مقدمه ای بر طنز زرویی نصرآباد، در کتاب اصل مطلب او
خوش قریحه ترین طنزنویس ایران
کمال خجندی گفته است:
گر بنالم چو نی، انگشت منه بر حرفم
هر که زخمی خورد، البته فغانی دارد
طنز ،فریاد کسی است که با نگاهی از ژرفا زخمهایی را بر تن جامعه و مردم میبیند و دردِ آن را بر تن خویش حس و ناگزیر فریاد میکند، اما چون حنجرهای زیبا دارد ـ که همان قریحه طنزِ اوست ـ مثل قناری، فریادش به گوش ما شنیدنی و زیباست.
بی هیچ تعارف، ابوالفضل زرویی نصرآباد از خوشقریحه ترین طنزنویسان ایران است.
تا روانشاد عمران صلاحی زنده بود، فضلِ تقدم در طنز با او بود.
خاک بر آن «شکرپاره» خوش باد که تلخترین پدیده های ناهنجار اجتماعی و سیاسی را با شیرین ترین گفتار به نقد میکشید.
و جای خالی او را زرویی پُر کرد.
خاقانی گفته است:
اولِ شب بوحنیفه درگذشت
شافعـی آخرِ شب از مادر بزاد
زرویی ، چون شاخه نورس اما پُربار، در طنز، پیشِرو و پیشرو است و چونین باد که به قول ملک الشعرا بهار:
وای بر جنگلی که هر کهنش
شاخـه ای تازه در کنار نداشت
نامی از قریحه طنز بردم.
باید بگویم که طنز هم، مثل شعر، بخش درونی و بخش بیرونی دارد.
قریحه بخش درونی طنز است و مثل قریحه شعر با کوشش به دست نمی آید، بلکه مثل چشمه باید بجوشد.
این همان بخش است که حافظ در شعر میفرماید: «قبول خاطر و طبع سخن خداداد است.» حدّت و جودت و شدّت و فوران آن هم خداداد است.
البته، پروردن قریحه شعر و قریحه طنز به مطالعه و کوشش فراوان نیاز دارد.
همانگونه که قریحه شعر را اگر نپرورانی، کمکم می خشکد، قریحه طنز را هم اگر نپرورانی، میخشکد.
حتی اگر قریحه طنز در فردی وجود داشته باشد و خود نداند و، به قول علما، علم به علم نداشته باشد گسترش نخواهد یافت.
نمونه، اوحدی مراغه ای است که به نظر من، ذوق و قریحه طنز داشته است، امّا یا خود آگاه نبوده یا آن را نپرورانده است.
از مثنوی «جام جم» وی نمونه ای با این مطلع را بخوانید تا با من همراه شوید:
واعظی وصف حوریان میکرد
شرح حسن عمل بیان میکرد
در حالی که جز در همین مثنوی ـ که در ۷۳۳ آن را به پایان برده و همین شعر ـ طنز دیگری از او سراغ نداریم.
او همدوره عبید است؛ اگر به ذوق طنز خود توجّه میکرد، ای بسا در همان قرن هشتم یک عبید دیگر میداشتیم.
خوشبختانه زرویی هم قریحه طنز قوی دارد و هم به پرورش آن توجّه و اعتنا میورزد.
برجسته ترین نشانه قریحه والای او در طنز کتاب تذکره المقامات اوست که در سال ۱۳۷۶ منتشر کرد و یکی از استوارترین و ماندنی ترین نقیضه هایی است که در تاریخ طنز کشور به وجود آمده است.
صاحب این قلم، در کتاب دگرخند خود، فصلی را به معرفی این اثر اختصاص داده و از جمله نوشته ام:
«مؤلف تذکره المقامات آن را بر اساس کتاب تذکره الاولیاء عطار و نیز کتاب حالات و مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر، نوشته محمد بن المنور، نقیضه سازی کرده است و حق آن است که از تمام نقیضه سازان طنز ، که من شناخته ام، برتر و شیواتر و زبان آن استوارتر و طنز آن گزنده تر و شیرین تر است.»
در تاریخ طنز ما اینگونه نقیضه سازی، یعنی هم طنزآمیز و هم با گرته برداری از ساختار کتابهای مشهور سابقه دارد:
۱٫ آقا جمال اصفهانی، در دوره شاه سلیمان صفوی، عقائدالنسّاء را به عنوان نقیضه طنز با گرته برداری از ریخت و ساخت رساله های علمیه علمای وقت و در مبارزه با خُرافه های دینی جماعت نسوان زمانه خود نوشته است.
