بیزحمت داستان زیر را بخوانید و سپس بدون نگاهکردن از روی دست بغل دستی به سوالات طرحشده پاسخ دهید.
روزی، روزگاری خانوادهای زندگی میکردند که خواستگاران دخترشان داشتند پاشنه در را درمیآوردند. روزی پدر دختر که از این همه درخواست ازدواج خسته شده بود، به یکی از خواستگاران که سوابق متعددی در درآوردن پاشنه در داشت، گفت: خوبه منم، بیام پاشنه در خونه شما رو دربیارم؟
خواستگار گفت: چی؟! چه افتخاری بهتر از اینکه پدر دختری با این همه خواستگار بیاید و پاشنه درخانه ما را درآورد؟
این شد که پدر خانواده تصمیم گرفت برای سالم ماندن در، در حیاط را به یک در با کرکرهای برقی تبدیل کند.با وجود این، در صفوف به هم فشرده خواستگاران کوچکترین خللی به وجود نیامد. برای همین پدر دختر اعلام کرد که خواستگاری باید روند اداری خود را طی کند. متقاضیان ازدواج ابتدا باید از دستگاه نوبتدهی دم در نوبت بگیرند و سپس باید یک برگه فرم درخواست غلام خانوادهشدن (شامل مشخصات داماد و شبکههای اجتماعی که پسر خانواده عضو بوده است) را پر کنند.
خواستگاران همچنین موظف بودند مبلغ پیشنهادی خود درمورد مهریه را در فرم ثبتنام درج کنند و یک چک بدون تاریخ به مبلغ ۱۰درصد پیشنهاد مهریه ضمیمه فرم ثبتنام کنند.هر کدام از این فرمها صدتا تک تومانی برای خانواده دختر هزینه داشت که پدر خانواده دم در، این فرمها را به قیمت دوهزار تومان میفروخت و حتی بعضی وقتها اگر کسی پنج هزار تومانی به او میداد، چون خرده نداشت، به جای سه هزار تومان باقیمانده به آنها آدامس میداد.همچنین برای رفاه حال خواستگاران ارجمند، حیاط خانه از مسکونی به تجاری تغییر کاربری داده شد و با اجازه اداره های مربوطه سمت راست آن یک گلفروشی و سمت چپ آن یک شیرینیفروشی احداث کردند و به اجاره دادند.
چون روزانه تعداد زیادی خواستگار به خانه عروس آینده رفتوآمد داشتند، خواستگارانی که در اتاق پذیرایی منتظر آمدن عروس با سینی چای بودند، با منظرهای عجیب روبهرو میشدند. مسئولیت آوردن سینی چای به برادر بزرگتر و سبیلوی عروس واگذار شده بود. البته در میان خواستگارها کسانی بودند که به اداریشدن روند خواستگاری معترض بودند و میگفتند: همین الان هم داماد آینده معلوم و تاریخ تالار و عروسی مشخص است و اینها فرمالیته و الکی است و ما بیخود و بیجهت اینجا ایستادهایم.
تا اینکه یکی از روزها پدر خانواده با بلندگوی دستی دم در حضور یافت و اعلام کرد دخترش با تقاضای یکی از فیشهای نجومی، ببخشید یکی از خواستگارها موافقت کرده است.
آن روز به هر جای کوچه نگاه میکردی، جوانی را میدیدی که بر درختی تکیه کرده و عاشق شده است و گریه کرده و روی زمین افتاده است.
آن روز برادر سبیلوی عروس برای خواستگاران ناکام به جای چای، چند پارچ آب قند آماده کرد و به دهان آنها میداد تا فشارخونشان که پایین افتاده بود، دوباره متعادل شود. البته این آب قندها ذرهای از تلخی شکست آنها در مراسم خواستگاری را کم نمیکرد.
روی گزینه صحیح چای بریزید:
*با توجه به اینکه در همان ابتدای داستان گفته شده است که «به خاطر تعداد زیاد خواستگاران، پاشنه در خانه از جا در آمده بود.» این داستان در کدام ژانر قرار میگیرد؟
الف) داستان تخیلی
ب) داستان فراتخیلی
ج) مستند و مبتنی بر واقعیت
د)گلواژه و شعر
*آوردن سینی چای توسط برادر سبیلوی عروس، نماد و یادآور کدام مورد است؟
الف) هیچکدام از مشکلات و بحرانهای خاورمیانه تمامی ندارد.
ب) سالی که نکوست از بهارش پیداست.
ج) نماد یک زندگی رویایی!
د) نیمه پرلیوان دردسترس نمیباشد.
*آیا توزیع آب قند توسط برادر عروس برای خواستگاران ناکامی که فشارخونشان پایین افتاده است، کار درستی بود؟
الف) خیر، چون ممکن است بعضی خواستگاران بیماری قند داشته باشند و نوشیدن آب قند برایشان خطرناک باشد.
ب)خیر، چون معمولا خواستگارها با یک کت و شلوار گرانقیمت به خواستگاری میروند که اگر آب قند رویش ریخته شود، مشکلساز میشود.
ج) خیر، باید به جای درمان خودسرانه به اتوبوس تلفنی زنگ میزد و آنها را به بیمارستان میبرد.
د) خیر، چون قند خیلی گران شده است.
منتشر شده در : روزنامه شهرآرا