست. انسان نوعاً از انرژی نهفته در دل این واژههای بیادا بیمناک است.»
لحن و بیان سید اینجا تند و تیز است اما به گمانم بسیار مشفقانه است. از موضع مشترک و درک متقابل کسی که با او حرف میزند، آغاز میکند. میگوید همه آدمها از انتقاد بیمناک اند. فقط نوع مواجهه آنها فرق دارد. یک مواجهه هوشمندانه است و یک مواجهه طبیعی. و بنا به طبیعت خودش بسیار ویرانگر است.
مقالات مهم زیادی در این کتاب هست که کمک بزرگی به معرفی سید میکند. اینها جلوههایی از سید است که باید عرضه میشد تا مانع بعضی از بدمعرفی کردنها باشد.
قیصر در مقدمه کتابی از سید چیزی نوشته و درد و دریغ خورده بر کسانی که محضر سید را درک نکردند و گفته صرفاً از طریق خواندن نوشتههای سید نمیتوان او را شناخت. اما من میگویم این کتاب کمی از درد و دریغ قیصر را کم میکند. یعنی نسل جوانتر با خواندن این کتاب نکتهیابیها، تیزبینیها، طنزپردازیهای رندانه و خیلی از شیطنتهای شیرین سید را کاملاً درک میکنند.
موسوی: جناب گیویان شما اول این نشست اشاره فرمودید که در کشور ما چیزی تحت عنوان دلنوشته خیلی جدی گرفته نمیشود. اگر ممکن است با اشاره به یادداشتهای روزانه سید بیشتر این بحث را باز کنید.
گیویان: کلمه دلنوشته شاید کمی دستمالی شده باشد. به اعتقاد من آن وجهی از سید که در این کتاب نشان داده شده، چند بعدی بودن شخصیت او است. سید در همان لحظهای که شما را نصیحت میکرد، یک دلاور تمامعیار بود. همان لحظه که انذار میکرد، آن طرفش یک پهلوانی سترگ را میشد دید. وقتی میخندید، بغض را میتوانستی در چشمانش ببینی. وقتی گریه میکرد، میتوانستی قهقهه روح بازیگوش سید را بشنوی. این کتاب وجه منشور وش سید را تا حدودی به مخاطب نشان میدهد.
شاید بزرگترین ستمی که در حق سید شده و ما دوستان او هم بیتقصیر نیستیم این است که ابعاد وجودی مختلف سید کمتر معرفی شده. سید حتی در مقالهها و نوشتههای محققانهاش رد و امضای شخصی خود را دارد. اساساً سید آنقدر مغرور و بزرگمنش بود که نمیتوانست ادای کسی را دربیاورد و از کسی تقلید کند. حالا روحیه علمی و آکادمیک سید را کنار وجوه عاطفی و احساسی او بگذارید. مثلاً سید از چیزهای خیلی خیلی ساده روزگار دلش میگرفت. ظاهراً اینها وجوه متعارضی است که در این کتاب آمده و اگر غیرقابل قبول به نظر میرسد، به این دلیل است که متأسفانه فرهنگ ما به گونهای است که نمیتوانیم یکی از بزرگانمان را با پیژامه تصور کنیم.
در این کتاب سید با عرقگیر رکابیاش هست، با لباس رسمیاش هست، پشت تریبون هست، روی نیمکت حوزه در حال درد دل کردن با دوستانش دیده میشود، سر صف نانوایی هست و کنار هم آمدن اینها مخاطب را متوجه کثیرالوجه بودن سید میکند و جنبه کاملاً انسانی بودن او را نشان میدهد. انسانی که متعالی بود و فرسنگها فاصله داشت از کسانی که مصادرهاش کردند یا از اسم و سایهاش بهره ناصواب بردند. سید از اینها خیلی دور بود.