۲٫ قاآنی، در دوره قاجاریه، پریشان را به عنوان نقیضه طنز (بلکه هزل و هجو) برای گلستان سعدی تألیف کرده است.
۳٫ میرزا محمدعلی مذهّب اصفهانی تذکره یخچالیه را ظاهراً در تعریض به تذکره آتشکده آذر در دوره قاجار ساخته است.
۴٫ خارستان را قاسمی کرمانی در زمان احمدشاه به نقیضه گلستان ساخته است.
۵٫ و سرانجام، سرهنگ میرزا رضاخان افشار که مقویم را به نقیضه «تقویم»های قدیم ارائه کرده است.
اما شبیه ترین اثر به تذکره المقامات زرویی التّفاصیل فریدون توللی است؛ هم به لحاظ استحکام بیان ادبی و قوّت و قدرت و هم از جنبه نقیضه سازی و گرته برداری از آثار نثر گذشتگان.
اما بی هیچ مداهنه قابل مقایسه با تذکره المقامات نیست؛ زیرا در لطف و شیرینی و طنزآلودگی و قوّت و نیز احاطه به چم و خمهای زبانِ نثرِ گذشتگان زرویی پیشتر است.
و حالا بپردازم به «اصل مطلب» یعنی به کتابی که زرویی آن را «اصل مطلب» نام نهاده است.
زرویی، در کتاب اصل مطلب ، «طنز پردازی» و «شاعری» را با هم جمع کرده است.
طنزپردازان گذشته ما غالباً شاعران خوبی هم بوده اند.
سوزنی سمرقندی، عبید زاکانی، مشفقی بخارایی، قاآنی شیرازی، میرزا محمدعلی مذهّب اصفهانی، مؤلف تذکره یخچالیه (که «بهار» تخلّص میکرده است)، فریدون توللی، و…..
زرویی ،هم شاعر است و هم شاعرِ خوبی است.
همین که برای مثنوی بلندِ این کتاب،وزن خوش رکابی مثل بحر خفیف مخبون محذوف (فاعلاتٌ مفاعِلُن فَعَلُن) را انتخاب کرده است ، نشانه ذوق فطری اوست.
از حُسن اتفاق، اوحدی مراغه ای هم مثنوی پنج هزار بیتی خود، «جام جم»، را، در همین بحر سروده است.
باری، در کتاب اصل مطلب زرویی حدود پنجاه مطلب اصلی را در بحر خفیف خطاب به تنها فرزندِخود، حُسام الدین، سروده و هر مطلب را هر روز خوراک ستون طنز در یک شماره یک روزنامه کرده است.
همه میدانیم که بزرگترین آفت ژورنالیسم روزمرّه بودنِ آن است.
الزامِ رساندن هرروزه مطلب به خواننده در کمتر از چند ساعت، در بهترین صورتِ آن، مطلب را تنها «خواندنی» میکند، اما غالباً مطلبی که این چنین با شتاب تهیه میشود ماندنی نیست.
کار چشمگیر زرویی در این مثنوی، این است که تمام کوشش را به کار برده تا خود را از سلطه ژورنالیسم برهاند و همین خوراک هرروزه را طوری تهیه کند که «ماندنی» هم باشد و غالباً توفیق یافته است.
مثلاً به این مطلب از قسمت سی و دوم کتاب اصل مطلب زرویی توجه فرمایید:
پســرم گـاه مـیشــود کــه بشــر
مـــیرود از فــرشـتــه بــالاتـــر
همچنـیــن میشـود کـه از انســان
بـه خـدا شکـوه میبرد شیــطــان
از خـدا گـر نبـاشـد اصـلاً تـــرس
آدمـی مـیدهد بـه شیطـان درس
گـر بـه قدرت رسـد، چنان و چنیـن
کــارهــا مـیکنـد، بیــا و ببیــن!
