آیا میدانید خنده باعث ایجاد سلامتی میشود؟ آیا میدانید خنده یکی از مهمترین ورزشهاست و هیچ ورزشی نمیتواند مثل خنده بیشتر عضلات بدن را به جنبش درآورد؟ آیا میدانید یک دقیقه خندیدن برابر با چهل مرتبه نفس کشیدن است؟ آیا میدانید خنده با کاهش و زدودن احساسات منفی نقش مهمی در پیشگیری از حملات قلبی دارد؟ آیا میدانید خنده نوعی ماساژ قوی برای قلب است؟ آیا میدانید خنده باعث کاهش فشارخون میشود؟ آیا میدانید خنده بهترین درمان برای افرادی به شمار میرود که دوران بهبودی پس از سکته قلبی را میگذرانند؟
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه اصفهان، یکصد و دومین حلقه طنز نصف جهان (نصفهان) با حضور طنزشنوان، طنزگویان، طنزبینان، طنز بویان (بوکنندگان طنز)، در محل خانه هنرمندان اصفهان برگزار شد. این جلسه در هر ماه و بیشتر با هدف تربیت نیروی طنز و نه با هدف کمک به بیماران قلبی و عروقی (طبق توضیحات فوق!) برگزار میشود.
ابتدا آرش فرهنگ پژوه که با زدن سبیلهایش، انگار کلکی را زیر سر داشت، البته وی این ادعا را از پایه کذب دانست را با ردیف “با کلک” خواند:
“میشود از رودخانه رفت آن ور با کلک / در نتیجه رود حتی میشود خر با کلک
واعظی با حقه بازی میشود یک دفعه لال / شاعری در دادگاهی میشود کر با کلک
دیدهام حداقل صد گاو پیشانیسفید / با عیالش میرود از مملکت در با کلک
موردی بوده که حتی در زمین فوتبال / فوت کردم بنده توی سوت داور با کلک
من خودم دیدم دکل از روی دریا ناگهان / با صدای مثل مرغان میکشد پر با کلک
بچهای بااینکه الان خانه همسایه است / میکند جای خویش را تر با کلک
دوستان خلاصه هرکجا کارتان کرده است گیر / میشود حل مطمئن باشید آخر با کلک”
سپس نوبت به فرامرز دهدار رسید که شعرش را بخواند. حضار در انتظار شنیدن یک شعر رپ از او بودند اما او بهصورت یهویی یک شعر کلاسیک را خواند که با تعجب همگان همراه شد.
“شب طوفانی من را به دریا ببرید / آخرین خاطرهام را یغما ببرید
به دلم رنگ سیاه سوز سرما نزنید / مژده ممنوعه به حوا ندهید”
البته برخی اساتید حاضر در جلسه مشکلاتی را بر وزن شعر وارد آوردند اما در آخر بیانیهای را به این شرح ارائه کردند: «همینکه از آن روش (شعر زیرزمینی) به این (شعر روزمینی) آمده است جای شکرش باقیست…»
سپس نوبت به کریمی رسید، او برخلاف سایرین نثر به قول خودش طنزی را با عنوان “دیش+نهاد” آماده کرده بود:
“دیش +نهاد: دیشنهاد همان پیشنهاد است اما از زاویه و نگاهی دیگر؛ در واقع نهادهایی است که بهصورت دیش بر بام همسایه گذاشته میشود…”
درهرصورت پس از خواندن این نثر، حاضران دچار سردرگمی شدند که دیش و پیش و کیش و نیش و ریش و میش و خیش و شیش و فیش چه ربطی به هم داشتند! و جملگی پس از گفتن “اییش…” منتظر طنزپرداز بعدی شدند.
مهران سلطانیان نفر بعدی بود که قصد داشت کاملاً جدی و بدون شوخی شعر طنز خود را بخواند:
“در مسیر پرخطر شوخی نکن / موقع سیروسفر شوخی نکن
پشت رل در این ترافیک خفن / با گدای دربهدر شوخی نکن…”
جالب اینجاست که ایشان که در شعرشان دم از شوخی نکردن میزدند، معلم ریاضی بوده، در حال حاضر مدیر فرهنگی یکی از مناطق آموزشوپرورش است و فاجعهبارتر از همه اینکه شعر طنز میگویند. به نظر شما اینها شوخی نیست…آیا دیگر هیچ حرفی باقی میماند (این جمله طرز دیگر همان جمله معروف “من دیگه حرفی ندارم” است).
