*روزگار…. ای روزگار !
تا به کی از چند جا نیشم زنی مانند مار
روزگار ای روزگار،
زخمهایت بر دل من هست بیرون از شمار
روزگار ای روزگار،
اهل دانش را به جام اندر تو کردی خون دل
خونشان کردی بحل
حمله آوردی به مردان عمل دیوانه وار
روزگار، ای روزگار،
سخت می گیری به هرکس نیستش پول و پله
ای بتر از حرمله
می نهی در منگنه گاه از یمین گاه از یسار
روزگار ای روزگار،
گاه در کام «ترامپ» و گه «نتانیاهو» شدی
یار با یارو شدی
از چه با دنیای استکبار هستی سازگار
روزگار، ای روزگار،
بسته ای پیمان یاری با ستمکاران شوم
فارغ از رنج عموم
دائمآ از حق طلبکاری و با باطل ندار
روزگار ای روزگار،
فرصت جولان به صهیون داده ای چون داده ای؟
با چه قانون داده ای؟
واقعآ بی آبرویی ، کاملآ بی اعتبار
روزگار، ای روزگار،
رو به رو با مرد تقوا تیغ خود بستی ز رو
ظلمها کردی به او
در مصاف نابرابر کلّه ها کردی شکار
روزگار ای روزگار،
پاچه می گیری ز هرکو هست دارای شعور
چخ چخ ای کلب عقور
از چه ای همواره یار هرکه بدتر از حمار
روزگار، ای روزگار،
هر کجا دیدی فقیری روی از او پنهان کنی
کار نامردان کنی
می نشینی در کنار سفره ی سرمایه دار
روزگار، ای روزگار،
بی اصالت در تو فریاد از رسالت می کند
هی رذالت می کند
فتنه هرجا شد به پا از توست آن را انتشار
روزگار، ای روزگار،
دارم امّید آن که چون چرخ فلک وارون شوی
پست گردی ، دون شوی
بیوفایی تا که هستی بر خر شیطان سوار
روزگار ای روزگار،
از تو راضی یک نفس در زندگی شاعر نشد
خاطرش عاطر نشد
می کند آخر ز دست کارهایت انتحار
روزگار، ای روزگار.