سهمِ ما…!
شعر طنز حمید آرش آزاد
از جهان، یک جان زار و ناتوان شد سهم ما
یک سفر بر حومهی نصفِ جهان شد سهم ما
هرچه زیبا بود و با ارزش، زرنگان بردهاند
هرچه دور انداختند آنان، همان شد سهم ما
چون طلبکارند از مخلص همه همسایهها
لاجرم، در مرزها هم طالبان شد سهم ما
بانکها گفتند: عالم سکّه باران میشود
روز قرعه، فوقِ فوقش، شش قران شد سهم ما
از وزیر مسکن و انبوهسازیهایِ او
نیم دانگ از سایهی یک ساختمان شد سهم ما
فیله و سردست و پس گردن نصیبِ زیرکان
چند تا پسگردنی، یک استخوان شد سهمِ ما
بالگرد و کشتیِ تفریحی و بنز از شما
این وسط یک چرخِ پنچر از ژیان سد سهم ما
ارث بابای خانم را باجناقم خورد و رفت
دست آخر لطف فرمود و «مامان» شد سهم ما
اختلاسیدند! رندان چند صد میلیارد را
سودها رفت آن سویِ دریا، زیاد شد سهم ما
نه زرِ سرخ و نه گوشتِ سرخ کرده دیدهایم
از میانِ سرخها، تنها زبان شد سهمِ ما