حمید مرتضوی، توبهنامهای را با خود به حلقه طنز آورده بود و آن را برای طنزشنوایان خواند. فقط سوالی که اذهان را درگیر کرده بود ربط توبهنامه با جلسه طنز بود…طرح همین سؤال باعث شد برخی افراد حاضر در جلسه بروند و خود را در آفاق امحا نمایند…
“توبه کردم که دگر لب به لبی تر نکنم / تا قیامت نظری بر رخ دلبر نکنم
توبه کردم که دگر وقت قرار از سر شوق / نامه خویشتر از عطر معطر نکنم
توبه کردم که دگر با غزل و شعر و سرود / هیچ لیلا صفتی را به جهان خر نکنم
توبه کردم که اگر خاطرمان تنها شد / خاطر خویش به هر نحو مکدر نکنم
روسری از سرش افتاد و دلم شیفته شد / توبه کردم که دگر توبه مکرر نکنم”
محمد بابایی هم سر شوخی با مادرزن را در این جلسه باز کرد و پس از آن بسیاری از افراد که حتی هنوز ازدواج هم نکرده بودند، کمر همت خود را برای سرودن شعری در وصف مادرزن نداشته خود بستند:
“من کفشهای مادرم را دوست دارم / لبخندهای خواهرم را دوست دارم
شاید بگویی بنده خیلی زن ذلیلم / باشد بگو من همسرم را دوست دارم
مجبورم اینجا یک دروغی هم بگویم / از جان و دل مادرزنم را دوست دارم”
اتفاقاً نفر بعدی هم که شعر خواند، در وصف مادرزن و در واقع پیرامون خاطره ای از مادرزن، شعری را سروده بود که همه حضار به آن گوش و دل یا با گوشِ دل یا با دل و گوش، (حالا هر چی) سپردند:
“یک روز درون خانه چون زار شدم / فریاد زدم کمی سبکبال شدم
سرگرم رجز خوانی خود بودم که / مادرزن بنده آمد و لال شدم”
اتفاقاً پس از فروزانمهر نیز سعید آزاد که در شعر گفتن پیرامون مادرزن زبانزد و خاص و عام هستند، با بیان اینکه مادرن ایشان کاندیدای انتخابات شده است، شعر خود را با این مقطع (بیت آخر شعر) خواند:
“…تا به دام افتی توأم آزاد همچون دیگران / دامها ترتیب از بهر شکارت میدهند”
اتفاقاً در همین حین که همه در حال سرودن شعر برای مادرزن داشته و نداشته خود بودند و حتی خانمهای حاضر در جلسه نیز برای مادرزن شعر میسرودند!، مادرزن مرتضی نیکوکار-که با دست شکسته در جلسه حضور داشت و قصد داشت که نشان دهد که با دست شکسته نیز در صحنه حضور خواهد داشت- بهصورت ویدئو کنفرانس پیام صوتی و تصویری برای جلسه ارسال کرد که البته به خاطر مشکلات فنی تنها صدای او به گوش حضار رسید:
“با چهره افسرده و با چهره ناشاد / مادرزن من گفت که ای نادره داماد
در انجمن طنز نشین گوشه دیگر / ترسم که خورد تنت به تن آزاد”
فریبا زمانی نیز نثر طنزی را برای حضار پیرامون نکات خانه داری خواند. وی در ابتدا با بیان اینکه قصد داشتم شبیه نکات خانه داری مجلات زرد این نثر را بنویسم، جملهاش را ادامه نداد و نثر خود را خواند.
طنزگوی بعد علی شوش بود که نزدیک بودن به انتخابات را سوژه ای مناسب برای پرداختن دانست و آن را دست مایهای برای سرایش شعر طنز قرار داد.
محمد پوررشیدی نیز ماجرای شام دیشب خود را در قالب شعر طنز و یک قالب دیگر برای حضار توضیح داد از این شعر مشخص میشود که ایشان در وضعیت مالی خوبی به سر میبرند چراکه درست کردن املت با قیمت حالا گوجه فرنگی کار هر کسی نیست:
“این گوجه دل نماز دارد بانو / املت به شما نیاز دارد بانو
اشک همه را چشم شما درآورد / چشمان شما پیاز دارد بانو”
پس از صرف شام، ببخشید قرائت شعر توسط محمد پوررشیدی، چند حامد بذرافکن توسط کاریکلماتور، ببخشید چند کاریکلماتور توسط حامد بذرافکن برای خوانندگان حاضر شد، ببخشید برای حاضران خوانده شد (در اینجا نگارنده حواسش به پیاز چشمان بانو بوده است!):
“دایره قسمت بعضیها از همان اول بیضی بود
با مدرک تحصیلیاش سر کارش گذاشتند
کاش به توجهم توجه میکرد
با آمدنم، سرم رفت”
نعمت الله طالبی نفر یکی مانده به آخری بود که شعر طنزهایش را به عنوان یک طنزگو به گوش طنزشنوایان رساند:
“دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی / تو برای یک عدد رأی دو سه من کباب دادی”
همچنین طالبی پیرامون دست شکسته دوست و همکارش مرتضی نیکوکار نیز شعری را سرود:
“ما به یاد همیم پیوسته / دل ما شاعران به هم بسته
دل من هم شکست چون دانم / دست تو کج نبود و بشکسته”
در پایان نیز محمد رضایی، برای حاضران در جلسه فرانوخوانی! کرد:
“صرف خنده: رفته بودم پسته بخرم، پسته به من خندید، من به ریش پدرم خندیدم، پدرم به روح پدرش؛ خداراشکر گرانی شادمان کرد.”
گزارش از :محمد فلاح