menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

شعر طنز تا بوی کباب

داستان طنز “کباب کوبیده” اثر محمد پورثانی

کباب کوبیده

اقوام ما چه راهشان دور باشد چه نزديك، اگر در طول هفته دو سه بار به ما سر نزنند و احوالمان را نپرسند يك بارشان حتمي است، آنهم نه تلفني يا اينكه فقط بيايند دم در حياط عرض ادب كنند و بروند. بلكه چه ظهر باشد چه شب مي‌آيند داخل منزل مي‌نشينند سر فرصت با تمام افراد خانه چاق‌سلامتي مي‌كنند، چنانچه مدت توقفشان يكي دو ساعت طول نكشد نيم ساعت آن حتمي است، تقريباً به اندازه وقتي كه براي صرف ناهار يا شام لازم است. شما كه غريبه نيستيد انگيزه اصلي اظهار علاقه اقوام و آشنايان دور و نزديك، مغازه كبابي كوچكي است كه از ديرباز در جوار منزل ما قرار گرفته و محبت ما را به دل همه انداخته!

البته جوجه كباب و «چنجه» و كباب برگ اين مغازه بد نيست (همين‌طور حليم بوقلموني كه زمستان‌ها مي‌پزد) ولي كباب كوبيده‌اش از كفر ابليس معروف‌تر شده شايد خوب و بهداشتي نباشد(كه نيست!) اما مشتريان سينه چاك فراواني دارد، درست مثل بعضي از دكترها (خصوصاً چشم پزشكان) كه چون الكي شهرت پيدا كرده‌اند اگر سكرترشان براي شش ماه بعد هم وقت بدهد بيماران خوشحال خواهند شد!

باور بفرمائيد مزاحمت ناشي از دود كباب كوبيده اگر روزي دو سانس باشد (ظهر و شب)، آشغال پياز توي پياده‌رو مقابل در خانه ما و گربه‌هايي كه براي سق زدن دنده‌هاي تراشيده حضور بهم مي‌رسانند، در كليه ساعات شبانه‌روز ادامه دارد. صاحب كبابي ديوار به ديوار منزل ما با وجودي كه استخوانها را به دقت با چاقو مي‌تراشد اما باز تعدادي سگ و گربه ولگرد از محل‌هاي اطراف براي ليسيدن آثار و بقاياي گوشت (شايد هم استفاده از بوي آن!) دراز به دراز پشت ديوار خانه ما لم مي‌دهند تا اصغر آقا دنده يا ستون فقراتي دور بيندازد!

درست عين همين نفت كشورهاي در حال توسعه حوزه خليج‌فارس كه ممالك توسعه يافته هميشه چشم طمع به آن داشته‌اند و دارند و خواهند داشت، يك جانوران ولگردي مي‌گويم، يك جانوران ولگردي مي‌شنويد. گربه‌هايي به اندازه يوزپلنگ و سگهاي قلچماقي كه گراز نزد آنها مثل موش است!

حالا اين اصغر‌آقا چه پولتيكي مي‌زند كه كباب كوبيده‌هايش خوشمزه مي‌شود از آن رازهايي است كه اگر روزي روزگاري مجهولات «مثلث برمودا» آشكار شد فرمول مايه كباب كوبيده ايشان نيز كه قسمت اعظم آن دنبه و پياز است بر جماعت دله روشن خواهد شد، باور بفرماييد طي بيست و اندي سال همسايگي، ما شديم و اين مرد تا «راز» آن را برايمان بگويد اما لام تا كام حرف نزد كه نزد.

البته نه خيال كنيد طرف ناطق و سخنور نيست، به محض اين كه شما را ببيند از ملاقات «ميخائيل گورباچف» با «جورج بوش» در هلسينكي پايتخت فنلاند، و عجز و لابه آقاي «طارق عزيز» در تهران جهت خريد برنج دمسياه رودسر و پس گرفتن توپ و تانك‌هاي روسي كه طي هشت سال جنگ از دست داده‌اند صحبت مي‌كند، ولي محال است بگويد چه كلكي مي‌زند گوشت چرخ كرده‌اش روي آتش از سيخ نمي‌ريزد(!)

ناگفته نماند اصغر كبابي ما در رشته ادبيات هم چندان بي‌مطالعه نيست. چون هر موقع بنده جهت خريد كباب كوبيده براي اقوام و آشناياني كه به همين منظور لاينقطع مي‌آيند احوال ما را بپرسند(!) سيني به دست جلوي منقل ايشان نوبت مي‌گيرم با صدايي شبيه به نواي محزون مرحوم بنان مي‌گويد: «در نزد خصم لابه نمودن ز ابلهي است ـ اشك كباب باعث طغيان آتش است!»

