وحشتناک! سالی که نکوست از بهارش پیداست.
تعطیلات از چهارشنبه سوری آغاز شد.
آخرین زورهای هوای زمستانی خیلی قشنگ و تمیز آتش ها را خاموش کرد و در عوض حجم انفجارات و انهدامات و تلفات را بیشتر کرد!
لحظه سال تحویل هم که کله سحر بود.
با صدای توپ خواب از سرمان پرید و تا هوشیار شویم ظهر شده بود!
از همان لحظه دید و بازدیدها، روبوسی های هوایی و پاسخ به پرسش های «مامانت رو بیشتر دوست داری یا بابات؟ ترم چندی؟ چرا ازدواج نمی کنی؟» شروع شد.
همان طور که داشتیم موزها را زیر سیب ها، و بادام ها را بین کشمش ها استتار می کردیم، هر چه شبکه های تلویزیون را بالا و پایین می کردیم، دریغ از یک برنامه که بتواند بیشتر از یک دقیقه نظرمان را جلب کند!
گذشته از سریال های جذاب، برنامه های کپی و مسابقه های هیجان انگیز که سطح سواد شرکت کننده هایش شگفت زده مان می کرد هم حسابی سرمان را گرم و روان مان را متشنج کرد!
عیدی ها هم که صد رحمت به یارانه ها!
وقتی تلویزیون و عیدی بزرگترها ناامیدمان کرد، سر به خیابان گذاشتیم تا از دیدن زیبایی های شهر، عروسک های غول پیکر و المان های مفهومی لذت ببریم، که خب… بگذریم!
صبر کردیم تا «سیزده به در» برسد و بتوانیم تلافی این چند روز را سر طبیعت دربیاوریم، آن هم چنان بارانی گرفت و هوا سرد شد که ترجیح دادیم به جای آتش روشن کردن و تحرک، در خانه لم بدهیم و چرت بزنیم، انگار دعای طبیعت از ترس ما گرفته بود!
خلاصه از عید که چیزی نفهمیدیم و نتوانستیم به کاری برسیم، حالا منتظریم تعطیلات تمام شود، صبح زود برویم سر کار و شب برگردیم خانه تا بلکه بتوانیم استراحتی بکنیم و خستگی این چند روز تعطیلی را در کنیم!
منبع : روزنامه خراسان