باقری: اجازه دهید تکملهای بر حرفهای گیویان عزیز بزنم، دلنوشته شاید تعبیر دقیقی نباشد ولی یک منفعت بزرگ دارد و آن آسیبی را که در بسیاری نوشتههای محققان دیده میشود،کمرنگ میکند. محققان وقتی میخواهند به یک متن ارجاع دهند، از قبل میدانند کدام قسمت متن را انتخاب کنند. یعنی میدانند که کدام قسمت چه متنی را برای چه چیزی و با چه هدفی به کار ببرند. اما وقتی یک آینه تمام نما پیش روی آنها باشد، چنین وضعیتی کمتر پیش میاید. در این کتاب ابعاد متناقض نما یعنی جلوههای مهر و قهر توأمان سید مشاهده میشوند. گاهی نوشتههای او راجع به یک نفر خاص در جاهای مختلف، متفاوت است و شما نمیتوانید ارزشگذاری کنید و بگویید سید با فلان شخص مطلقاً دوست بوده یا دشمن. البته خطوطی که برای سید حد و مرز تعیین میکنند، همیشه ثابتاند.
در مقدمه کتاب هم آمده که اگر از سوی شاعر درباره برخی افراد به مدح یا ذم اشارتی شده، مربوط به همان روز است و نباید با نگاه امروز به آن اشارت نگریست و درباره آن به داوری نشست. چون آدمهای مختلف در جاهای مختلف نظرگاههای متفاوتی دارند. مثلاً یک جایی سید از شخصی که در یک یادداشت به او تعریضی داشته، با تعابیر تندی یاد کرده البته نه به خاطر تعریض به خودش بلکه دغدغهاش عدم مواجهه علمی آن شخص با مطلب بوده. سید در جای دیگر از همان آدم به عنوان پشت و پناه خودش یاد میکند و او را به جوانمردی و رادی و رفاقت میستاید.
عبدالله گیویان میگوید سیدحسن حسینی هنرمند زمانه خودش بود.
گیویان: سید در اوج صریح بودن و تند بودن بسیار بزرگوار بود. اصلا از کسی به دل نمیگرفت و کینهورز نبود.ممکن است یک مسئلهای سید را به شدت برآشفته کرده باشد.
موسوی: راجع به حاشیهها بحث شد، آقای محمودی اعتقاد دارند که حاشیهها برای سیاست امری ضروریاند و اگر سیاست حاشیه نداشت، ما هیچ وقت کسی مثل کوچکزاده و رسایی را نمیشناختیم. فکر نمیکنید این حاشیهها وقتی وارد ادبیات میشوند، اصل مطلب یعنی خود ادبیات کمرنگ میشود؟
نوشتههای شخصی یا دلنوشتهها، خیلی جذاباند، اغلب مخاطبان اول به سراغ این نوع یادداشتها میروند، چون هم خواندناش آسانتر است و هم کنجکاوی مخاطب را در ارضاء میکند. به گمان من وقتی مطالب جدی که نیازمند تأمل بیشترند کنار اینگونه نوشتهها چاپ شوند، به حاشیه رانده میشوند و کمتر دیده میشوند. نتیجهاش هم این است که مخاطب قضاوت و درکاش از آن نویسنده در سطح باقی بماند.
محمودی: سوال سختی است و جوابی که میخواهم بدهم شاید از یک جنبه جواب باشد شاید هم جواب نباشد. واقعیت این است که ما ملت رودربایستی هستیم و به همین دلیل نوشتههای شخصی وقتی چاپ میشوند با تعارفات متداول زندگی روزمره ما تضاد پیدا میکنند. آقای دولتآبادی وقتی یادداشتهای شخصیاش را چاپ کرد یک سری مطالب را بنا به ملاحظات چاپ نکرد چون جامعه ما جامعه تعارف است چون هنوز جامعه ما این میزان از صراحت را برنمیتابد.
