روزه هرچند که مهمانِ عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن، انعامی! (حافظ)
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار ایسنا-منطقه اصفهان، شاعران بسیاری از سدههای پیشین تا کنون، عید فطر را موضوع شعر خود قرار دادهاند؛ از رودکی گرفته تا حافظ شیرازی و مواجهه بیشتر آنها با این عید، ازآنجاکه خط پایانی برای سی روز، روزهداری مداوم است، یک مواجهه شوخ و شاد بوده.
فرخی سیستانی
برای نمونه، فرخی سیستانی، که اواخر قرن چهار و اوایل قرن پنج میزیسته، با اشاره به تمام شدن ماهِ روزه، سروده است:
-بس گرامی بود این ماه، ولیکن چه کنم؟
رفتنی، رفته به و روی نهاده به سفر
سبکی کرد و به هنگام، سفر کرد و برفت
تا نگویند فروهشت، برِ ما لنگر
رمضان، پیری بس چابک و بس با خرد است
کارِ بخرد، همه زیبا بود و اندر خور
او شنیده است که بسیار نشین را گویند
دیر بنشست برِ ما و همی خورد جگر…
رمضان گر بشد از راه و فراز آمد عید
عیدِ فرخنده، ز ماهِ رمضان فرختر
*و در ابیاتی دیگر از همین شاعر میخوانیم:
-چه توان کرد اگر روزه ز ما روی بتافت؟
نتوان گفت مر او را که ز ما روی متاب!
چه شود گر برود ؟ گو برو و نیک خرام
رفتن او، برهاند همگان را ز عذاب!
منوچهری
*برخلاف قاآنی، که آمدن عید رمضان را مستوجب صد شکر و رفتن ماه رمضان را، قرین صد حیف میداند، منوچهری، شاعر قرن پنجم هجری، شادباشش را نثار هر دوی این آمدن و رفتن میکند و میگوید:
-بر آمدنِ عید و برون رفتنِ روزه
ساقی، بدهم باده برِ باغ و به سبزه
*سعدی نیز، به آمدن عید فطر و طی شدن ماه روزه، چونان آمدنِ صبحی روشن، در پی شبی تار نگریسته و موعظهوار، گفته:
-نگفتم روزه بسیاری نپاید؟
ریاضت بگذرد، سختی سر آید؟
پس از دشواری، آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید
مولانا
*به گواه ابیات بسیاری میتوان گفت که جسم و روح مولانا، در آستانه فرارسیدن عید فطر، سراپا شادی است. او این عید را پاداش عاشقی میداند که چونان ابراهیم، با تحمل رنجی عمیق در ماه صیام، نفسِ اسماعیلش را ذبح کرده. بدیهی است که از نگاه او فرارسیدن چنین عیدی را باید به زمین و آسمان شادباش گفت.
از نگاه مولانا هر روز دیگری، حتی ماه روزه، در قیاس با این عید، چون سنگی در مقابل گوهر و زهری در مقابل شکر است:
-بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران، معشوق، پدید آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد
*حافظ شیرازی نیز به این عید با همان چشمِ رندانه نگریسته و روزه را مهمان عزیزی دانسته که اگرچه همنشینی با او شیرین اما در رفتنش نیز نعمتی پنهان است:
-روزها رفت که دستِ منِ مسکین نگرفت
زلفِ شمشاد قدی، ساعدِ سیم اندامی
روزه، هرچند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن، انعامی
مرغِ زیرک، به درِ خانقه اکنون نپرد
که نهاده است به هر مجلسِ وعظی، دامی…
گفتنی است که در دیوانِ همه این شاعران، ابیات دیگری را در ستایش ماه روزه میتوان پیدا کرد و این چند بیتِ شوخ، پیش و بیش از هر چیز، از صمیمت موجود بین خدا و بنده پرده برمیدارد؛ بندهای که سختیِ سی روز روزهداری را برای نزدیکی به معشوق به جان خریده و اکنون، در روز وصل و صله گیری، سراپای وجودش، یکپارچه شادی و نشاط است. در چشم نکتهبین، پر بیراه نیست اگر چنان عاشقی، روزهای دگر را، روز هجر بداند و از طی شدنش شادمان باشد.