داستان “ترکش بی حیا” از کتاب «ترکش های ولگرد» نوشته داوود امیریان در رادیو صبا بازخوانی می شود.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از روابط عمومی رادیو صبا، در برنامه “هشت خوان” با رویکرد بازخوانی ادبیات داستانی دفاع مقدس، امروز سه شنبه هفتم خرداد ساعت ۱۹:۴۵ داستان “ترکش بی حیا” از کتاب «ترکش های ولگرد» روایت می شود.
کتاب «ترکش های ولگرد» نوشته داوود امیریان مجموعه پنج جلدی داستان های طنز دفاع مقدس، برای گروه سنی نوجوان در ۳۲۰ صفحه به چاپ رسیده است.
این مجموعه، پنج جلد «برادران مزدور»، «جاسم رمبو»، «شمر و صدام و یارانش»، «ماردونا در سنگر دشمن» و «داماد فرمانده ی لشکر» را شامل می شود، که هر کتاب با حدود پنج تا ۱۰ داستان همراه است.
ویژگی کتاب به تصویر کشیدن روابط انسانی میان رزمندگان در جبهه و مردم در پشت جبهه است.
برنامه تأمینی “هشت خوان” به مدت ۱۵ دقیقه روی موج اف ام ردیف ۱۰۵,۵ مگاهرتز از رادیو صبا قابل دریافت است.
داستان ترکش بی حیا :
بحبوحه عملیات کربلای پنج بود. قرار بود ما هم برویم خط مقدم و از خجالت دشمن دربیاییم.
شب قبل در افق، نور منورها و انفجارات را میدیدم و دلم حالی به حالی میشد. خدا خدا میکردم زودتر زمان حرکت برسد و به عملیات برویم.
تویوتا وانتها آمدند. سوار شدیم و گازش را گرفتیم به طرف اول دریاچه ماهی. جادهای خاکی مثل ماری قهوهای منتظرمان بود تا از رویش بگذریم و برسیم به دشمن. چشمم افتاد به چند جعبه آب معدنی.
فکری شدم چند تا بطری آب بردارم برای زمانی که بچهها تشنه میشوند و آن وقت من در نقش یک منجی با آب خنک و گوارا بر آنها نازل شده و سیرابشان کنم و حسابی برای خودم دعا و صواب بخرم.
سه تا بطری انداختم توی کولهپشتی. بعد دستور حرکت داده شد و ما زیر باران گلوله و خمپاره، جاده را زیر پوتین گرفتیم و یا علی از تو مدد، برو که رفتیم. حالا ما میدویدیم و خمپاره و توپ دور و اطرافمان منفجر میشد و ترکشهایش با صدای زنبور مانندشان از بالا و پایین هوا را میشکافتند و میرفتند.
ین راه چند تا از دوستانم ترکش خوردند و افتادند کنار جاده، امدادگرها رفتند سراغشان. دلم گرفت. پیش خودم خیالاتی شدم که آی خدا، یعنی ما این قدر لیاقت نداریم که یک ترکش نخودی بخوریم و در جهاد مقدس زخمی شویم؟ شهادت پیشکش، لااقل اجر جانبازی را عطایمان کن.
در همین فکر بودم که رسیدیم به خط مقدم. یکهو خمپاره پدر نامردی در نزدیکی، درست پشت سرم ترکید. دو نفری که چپ و راستم بودند «آخ» گفتند و روی زمین غلتیدند. من هم لحظهای بعد احساس کردم که مایعی خنک کمر و پاهایم را خیس میکند. شنیده بودم که خون گرم است، گیرم آدم اول که مجروح میشود، چون داغ است درد را متوجه نمیشود.
داشتم پیش خودم حساب و کتاب میکردم که مجروح شدهام و الآن است که درد بیپدر خفتم را بگیرد و من برای اینکه روحیه دیگران خراب نشود، باید تحمل کنم و دست و لبانم را گاز بگیرم و درد را خفه کنم و… .
در همین احوالات فرماندهمان زد به شانهام و زیر گوشم گفت: چی شده اخوی، خیلی ترسیدی؟
لبخند زنان برگشتم و گفتم: نه حاجی، درد که چیزی نیست از آن بترسم!
پوزخندزنان سر تکان داد و گفت: کدام درد؟ چرا خودت را خیس کردهای؟ و با حرکت چشم به پشتم اشاره کرد.
ناغافل برگشتم و دیدم که خبری از مجروحیت و خون نیست. اما روی شلوارم لکه بزرگی شکل گرفته و از آن آب چکه میکند. حالا من همانطور با پاهای باز ایستاده بودم و بچهها هر و کر کنان از کنارم میگذشتند و هر کدام تیکه ای بار میکردند:
بنازم این دل و جرئت را!
ـ لامصب چشمه راه انداخته!
ـ اخوی مراقب باش دشمن رو سیل نبره!
ناگهان فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. به سرعت کولهپشتیام را باز کردم. حدسم درست بود. ترکش پدر نامردی، کوله و بطریهای آب معدنی را دریده و آب افتاده و از کمرم رفته بود توی شلوارم. مانده بودم که در پاسخ متلکها و مزههایی که بچهها میپرانند، چه بگویم و این لکه ننگ را چه طور پاک کنم.
همچنین کتاب صوتی «ترکش های ولگرد» با موضوع طنز دفاع مقدس؛ اثر«داوود امیریان» و با صدای «محمدرضا سرشار» (کاری از نشر الکترونیکی شاهد)؛ این کتاب صوتی در پنج جلد برای مخاطبان گروه سنی نوجوان، تهیه شده و به اتفاقات دفاع مقدس از دریچه طنز مینگرد)
در ادامه بخشی از ترکش بی حیا را بشنوید.
منبع : تبیان/موسسه قرآن و نهج البلاغه