وقتی مرحوم سیروس طاهباز یادداشتهای شخصی نیما را چاپ کرد به گفته خودش از همه سو مورد هجوم قرار گرفت؛ کلاسیکها و طرفداران شهریار از یک طرف به او حمله کردند، دوستداران شاملو از طرف دیگر و کسانی که مسلمانی نیما را برنمیتافتند هم یک جور دیگر به او هجوم بردند. در کشورهای دیگر چاپ یادداشتهای شخصی امری مرسوم و معمول است اما در کشور ما حتی یادداشتهای خیلی تعدیل شده هم واکنش برانگیزند.
باقری: در این کتاب غیر از آن نوع نوشتههایی که در مورد قیصراند و نشاندهنده رابطه عاطفی سید و قیصر هستند، اغلب نوشتهها حتی آنهایی که ناظر بر نقد آدمها است در واقع یک جور نقد اجتماعی جدی است. یعنی این نوشتهها حتی اگر در مورد شخص خاصی باشد، یک جور انذار عمومی است. آن فرد بهانهای بوده برای اینکه سیر یک وضعیت اجتماعی را آسیبشناسی کند.
گیویان: این نوشتهها را باید از درددلهای سطحی متمایز ببینید. ممکن است سید آن لحظه بنای گلهگذاری داشته اما باید آن لحظه را در متن وقوعاش قرار دهید. سید هنرمند است و روح زمانه خودش. او خیلی خوب زمانهاش و آدمهای روزگارش را میشناخت. هر کدام از این آدمها برای او نمونهای از یک تپ اجتماعی بودند.
سید ذاتاً یک فرهنگشناس و یک جامعهشناس بود. خودش هم گفته علیرغم اینکه علوم تغذیه خوانده بود اما دغدغه اصلیاش تاریخ و جامعهشناسی بود. نمیخواهم بگویم همه تحلیلهای سید وحی منزل است و از آسمان افتاده ولی سید در خیلی از شخصینویسیهایش برای آیندگان حرف زده.
در فرهنگ ما نقد خود، گفتن نکات مربوط به زندگی شخصی یا حوزههای فردی راه ندارد. با علم به این مسئله، یادداشتهای شخصی سید، دلنوشتهها و درددلهای او میتواند نشاندهنده برخی از جریانات فرهنگی، ادبی و مؤثر بر حوزه فرهنگ و ادبیات کشورمان باشد.
موسوی: در این یادداشتها چند جا به آقای زم اشاره شده و به تندی از ایشان یاد شده. بعدها رابطه سید با آقای زم درست شد و آنها با هم آشتی کردند. کسی که این یادداشتها را میخواند اگر از جریان این آشتی کردن مطلع نباشد قضاوتاش در این باره ناقص و نادرست باقی میماند. از نظر شما این مشکلساز نیست؟
سهیل محمودی میگوید انگ شاعر دولتی بودن به ناحق به سیدحسن حسینی زده شد.
محمودی: یادداشتهای شخصی نشاندهنده این است که شاعران و نویسندگان در این مملکت چه سختیهایی میکشند. برخی از هنرمندان ما مثل خود سید با مارک بیرحمانه شاعر دولتی، حکومتی و ایدئولوژیک روبهرو بودند. این انگ به ناحق به آنها زده میشد فقط به این دلیل که به یک چیزهایی باور داشتند. اعتقادات و باورهایشان که راستین هم بود نه وسیلهای برای رسیدن به قدرت و ثروت باعث میشد که بار این رنج را به دوش بکشند و تمام عمر با دل خونین لب خندان بیاورند. یاداشتهای شخصی سید نشاندهنده این است که او این تهمتها ناروا را میشنید و چقدر در خلوت رنج میکشید.
