menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مدرسه کلاس درس

طنز : آنروز چطور درس خواندم

سید ابوالفضل طاهری :

در منتهی‌الیه یک ترم تحصیلی همان دم که صدای پای امتحان گوش آدم را در می نوردد از واهمه پخت و پز و رفت و روب راه خانه خویش را جویا شدیم و خانه دانشجویی را به امان خدا واگذار نمودیم، با این خیال که به مامن سوت و کور در جوار خانواده سکنی گزینیم، محل سکونت ما هر ده سال به ده سال دچار دگرگونی نمی شود حال که ما نیاز مبرم به تمرکز و آرامش داریم چهار تن از همسایگان ما خانه سازی شان گل کرده صفحه اول را ورق می زنی توام با صدای دریل همسایه شرقی است به صفحه دوم گریزی می زنی در معیت صدای جوشکاری همسایه جنوب غربی است.

همسایه ضلع شمالی گویی مصالح ساختمانی اش را با صفحه سوم منطبق نموده و تغییر دکوراسیون همسایه فوقانی ما هم اجازه ی عرض اندام به صفحه چهارم نمی دهد. در این نابسامانی با آن تصمیماتم بازار شکر و عسل و نبات خوری را رونق بخشیدم، مگر می شود در این رقابت ساختمانی دوام آورد بعد می گویند چرا آمار ساخت و ساز کاهش یافته همین کار ها را انجام می دهند که بچه های مردم افت تحصیلی پیدا می کنند، در ابتدای امر مدارا پیشه کردیم که صبرمان خیلی زود به سر آمد، در وهله بعد گوشی گذاشتیم آن هم کار ساز نشد، در مرحله بعد به فکر بازگشتن به خانه دانشجویی در سرم خطور کرد اما آن هم مقدور نبود، در واپسین منزل دست به دامان کتابخانه شدیم. چاره دیگری در دسترس نبود، تنها مسیر ممکن بود از همین رو شال و کلاه نمودیم و این طریق را پشت سر نهادیم به آرامشکده کتاب به این سلطان سکوت ورود نمودیم چه سکوتی حکم فرما بود، عجب جبروتی، مرحبا به این مکان. خوب به دور و بر نگاه کردم و یک میز دنج برگزیدم چه مکانی، مشرف به پنجره، چه سکوتی، صدای مورچه هم نمی آید، چه هوای مطبوعی، مغز آدمی را به سوی درس خواندن قلقلک می دهد.

داشتیم همین طور در وصف این مکان دل انگیز شعر می سرودیم و دیوانش را تکمیل می نمودیم که فردی وارد کتابخانه شد و با این جمله تتمه امید مرا بر باد داد، این جناب فرمود:” از فلان جا آمده ام سر در کتابخانه را کجا باید وصل شود” پیش خود گفتیم تابلو را آویزان می کند و می رود، تابلو را به زور آورد چقدر هم سنگین بود بند و بساطش را هم پیش تابلو گذاشت. در همان حین که دریل را در دستش دیدم قلبم برای لحظاتی از کار افتاد، می گویند هر چه گند بزند به نمک آغشته می کنند اما وای بر آن روزی که گند زده مورد نظر نمک باشد. اوصاف ما هم اینگونه است از سر و صدا گریخته و به کتابخانه پناه آورده ایم حال همین مکان منشا سر و صدا شده است چه مکانی، گویی چکش را به کله من اصابت می دهد، چه سر و صدایی، صدای نعره شیر کم بود که کلکسیون ما را کامل کند، چه هوای نامطبوعی، گرد و خاک ناشی از دریا مغز آدمی را از کار می اندازد.

سعی کردم امیدم را از دست ندهم پیش خود گفتم ده دقیقه کار دارد و کارش به اتمام می رسد و کوله بارش را جمع کرده و می رود. دندان روی جگر گذاشتم و تحمل نمودم اما ده دقیقه شد بیست دقیقه، بیست دقیقه شد سی دقیقه، سی دقیقه شد چهل دقیقه، دیدم اگر به همین منوال پیش رود جگرم زیر دندان تکه پاره می شود از همین رو بار و بندیلم را جمع کردم و راهی خانه شدم. گویی در تقدیرم نیست این امتحان را به سلامت به سرانجام برسانم. از آنجایی که مجادله با رنوشت کاری عبس و بیهوده به شمار می آید دفتر و کتابمان را بستیم تا به لج افتادن با روزگار متهم نشویم. امتحان را خیلی در خور شان ندادیم اما توانستیم خرمان را از پل گذر دهیم.

منبع : آفتاب یزد

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر