این که لم داده به پشت صندلی
از دماغ فیل افتاده ، ولی
کارگردانی بلند آوازه است
صاحب القاب بی اندازه است
دوست دارد هی بسازد فیلم جنگ
می دهد دست هنرپیشه تفنگ
عاشق سنگر، تفنگ و قمقمه
عاشق تیری میان جمجمه !
فیلم هایش حسی و اشک آورند
شخصیت هایش همه ناباورند
فیلم های او همه قانون مدار
زیرپوستی ، عشقی و دنباله دار
دست برده توی تاریخ و کتاب
خرج دارد فیلم هایش بی حساب
طنز او در فیلم هایش فاخر است
منتقد از درک آنها قاصر است !
از دیالوگ ها بگویم : عالی اند
پر از ایول ، مشتی و باقالی اند !
نقش اول توی فیلمش خاکی است
قلدر و پر زور مثل راکی است !
او قرق کرده ، محله ، کوچه را
در سکانسی جالب و پرماجرا
توی یک صحنه کمی شل می شود
مثل آقازاده ها گل می شود !
دختر همسایه توی کادر بعد
بی خبر ، ناگه ، یهو سر می رسد
نقش اول عاشق این دختر است
منتها این دختر از او سرتر است
در ادامه هی تفأل می زند
او به آن دختر همش زل می زند !
روی پرده صحنه ی عشقی عمیق
سینما پر از صدای سوت و جیغ
دختر همسایه تا رد می شود ،
مرد بد ناگه مردد می شود !
در سکانس بعدی این ماجرا
نقش اول دوست دارد جبهه را
در پی یک معجزه پر می زند
می رود تا جبهه و سر می زند !
عاشق قلدر ، جناب دمدمی
توی جبهه می شود آدم ، کمی !
جنگ روی پرده های سینما
می برد مغز تو را سوی کما
جبهه را می بینی و هی زیر لب
می شود ذکرتو : یارب ! ای عجب !
اینچنین فیلم عمیقی را که دید ؟
اینچنین جنگی خدا کی آفرید ؟!
کارگردان عزیز ما ببین
می فروشد فیلم هایش اینچنین !
جنگ را یک جور دیگر دیده است
او به ریش دشمنان خندیده است !!