نکته دیگری که میخواهم بگویم این است: چون سید مواضعاش را نسبت به اهل سیاست خیلی صریح ابراز میکرد، همه فکر میکردند شاعری سیاسی است در حالی که آثار سید نشان میدهد چقدر به ذات شعر و ادبیات میاندیشید. این یادداشتها از نظر من همگی اثر هنری است چه یادداشت روزانه باشد چه متن علمی و پژوهشی. نوگرایی، ابداع و خلاقیت در سطر سطر این نوشتهها هویدا است. او نه شاعر سیاسی بود، نه شاعر ایدئولوژیک و نه شاعر حزبی. اما شاعری باورمند و معتقد بود. با قرآن، نهجالبلاغه، حافظ و مثنوی نسبتی تام و تمام داشت. این باورها و دغدغههای سید جدی بود نه وسیلهای برای دینفروشی و دنیاپرستی. به همین دلیل هم برادران ارزشی دل خونی از این کتابر دارند چون لایههایی از سید در آن آشکار شده که برای آنها قابل استفاده و بهرهبرداری نیست. برادران ارزشی ما فرهنگ، هنر و خلاقیت را به عنوان یک ابزار سیاسی میبینند. این کتاب مانع از این است که سید را به نفع جریانهای سیاسی مصادره کنند.
باقری: تا اینجای بحث بیشتر جنبههای جلالی سید مطرح شد. بیشتر از گلهمندیهای سید حرف زدیم. بد نیست طرف دیگر ماجرا را هم ببینیم و از جنبههای مشفقانه، مهربانانه و سپاسمندانه سید نسبت به آدمها هم حرف بزنیم. یادداشتهای بسیاری در این کتاب وجود دارد که نشاندهنده این جنبه از شخصیت سیداند. سید از کسانی که در آموختن او نقشی داشتند همواره با تواضع و سپاس یاد میکرد. او هرگز از آموزگارانش جز به سپاس و ستایش یاد نکرد. مثلاً این یادداشت را که درباره مهرداد اوستا نوشته ملاحظه کنید: «دیشب اواخر برنامههای تلویزیونی ناگهان تصویری غریب و آشنا بر صفحه نقش بست. تصویری که میگفت من رفتم، مهرداد اوستا بود.
تنها مردی که همواره بیریا و بادل قرص بر سر کلاس درس یا هرجای دیگری با لقب استادم از او نام میبردم… اوایل انقلاب همت او بود و یکی دو تن دیگر که هسته شعر حوزه را بنا نهاد و اینک جوانان و پیرمردان این وادی همه تا مغز استخوان مدیون او هستند.» این یادداشت نشانه سپاسمندی و قدرشناسی سید نسبت به بزرگان است.
مدتی من جلسات شعر حوزه را میگرداندم. صندلی من پشت به در بود. یک روز دیدم سید که روبهروی من نشسته بود ناگهان به احترام وتمام قد برخاست. سرم را برگرداندم به سمت در. صاحب چهره را نشناختم. سید او را معرفی کرد آقای علیرضا طبایی بود. سید همانجا اشاره کرد به این که آقای طبایی دست خیلیها را گرفته و همین که فرصتی مییافته در صفحه شعر مجله جوانان، شاعران جوان را برای اولین بار به جامعه ادبی معرفی میکرده و باعث میشده که شناخته شوند.
سید همواره حرمت و جایگاه کسانی را که به او چیزی آموخته بودند، نگه میداشت. اینکه از سید فقط یک چهره پرخاشگر عصبی نشان داده میشود بیمروتی است و ناعادلانه. شفقت و مهربانی فراوان سید در جای جای این یادداشتها به چشم میخورد. گیویان عزیز هم به جلوههای چندگانه سید و چند بعدی بودن شخصیت او اشاره کردند. به نظر من هم سید در مهر و قهر در نقطه کمال بود و فکر میکنم مهر ذاتی وجود سید بود و قهر جنبه عرضی وجودش. سهیل عزیز اشاره کرد که بعضی به ناحق او را شاعر سیاسی میدانستند. سیاست در شعر سید عرض بود. دغدغه خود او فرهنگ بود. هرگاه احساس میکرد چیزی تقویتکننده پایههای فرهنگ است از سر شوق فراوان دربارهاش عکسالعمل نشان میداد.
