در باب توافق
همسر من مشورت می خواست در باب ناهار
گفتمش امروز زیتون می خورم با خاویار
حرف هایی زیر لب زد که نفهمیدم ولی
لا بلای حرف هایش کوفت بود و زهر مار
گفت با کل پس انداز دو سال و نیم تو
می شود یک مشت باقالی خرید و یک خیار
طفلکی نشنیده انگاری توافق کرده ایم
خون استکبار را هم توی قاشق کرده ایم
***
روزی احوال خوشایندی به بنده داد دست
در خیابان شد تصادف یک نفر پایش شکست
گفتمش آرام باش ای مرد او هم در جواب
ناسزاهایی به کل خاندان بنده بست
زنگ زد افسر رسید و تا مرا از دور دید
گفت یا چِت کرده ای یا اینکه هستی مست مست
طفلکی نشنیده انگاری توافق کرده ایم
خون استکبار را هم توی قاشق کرده ایم
***
توی یک ده گله ای خوشحال و خرم می چرید
از قضا گرگی رسید و 61 بز را درید
توی شهر ما یکی پاسور ارزان می فروخت
ناگهان مامور آمد مشتری های پرید
کل این هایی که گفتم یک طرف امروز صبح
رفته بودم دکه یارو داشت کیهان می خرید
طفلکی نشنیده انگاری توافق کرده ایم
خون استکبار را هم توی قاشق کرده ایم
***
یک هزاری برده بودم پیش صراف محل
چند گونی نیز پنهان کرده بودم در بغل
گفتم این سرمایه من را دلارش کن بده
توی گونی ها بریزم تا در آیم از هچل
گفت تا ده می شمارم، رد کارت می روی
مغر خر خوردی مگر صبحانه تو با شیر عسل؟
طفلکی نشنیده انگاری توافق کرده ایم
خون استکبار را هم توی قاشق کرده ایم
***
دختری توی خیابان زلف را مش کرده بود
جای انگشتر به دور شست خود کش کرده بود
تا شعاع چند متری جو نشاطی خاص داست
شک ندارم نیم ساعت صبح ورزش کرده بود
گشت ارشاد آمد و حال و هوامان شد عوض
دخترک تسلیم شد، جو هم فروکش کرده بود
طفلکی نشنیده انگاری توافق کرده ایم
خون استکبار را هم توی قاشق کرده ایم
***
می شنیدم از ظریفی حل شده تحریم ها
جانب تدبیر دارد می رود تصمیم ها
می شود دنیا گلستان، مال ما البته نه
چون گلستان بود از اول سهم ابراهیم ها
البته اصل قضیه اتفاق مثبتی است
ثبت خواهد شد یقینا داخل تقویم ها
هر چه باشد بعد عمری ما توافق کرده ایم
باز خون دشمنان را توی قاشق کرده ایم
شاعر : سعید طلایی