ضمناً بايد اين موضوع را هم تا فراموش نكرده‌ام اضافه كنم، دوستان و بستگان علاوه بر شبها اگر بخواهند ظهر تشريف بياورند به ما سر بزنند روز جمعه يا ايام تعطيل رسمي را انتخاب مي‌كنند كه بنده جهت انجام وظيفه مراجعه به دكان اصغر آقا در منزل باشم و چندين بار هم اتفاق افتاده در اثر تعاريف و اصرار زياد راضي شده‌اند شام هم تشريف داشته باشند!

شما خوانندگان نكته‌سنج «گل‌آقا» چنانچه حرف بنده را قبول نداريد در اولين فرصت برويد روبرو يا در جوار يك مغازه كبابي ساكن بشويد تا ببينيد اقوام بسيار بسيار دور كه سالهاست (حتي عيد نوروز) جهت عرض تبريك طول سال نو يادتان نمي‌كردند ناغافلي دلشان برايتان تنگ خواهد شد!!

درست است مي‌گويند مهمان حبيب خداست، ولي شما كه غريبه نيستيد تا به حال چندين بار جهت فروش اين منزل پرخرج و مهمان پرور(!) اقدام كرده‌ام ولي متأسفانه به عللي موفقيتي حاصل نشده است.

مهمترين علت اين است كه بنگاه‌هاي معاملات ملكي محل از ترس اين كه بعدها چشمشان توي چشم خريدار خواهد افتاد، حاضر نيستند مشتري بياورند. چاپ چند نوبت آگهي فروش خانه در صفحه نيازمندي ها هم بي فايده بود، به محض اين كه مي‌آيند خانه را مي‌بينند با اينكه خبر از هجوم چنگيزخان‌وار اقوام و دوستان ندارند بوي گند كباب كوبيده و صف گربه‌ها و سگ‌هاي ولگرد فراريشان مي‌دهد.

اين مشكل لاينحل كماكان ادامه داشت تا اين‌كه شب گذشته يكي از دلال‌هاي چرب زبان محل خودمان آمد در زد و گفت:

ـ اجازه هست چند لحظه مصدع اوقات شريف شما بشم؟

از وسط دو لنگه در حياط كنار رفتم و گفتم:

ـ خواهش مي‌كنم، بفرماييد تو، دم در بده.

ـ بالاخره نتونستيد اينجارو بفروشين؟

ـ فعلاً كه منصرف شديم تا ببينيم بعداً چي پيش مي‌ياد. مادر بچه‌ها مي‌گه ما به اين محل عادت كرديم. از طرفي ثبت نام بچه‌ها در مدارس غريبه هم كار حضرت فيله، يا بايد پارتي كلفتي داشته باشي يا بايد چند هزار تومن بابت شهريه بپردازي و شكايت هم نكني!

البته باز هم قصد چاخان داشتم ولي واسطه كذائي كه از آن هفت خط‌هاي روزگار است و تاكنون براي دو درصد «حق كميسيون» خانواده‌هاي زيادي را به خاك سياه نشانده، با پوزخند ريا‌كارانه‌اي كلامم را قطع كرد و گفت:

ـ ببين آقا جون واسه ما خالي نبند!

ـ جان شما خلاف عرض نمي‌كنم!

با عصبانيت فرياد زد:

ـ مرد حسابي چرا از جون من مايه مي‌گذاري؟ به جون خودت قسم بخور…

بفرما اين صفحه نيازمندي‌هاي كيهان و اطلاعات كه همين ديشب هم واسه فروش خونه آگهي كردي!

و بلافاصله دو برگ روزنامه تا شده از جيب بغل درآورد نشانم داد و گفت:

ـ آقا جون ما خودمون گنجيشكو رنگ مي‌كنيم به جاي قناري مي‌فروشيم!

ـ حالا مي‌گي چي؟ بله اون آگهي‌هاي بي‌مصرفو خودم چاپ كردم!

ـ صد دفعه ديگه هم چاپ كني پولتو دور ريختي!

ـ پس چه خاكي به سرم بريزم؟

ـ مي‌خواي اين ملك لعنتي‌رو برات بفروشم؟

ـ بعله، بعله، بعله!

ـ حالا درست شد. به شرط اينكه ناز شست ما برسه.

ـ ولي نگفتي چند مي‌توني بفروشي؟

ـ خب معلومه. زير قيمت!

ـ چي؟ چرا زير قيمت؟ اون دلالي توقع ناز شست داره كه بتونه ملكي رو بالاي قيمت بفروشه.

ـ ملك بله، ولي نه اينو!