از آنجایی که سید نقش تشویق را بسیار پررنگ میدانست از تشویق کسانی که به فرهنگ خدمت میکردند فروگذار نمیکرد. از طرف دیگر اگر در جایی میدید که رفتاری تخریبکننده فرهنگ است ساکت نمینشست. ممکن است این مسئله باعث شده باشد که عدهای او را شاعر سیاسی بدانند در حالی که رگ و ریشهاین مواجهه فرهنگی بوده و از سردرد و دریغ برای فرهنگ. آن نکتهای را که گفتید قبول دارم و از جواب دادن به آن طفره نمیروم. قبول دارم که موضعگیریهایی داشته که بعداً درباره آنها تغییر رای داده. آن موضعگیریها در یادداشتها هست ولی تغییر نظرها در یادداشتها وجود ندارد. کسی که سید را درست نشناسد ممکن است درباره مسائل و اشخاص به اشتباه بیفتد یا کسانی که میخواهند سید را مصادره کنند ممکن است از همین نقص استفاده کنند. تا جایی که من اطلاع دارم پدیدآورندگان کتاب همه تلاششان را کردهاند که هر چه هست را بیاورند. ضمن اینکه تاکید کردهاند که این نوشتهها محصول احوال همان روز سید بوده و ممکن است بعداً تغییر رای داده باشد.
گیویان: این حرفها را باید در کانتکست(context) تاریخیاش دید. سید خیلی شجاع بود و پهلوان به معنای دقیق کلمه. او در آن دوره برای ما نقش جلال را بازی میکرد. ما توقع داشتیم و نیازمند بودیم که کسی خیلی چیزها را به ما بگوید. سید این نقش را خیلی خوب ایفا میکرد. هیچ شاگردی وقت یاد گرفتن از معلمش، تردید را نمیپذیرد. معلم باید حکم قاطعانه بدهد. سید یک جاهایی خیلی قاطعانه حرف میزد اما این قاطعیت در حوزه ادبیات و هنر بود و اگر از سیاست میگفت سیاست به معنای امروزی نبود چیزی بود که ریشه در انقلاب ما داشت.
سید شایسته مقامی بود که در جمع شعرای انقلاب پیدا کرد. به این دلیل عمیقاً ریشهدار بود. بچه پایین شهر، سختی کشیده، دانشجوی کتک خورده، اعتصاب کرده، تهدید شده و محروم مانده، سید ریشه در زندگی واقعی مردمش داشت. همه اینها را چشیده بود و کسی نبود که این مصائب را برایش تعریف کرده باشد یا آنها را در کتابها خوانده باشد. البته یک بعدی کردند سید اشتباه است. او همانقدر که در تاریخ واقعی و سکانس به سکانس زندگی مردمش زیسته بود در تاریخ تخیلی که با قدرت خلاقش ساخته بود هم ریشه داشت. او همان طوری زندگی کرد که باور داشت. تعارف نمیکرد چون به چیزی که میگفت ایمان داشت. وقتی از قرآن حرف میزد به آن باور داشت. وقتی از نهجالبلاغه حرف میزد آن را به عنوان یک مانیفست سیاسی نمیدید. درباره جنگ، زندگی و عشق هم همینطور بود. این ویژگیهای سید اصالت او بود. سید با استناد به این تاریخ، پیشگویی، آیندهنگری و انذار میکرد.