خواب قدرت که خواب خرگوشی است
اولیـن مشکـلش فـراموشـی است
آن سـؤال و صـراط و آن سَرِ پُــل
رود از یــــاد آدمــی بـــالـکُـلّ
نکنــد اعتنــا بــه کـس جایـی
غــافــل از این کـه هست فردایـی
دل آدم که ســرد و سخت شــود
دیگـر آدم سیــاه بخــت شــود
در نهـایت، سلوک و سیری نیست
پُشــتِ آدم دعــای خیــری نیست
آن ریاسـت که خیـر از آن پَـر زد
بـه خــدا یک قــران نمــیارزد
پیــش مـا نام نیک و نان و تـره
خوشتــر از لعنــت و کبــاب بره
پس حسـاب و کتـاب با خودِ تــو
پســرم، انتخــاب بــا خـود تــو
پارادوکس و تَهَکُّمِ سُقراطی
البته در مثالهایی از این دست، چنانکه میبینید، وجه طنز در آنها به پوسته زبان و لحن ، محدود میشود و زرویی، که هوشمندانه آن را دریافته است؛ در بیشتر مطالب، علاوه بر زبان و لحن، میکوشد تا در ساختارِ درونی مطلب نیز با استفاده از پارادوکس و تَهَکُّمِ سُقراطی و امثال آنها طنز را به زیر پوست مطلب هم تزریق کند:
پسرم، گرچه عَصرِ کابوس است
پــدرت مال عهدِ قـابوس است
گرچه بد، خوب بود، بــد نشده
مـال مـردمخـوری بَلَد نشـده
عـاجز از هتک ایـن و آن بـوده
بس که بیذوق و نـاتوان بـوده
یـا نشـد زِیـدِ این و آن بشــود
صـاحب خانـه و دکـان بشــود
گر تو هم رنج و محنتی بــردی
چـوب رفتــار بنـده را خــوردی
حال بـایـد که شـد بِلا تردیــد
متـوسّل بـه شیـوههـای جدیـد
(از مطلب قسمت نهم)
و یا:
زیــن همـه گُل که بنده کاشتـه ام
دو قــران عــایــدی نــداشتـه ام
رشــوه اصـلاً نگیـر هـم، پسـرم
گـر گـرفتـی، نگیر کـم، پسـرم!
از کسـی پولِ کم بـه عِشـوه نَبَر
بیخـودی آبــروی رشـوه نـبـر
گـر بیـاید، نمـانـد انـدر مُشـت
مطمئنـاً بـه غیـر پـولِ دُرُشـت
به چه کار آیـدت ز گُل یک پــر
کـلّ گلخـانه را بگیـر و ببــر!
حرکت کُن، مگو که مـیاُفتـم
«من نصیحت به جای خود گفتم»
(از مطلب قسمت بیست و چهارم کتاب اصل مطلب )
از راههای هوشمندانه ای که زرویی برای رهایی از روزمرّه بودن ژورنالیسم اندیشیده است، توجه به مطلب متنوعی است که در بشر، عمومی و دائمی است؛ یعنی نه ویژه انسان ایرانی است و نه منوط به زمان و مکان خاص، مثل خیر، شر، حرص، آز، جوانی، پیری، و….البته گاهی پرداختن به برخی از این موضوعات خود طنز مضاعف شده است.
مثلاً، زرویی جوان وقتی از پیری مینالد، کمکم و خنداخند، معرکه به راه میاندازد:
زود رنج و بـهانه گیر شدم
چـه کنم؟ رفته رفته پیر شدم
میشود بیدلیل نقض غَـرَض
پیری است و هـزار درد و مَرَض
غُرفه سینه تنـگ و زین غُرفــه
نشنوی غیـر خِسخِس و سُرفـــه
تَنَـم اصلاً «بسازـ بفروشی»ست!
مشکـل دیگرم «فـراموشــی»است
گاه، مشـغول صحـبتــی ژرفـم
رود از یــادِ مـن بـه کُـل حـرفــم
بـــرم از یــاد شعـــر سعـــدی را
ربـط ایـن بیـت و بیـت بعــدی را
نـه کــه قبــلاً حقیـر گیج نبــود
پیـری آمد بـه گیجــی ام افــزود!
در جوانی شکسته باید بود
شکایت از پیری، آن هم از زرویی جوان و خوش قدّ و قامت، شاید از آن روست که میخواهد به نصیحت «گُلِ بنفشه» عمل کند که در قطعه ای از ابن یمین در پاسخ باغبانی گفته است «در جوانی شکسته باید بود»:
بـــاغبـانی بنفشــه می انبـود
گفتم: ای چنگپشت و جامه کبـود
چــه رسیـده است از زمانـه تو را
پیـــر نـاگـشتـه درشـکستــی زود
گفــت: پیــران شکستـه دهرند
در جـوانـی شـکستــه بـایـد بــود
به هر روی، اینک مجموعه ای از طنز پیش روی شماست که بیگمان آن را با لذت خواهید خواند و ایمان دارم که اگر زرویی ناگزیر نبود که این مثنوی بلند را برای امرار معاش، به حکم این روزگار فانی، چنانکه افتد و دانی، مثل ساعت های «غروب کوکِ» قدیم، روز به روز کوک کند، این اثر ( کتاب اصل مطلب ) ماندنی تر هم از کار درمی آمد.
منبع : روزنامه اطلاعات/دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی