یعنی توقع تا این حد؟!
شعر طنز حمید آرش آزاد
زیرپوست خویشتن چند استخوان دارم هنوز
هم،کمی تا قسمتی، در جسم جان دارم هنوز
در صفِ شیر، ایستادم گر سه ساعت منتظر
چند ساعت وقت هم از بهرِ نان دارم هنوز
ازدواجیدم!ولی همچون جوانی خواستگار
برلبِ خود، وعده و کلّی چاخان دارم هنوز
هفتم برج است و مخلص، کارمندی ساده، لیک
این عجب که تویِ جیبم شش قران دارم هنوز
موجر و همسر به قتلِ من کمر بستند و، من
چشم انصاف و مروّت زین و آن دارم هنوز!
این چه پُرروییست من دارم که، در این روزگار
آرزوی سیب و نارگیل و فلان دارم هنوز؟!
بیست سالی شد که هستم کارمند و، این عجب
اندکی در جسم و جان، تاب و توان دارم هنوز
باغها را شهرداری کرده بازار و پاساژ
بنده میل گشتِ باغ و بوستان دارم هنوز!
جویها،آکنده از آشغال و موشند و، حقیر
اشتیاقِ رؤیتِ آبِ روان دارم هنوز!
پرتوقّعتر ز من در خطّهی تبریز کیست
کآرزویِ رونقی در شهرمان دارم هنوز