من در رفقای اهل هنرم کمتر کسی را سراغ دارم که مثل سید همانطور که باور داشت زیسته باشد یا همان طور زیسته باشد که باور داشت. به همین دلیل هیچکس از سید تعارف و تملق نمیدید. او به صداقت یک معلم و دلنشینی یک پیرو مراد با خیلیها رفتار میکرد. این وجوهی که برشمردم وجوهی است که به تعبیر قیصر کسانی که محضر او را درک نکردهاند به آن راه نمیبرند. وظیفه ماست که اینها را به نسل جوانتر بگوییم. این ویژگیهای سید عمیقاً ریشه در فرهنگ، تاریخ و سنت جامعه ما دارد، ویژگیهایی که امروزه دارد جایش را به پوچی و بیمعنایی میدهد یعنی کسی به این ویژگیها و ابعاد انسانی توجه نمیکند. سید ریشهدار بود و ریشهدار بودن را زندگی کرده بود. شعار نداده بود. دردهای او واقعی بود. شادیهای او اگرچه اندک بود ولی عمیق و واقعی بود. عشق برای سید مفهومی عمیق و درست داشت. تعهد برایش یک وصله الحاقی نبود. تعهد را با گوشت و پوستش احساس میکرد. درگیر سیاست بود ولی سیاستباز نبود، سیاست را به عنوان یک بعد و سویه از انقلاب میدید.
باقری: اگر سید را به حق جزو پیشگامان شعر انقلاب بدانیم بدان معنا نیست که او را در زمره مدافعان از هر چیزی که جاری است بپنداریم و معرفی کنیم.این پنداشت غلط از یک طرف نیست. در دوسر طیف آدمهایی پیدا میشوند که متاسفانه تعبیر و تفسیرهای دلبخواهی و نادرست از سید و مرام او ارائه میدهند. یادداشتهای ارغوانی و مقالات او از قبیل مقالهای که در باب سانسور خواندم می تواند به خیلی از این تعبیر و تفسیرهای غلط پایان بدهد. به این یاداشت که آن را در تاریخ ۲۳/۰۹/۱۳۷۰ نوشته توجه کنید: «در سرمقاله مجله سوره یکی از آن قلمچماقان (با قلچماق اشتباه نشود) جملهای گرفته بود که کامو گفته در عصر ما کلمات به فحشا کشانده شدهاند. از این همه کلمه روسپی شده، به آزادی بند کرده بود. مگر نه اینکه در کنار کلمات واژهها، رنگها، درنگها، لحظهها، لبخندها، اشکها و آهها و دعاها و نفرینها هم به فحشا کشانده شدهاند.» یعنی جایی که کسی حرفی را بهانه قرار میدهد برای مقابله با یکی از شعارهای اصلی انقلاب، آزادی، سید موضع خودش را نهتنها آشکارا بیان میکند بلکه بر آن پافشاری هم دارد.
جایی دیگر نوشته است: «چه میتوانم گفت درباره آدمی که وقتی با تو در بحث به تنگنا میافتد میکوشد تا با طرح یک معضل خانوادگی همه نان به نرخ روز خوردنهای خودش را مالهکشی کند و بگذرد…» این سنخ نوشتهها چه نسبتی میتواند با مدعیان و بیماران مبتلا به خود سید پنداری داشته باشد؟ چه نسبتی با افرادی دارد که خودشان با همین ادبیات حرف میزنند؟ سید اشعار طنز بسیاری دارد که در اختیار من است. این شعرها متوجه کسانی است که از سر حسادت به جایگاه و عزت سید، به یکسری تهمتهای دروغ و بیاساس متوصل شدهاند که هیچ ربطی به حوزه ادبیات ندارد. کسی که در یادداشتهای شخصیاش اینطور حرف میزند انصافاً سرسوزنی میتوان گمان برد که سفارشینویس باشد: «گفته بودند که شرافت و عزتنفس هنرمند بکارت اوست و این روزها هر کجا که وارد میشویم اول سعی میکنند بکارت روح تو را زائل کنند. بعدش میشوی فاحشه روح و به انواع و اقسام زناهای اداری تن درمیدهی.»
