سری نود و چهارم از سیبیل نوشت ها
- می گریخت از دیدن ریختش،ریخته گر.
- دمی با آدم دنی نمی توان گذراند.
- دور افتاده است لبخند از صورت آدم عبوس.
- از بیکاری به فحش کاری رسید جوان.
- با شکارچی همدست شدم دیگر دم به تله ندادم.
- برای رسیدن به اوج رفتم بالای برج.
- راننده ی خوش برخورد به عنوان حادثه آفرین برتر معرفی شد.
- بیکار را به فداکاری دعوت می کند وزیرکار.
- شیر می شوند شمشیر به دستان.
- آورده ای نداشت جز قرض، نوآوری.
- با ناشی گری به لاشی گری پرداختم.
- چهره در هم می کشد در گرما بستنی عروسکی.
- با ضد زنگ،زنگ ساعتش را خواباندم.
محمدمهدی معارفی