وقت افطار است و بی حال و حزین
مثل گربه پای سفره در کمین
گوش بر بانگ اذان و ربنا
تا کنم حمله به سویش از یمین
تا که هر چه هست را مثل لودر
برکَنم با دست از روی زمین
وارد خندق کنم با ضرب و زور
انتقامم را بگیرم این چنین
بعد هم چون بشکه می گردم ولو
چشم در راه سحر زار و غمین
تا دوباره حمله ای دیگر کنم
چون که هستم روزه داری راستین
گفت با «جاوید» رندی کاردان
آبروی روزه را بُردی …..همین!!
شاعر : محمد جاوید