كابوس
زنم نيمه شبي با حالتي زار
پريد از خواب نوشينش به يك بار
به او گفتم چه شد اي جان شيرين
كه گرديدي ز خواب اينگونه بيدار
پريشان بود و لرزان و بگفتا
كه امشب ديده ام كابوس كش دار
تو را در خواب خود ديدم كه داري
زني را مي بري با خود به بازار
به رويت بي نهايت خنده مي كرد
برايت مي نمود او ناز بسيار
برايش مي خريدي هر چه مي گفت
به پايش مي فشاندي ارز و دينار
عزيزم گفتن و جانم شنفتن
كنار اين همه يك ماچ آبدار
دو ساعت گفت از اين معشوقه بازي
كه كردي اين چنين و آن چنان كار
به او گفتم الهي من نبينم
تو را هرگز چنین آشفته افکار
تو تنها دلبرم هستي به گيتي
تويي گل ديگران نزد شما خار
سپس كردم به قبله روي خود را
كه اي پروردگار با همه يار
براي خفتن آرام همسر
كه تا ديگر نبيند رنج و آزار
از اين دسته اگر كابوس داري
به خواب بنده ي شرمنده بگذار