شاید بعضی بگویند لحن او بیادبانه است اما درشتی سخن به خاطر درشتی مطلب است. وقتی میخواهد قبح مسئله را نشان بدهد، مانند مولانا ناچار میشود به تمثیلی متوسل شود که ظاهربینان از درک معنای آن عاجزند. تأکید میکنم ناچار میشود نه اینکه ادا و اطوار دربیاورد یا تحت عنوان بیپروانویسی عقدههایی را بازتاب بدهد. نه! سید از سر درد این طور حرف زده. آنقدر موضوع قبیح بوده که باید دربارهاش این طور حرف میزده:«اگر هم به این زنا راضی نشوی آن وقت حسابت با کرامالکاتبین است. از دروغ و تهمت گرفته تا قطع حقوق و فشار مادی که در حق تو روا میدارند و برای هر کدام هم یک بغل توجیه عقلی و نقلی بر سرت میریزند.»
سید در ریزترین و جزئیترین رفتارهای ما و در مراودات ما آسیبهای بزرگ فرهنگی را عیان میکند. همه اینها هشدارهای یک روح حساس است. انذار چیزهایی است که گوش ما به آنها عادت کرده و گوش او به آنها هرگز عادت نکرد. قبول دارم که بخش یادداشتهای ارغوانی ممکن است بیشتر از مقالات و ترجمهها مورد توجه مخاطب باشد، ولی باور کنید برخی از جنبههای وجودی سید در هیچ نوشتهای نمیتوانست به این شکل ظهور و بروز پیدا کند. این سنخ نوشتهها دریچهای است که سید از طریق آن دردهایش را فریاد کشیده است. بدون اغراق میخواهم بگویم که ۷۰ درصد این یادداشتها جنبهای از سید را نشان میدهد که حتی ما دوستانش هم قادر به معرفی کردناش نبودهایم. معمولاً سید زمانی به طرح یک مطلب میپرداخت که احساس میکرد نه تنها این حرف ناگفته مانده بلکه مقدمات آن هم مورد توجه قرار نگرفته. یعنی سید تا حرفی برای گفتن نداشت دست به قلم نمیبرد. در نوشتههای سید چه در مقالات و چه در یادداشتها مخاطب نکات بسیار جالبی خواهد دید؛ شیوه شیرین نوشتار، تعلیقهای نوشتار و نوع نتیجهگیریها بدون اغراق شانه به شانه نبوغ میزند.
او در ضمن چه گفتن به چگونه گفتن هم بسیار بها میداد. طراحی مطلب، ورود آن، برانگیختن مخاطب و پرسش و نتیجهگیری دغدغه جدی او بود. علاوه بر این گاهی آن وجه بسیار زلال کودکانه سید که از چشم ما هم پنهان مانده بود، در نوشتههای سید هویدا است.
گاهی سید از اینکه حرفش فهمیده شده و درک شده چنان کودکانه سر ذوق میآمد که غم عمیقی دل آدم را فرامیگیرد. غم و دریغ از اینکه چرا از تشویق سید فروگذار کردیم. چرا فکر کردیم سید نیازی به تعریف و تمجید ندارد. چرا فکر کردیم چون بزرگتر از ما است فقط او باید ما را تشویق کند و بابت آنچه به ما یاد میداد، او را تشویق نکردیم.
گیویان: خیلی حافظ بود، خیلی. اگر یک کلمه درباره سید بتواند مصداق پیدا کند، کلمه رند است. رند به معنایی که در دیوان حافظ آمده. زیر بار زور احدی نرفت و دستش به شکل معنوی در زندگی حواریوناش همیشه در کار بود. هیچکس با سر کلاس رفتن این طوری نمیشود، با معلم دیدن این طوری نمیشود. هیچکس آگاهانه اینطور نمیشود. سید به دلیل صداقتاش و اینکه صادقانه خودش را زندگی میکرد، بر همه ما به اندازه حساسیتهای وجودیمان تأثیر گذاشت. من اعتراف میکنم که به او مدیونم. سید را از همان ۷۸ دیگر ندیدم ولی در خیلی از بزنگاههای زندگیام وقتی میخواستم کاری کنم فکر میکردم اگر سید بود الان به من چه میگفت. سید برای من مثل یک معیار بود و این چیزی نیست که بین تو و دیگری به قرارداد وضع کرده باشی. زلالی و آزادگی سید باعث میشد همیشه یک متر و معیار جلوی روی ما قرار گیرد. من از او حلالیت میطلبم از اینکه نتوانستم خیلی از کارهایی را انجام بدهم که مطمئنم اگر بود میخواست انجام دهم.