ـ پس اين چيه؟

ـ شَر! صد رحمت به دود و دم آتشكده شاپور ذوالاكتاف!

ـ دست شما درد نكنه، شمالي نيست كه هست، دو طبقه نيست كه هست، تيرآهن نيست كه هست، بي‌مشرف نيست كه هست. آب و برق و تلفن و گاز نداره، كه داره.

ـ بعله، ولي نمي‌گي كنارش يه مغازه كبابيه!

ـ خب باشه، قبرستون كه نيست، اصلاً همسايه ديوار به ديوار خونه آدم كبابي باشه چه اشكالي داره؟

ـ هيچي … ببخشين مزاحم شدم، حالا كه اينطوريه نفروشينش خداحافظ، مارو باش كه آمديم به چه آدم بي‌منظوري خدمت كنيم. تلفن بزن به نيازمنديها بگو دو نوبت ديگه هم آگهي برات بذارن!

آقاي واسطه بلند شد كه از اتاق پذيرايي خارج شود، اما حقير ممانعت به عمل آوردم. عين سارباني كه مي‌خواهد شتري را بخواباند، به افسارش… ببخشيد به آستين كتش آويزان شدم با التماس گفتم:

ـ حالا چند لحظه تشريف داشته باشين!

طرف با اكراه نشست و گفت:

ـ مرد حسابي، حالا هم كه يه نفر پيدا شده از اينجا نجاتتون بده خودت داري لگد به بختت مي‌زني؟

– معذرت مي‌خوام، جنابعالي به بزرگواري خودتون ببخشين!!

ـ حالا شد يه چيزي!

ـ اينجا رو چند مي‌خواي واسه ما بفروشي؟

ـ عرض كردم كه زير قيمت!

ـ آخه چرا؟

ـ واسه همين مغازه كبابي كه به صورت زگيل درآمده!

ـ ولي آخه با اين قيمت‌ها توي جنوب شهر هم نمي‌تونم خونه بخرم.

ـ از بانك وام بگير، وام بي‌بهره!

ـ خواب ديدي خير باشه عمو جون، اسم بهره شده «كارمزد». اونم دولا پهناتر از موقعي كه اسمش «ربا» بود!

ـ اون ديگه مشكل شماست نه مشكل بنده.

ـ پس بفرماييد كه بنده بايد مالمو آتيش بزنم.

ـ اگر اسم اين صاحب مرده رو مي‌شه گذاشت «مال» بعله!

ـ مي‌خواهي به كي بفروشي؟

ـ به يه هالو!

ـ بالاخره كه ما توي محضر مي‌فهميم خريدار كيه. پس چه بهتر كه همين حالا بگي كيه، وانگهي بدون قولنامه كه نمي‌شه معامله كرد، روي هوا كه بنده پا نمي‌شم برم دنبال مفاصا حساب و پايان كار و پول چايي بدم.

ـ مي‌خوام برات به همين اصغر كبابي بفروشم، البته اگر تا حالا پشيمون نشده باشه!

باور بفرماييد اسم خريدار كه افشا شد، نيم متر از جا پريدم. پرسيدم:

ـ چي گفتي؟

ـ درست شنيدي بالاخره اصغر كبابي دلش به حالت سوخته حاضر شده اينجارو بخره و زير قيمت بخره!

ـ شما واسطه‌ها درسته واسه حق دلالي همه كاري مي‌كنين، ولي هيچ مي‌دوني اگر اصغر كبابي بياد اينجا بشينه زن و بچه‌هاش سر نماز نفرينت مي‌كنند؟

ـ اگر منظورت كباب مجانيه كه اولاً اين بابا توي تهرون فك و فاميل نداره، ثانياً گفته اگر من منزل بغل مغازه رو بخرم هر كي به بهانه احوالپرسي بياد بخواد زرنگ‌بازي دربياره يه كباب كوبيده‌اي جلوش مي‌ذارم كه منزل بعديش بخش مسمومين بيمارستان لقمان‌الدوله باشه!

ـ پس شماها فكر همه جاشو كردين.

ـ آره جونم، اگر علي ساربونه مي‌دونه شترو كجا بخوابونه، شما يه امضاء پاي اين قولنامه سفيد بنداز بقيه‌ش با من!

ـ چشم… اينم امضاء، بفرمايين.

قولنامه را دادم به دلال محل، از حرص آرواره‌ها را روي هم ساييدم. طرف به تصور اين كه دارم مي‌خندم گفت:

ـ حق داري بخندي، هر كي جاي شما بود از انجام چنين معامله شيريني خوشحال مي‌شد!!

محمد پورثانی – مجله طنز گل آقا (سایت رجا نیوز)

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر