کاریکلماتور : نقّاشِ چاق، مُدام خودش را”می کشد”!
کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو، طنزپرداز شیرازی، متخلص به پیرسوک :
۱-چه دیر آمدی، بوسه ام ازدهان افتاد!
۲- برای حلال کردن شیرش، خمس آنرا ماست می کرد!
۳- دِنج بود، گوشۀ چشمی که نشان دادی!
۴- نقّاشِ چاق، مُدام خودش را”می کشد”!
۵- پول چای را”رومیزی”دادم، روی میزش”انداخت”!
۶- صدایش را بُریده بودند، پانسمان اش کردم!
۷- وقتی به یادت”می افتم”، تمام بدن زخمی می شوم!
۸- بخاطر بدآموزی، جلوی خودم خجالت نمی کشم!
۹- چون همۀ حرف هایت”عکس”شده بود، آلبوم خریدم!
۱۰- درسقوط “بهمن”، فریاد مقصّر شناخته شد!
۱۱- به”زمین”خورد، حواسِ”ماه”ام که پرت شد در”مریخ”!
۱۲- تیغِ آفتاب، رگِ خوابم را زد!
۱۳- مدادم، “سیاه”می نویسد!
۱۴- منابع پژوهشی نویسنده، همه سوراخ بودند!
۱۵- حرفش را “شفّاف”می زد، چون کتک!
۱۶- برای سوزاندن چربی های اضافه اش، هیزم جمع می کرد!
۱۷- بااینکه حرف در دهانش”بند”نمی شد، از”سدّ”سخن می گفت!
۱۸- تا”خاکی”شدم، غرورم آسفالت شد!
۱۹- موسیقی “مقامی”را، پشت میز ریاست تمرین می کنم!
۲۰- تن ام را می لرزاند، “بندری”!
۲۱- نمی توانست”بکشد”، دست هایش را “قپانی”بسته بودند!
۲۲- “قربانی”شد، بخاطر”فامیل”پدرش!
۲۳- سگ”زرد”دربرادری با شغال، حضوری پررنگ دارد!
۲۴- سرِ آدم بی کلّه را شکستم!