این برای من خیلی سنگین است. نمیخواهم ماجرا را خیلی دراماتیزه کنم ولی ساعد راست میگوید ما هیچوقت حق سید را ادا نکردیم و انشاءالله پیدا شوند جوانانی از نسل جدید که حداقل این راه را ادامه بدهند. دنیا قفس تنگی بود که سید تحملاش را نداشت. خیلیها به دلیل این جوهرش را نشناختند او را به زمین زدند. سید به هیچ کس و هیچجا وصل نبود. خود خودش بود. اصلاً راضی نبود به هیچ قیمت بکارتی را از دست بدهد. سربلندش را چنان بالا میگرفت که کوتولهها بیشتر پیش او احساس کوچکی میکردند و به همین دلیل هم هیچکس پروبالش را نگرفت. به هیچکس احساس نیاز نمیکرد. به هیچکس باج نمیداد. خیلیها آزادگیاش را تاب نمیآوردند. چون آزادگی به مذاقشان خوش نمیآمد. سید زندگیاش را مظلومانه سپری کرد. این از ویژگیهای نحس فرهنگ ما است که در آن هیچ تلاشی برای به بار آوردن و به ثمر رساندن آدمهای بزرگ نمیشود.
باقری: فریاد اصلی سید همان فریاد سنایی بود که میگفت: ایها الناس روز بیشرمی است. آنچه در این کتاب آمده بازتاب یک دهم از رنجی که سید کشید، نیست. این نوشته نمونهای است از رنجهایی که او کشید: «ارغوان خیلی حالم گرفته است از دست خودم. من که به اصطلاح اهل قلم و به قول اعراب به اصحاب کلمه مکتوب و منطوق تعلق دارم، وقتی پای پول و حقوق و دستمزد به میان میآید، مثل یک بچه زبانم میگیرد و عین دستپاچهها به پتپت میافتم و به تعبیر زنم اصلاً عرضه دفاع از حق و حقوق خودم را ندارم. رئیس سازمان انتشارات… صحبت میکرد از اینکه بروم و آنجا مشغول شوم. از بدی اوضاع مالی هم گفتم. کمی روضه اجتماعی و تعهد خواند و دیگر قضایا. به من میگفت در کیهان به شما ۸ تومان میدهند.
پس نیمهوقتاش میشود ۴ یا ۵ تومان که ما بیشتر خواهیم داد. طرف گویا کیهان را دارالعدل میدانست یا نمیدانست که در کیهان از زمره مغضوبین هستیم و هر روز یک چاله برایمان میکنند برای اینکه دخلمان را بیاورند. او اصلا نمیدانست که حقوق کیهان قسط در رفته حتی پول سیگار من هم نمیشود. بعداً به خودم لعنت کردم که چرا درست و حسابی جواباش را ندادم و نگفتم به او که آنهایی که شاگرد من هم حساب نمیشوند، دو تا سه برابر من دارند حقوق میگیرند. آنچه را به او نتوانستم گفت به تو گفتم و اینجا نوشتم تا یادگار بماند از یکی از اهل قلم که به نظر من در جهان سوم از بدبختترین آدمها بهشمار میروند. علی ایحال به قول سنایی ایها الناس روز بی شرمی است.»
خرید کتاب سکانس کلمات :
https://affstat.adro.co/click/e28c7b62-89f3-4ddd-ad14-50047af93fe2