شعر طنز : از رفیقِ حسود می ترسم، با تمامِ وجود می ترسم
از رفیقِ حسود می ترسم با تمامِ وجود می ترسم پای کوهی که حاسدان هستند از مسیرِ صعود می ترسم در مکانی که هست آسانسور…
از رفیقِ حسود می ترسم با تمامِ وجود می ترسم پای کوهی که حاسدان هستند از مسیرِ صعود می ترسم در مکانی که هست آسانسور…
من به متنِ پاکتِ سیگار، دقت می کنم لحظه ی رد گشتن از بلوار، دقت می کنم رد شدم از کوچه ی معشوقه و کلّم!…
پریدن از لب دیوار، سخت است! عزیزم! واقعاً این کار سخت است زنم در جیب من سیگار دیده دگر با این حساب انکار سخت است…
ـ مناجات کودک دبستانی: خدایا پسته می خواهم زیادی! پلی استیشن و یک توپِّ بادی خداوندا خودت با یک بهانه همین امشب بسوزان پیک شادی!…
رفتم از اینجا به آنجا با پراید! یعنی از مشهد به دریا با پراید آرزو دارم بچرخم یک ـ دو ماه با عیالم دور دنیا…
خانم رؤیا کابوسی! یکنفر مانند من خوشحال بود در امور تنبلی فعال بود! خواب تا عصر و ددر تا نیمهشب عمر من عمری بر این…
دور از جان شما!! یکنفر هنگام صرف شام مُرد آدمی در آرزوی وام مُرد داخل اغذیه دیدم یکنفر بعدِ صرفِ یک سوسیسِ خام مرد! نوجوان؛…
خواستگاری شاعرانه در پارک! منم یک آدم بی کار، بانو! ولی دارم هوای یار، بانو! وَ قلیان می کشیدم قبل خدمت! پس از آن می…
لایک از یک کنار! عکسِ من را با «فروتن»، لایک کن! در کنارِ گازِ روشن، لایک کن! بیخیالِ معنی و مفهوم متن هرچه را دیدی…
فیلم خیلی فلسفی رفته بودم سینما با همسرم پول آن را داد طفلک مادرم! همچنین پول کرانچی و پفک مادر است و می کند خیلی…
تا باد چنین بادا! خواهرم با زنان و مردانی می رود جمعه « مولوی خوانی » « بشنو از نی » همیشه می خوانَـد معنی…
بایدها و نبایدها! به فکر کار باید باشد و نیست دلش با یار باید باشد و نیست اگر چه شاعر خوبیست، جیبش پر از سیگار…
آقای گزارشگر! بازیِ تیمِ خوبِ تهرانی بود با تیم ازبکستانی! بود بازی درون « آزادی » و گزارشگرش « خیابانی! » تیم ما زد گلی…
مدرسه ی خیلی انتفاعی !! در دبستان های غیردولتی می زدم هی چرخ چندین ساعتی تا کنم فرزند خود را ثبت نام تا نباشد مثل…
کارگر ساده… جیب پر باری ندارد کارگر غیر غم، یاری ندارد کارگر می نشیند دور میدان تا غروب غیر از این کاری ندارد کارگر! هر…
شعر طنز “عقده ای” توسط امیر حسین خوش حال برای ما ارسال شده است، امیدوارم لذت ببرید، در ضمن اگر به اشعار ایشان علاقه مند…
خلیج همیشه فارس: اگـــــر روزِ روشــن شــود نیــمه شــب وَ یا این کـــه « لقمان » شــود بـی ادب ! درخــتِ تــنومـنـــدِ نخــلِ جـــنـــوب دهــد…
آخــرِ خــردادِ سالِ شصت و هفت صــبح جــمعه مــادرم از حـال رفت بُرد او را بــهــرِ زائـیـــدن پـــدر مـن بــه دنــیــا آمــدم بی درد سر…