menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مهرداد صدقی

داستان طنز : موردِ عجیبِ میرزا روبات/قسمت اول

سلام، زین پس هر جمعه با داستان های طنز میرزا ربات مهرداد صدقی همراه شما هستیم.

مهرداد صدقی :

قسمت اول :

میرزا روبات یک روبات وظیفه¬شناس بود که همراه با همسر روباتش «رُباب» در منزل حاج نصرت زندگی می-کردند. میرزا وقتی شارژ می¬شد، برنامه کاری خود را شروع می¬کرد:
بعد از دم کردن چای و درست کردن نیمرو، باید حاج نصرت را بیدار می¬کرد. برایش آفتابه را از آب ولرم پر می¬کرد و حوله را آماده نگه می¬داشت. بعد حاجی را می¬برد حمام و او را کیسه می¬کشید و لیف می¬زد. آخر سر باید حاج نصرت را معاینه می¬کرد تا یک¬وقت تب نداشته نباشد، فشار خونش بالا نباشد، قند و چربی¬اش میزان باشد و سرطان پروستات نگرفته باشد. در تمام این لحظات بنا به سفارش حاجی باید چشم¬های خود را می¬بست و ارتباطش را با اینترنت قطع می¬کرد.البته گاهی اوقات میرزا بدون اینکه حاجی بداند، از این معاینات فیلم و عکس می¬گرفت تا اگر خدای¬ناکرده حاجی قصد داشت او را اخراج کند، برگ برنده¬ای داشته باشد.
بعد از تر و خشک کردن حاجی، نوبت بیدار کردن قلیله خاتون – همسر حاج نصرت- بود. البته حاجی این وظیفه را به همسر میرزا روبات یعنی رباب سپرده بود. برای همین میرزا اول باید می¬رفت سراغ رباب تا او را از شارژ دربیاورد. میرزا که یک روبات با احساس و زن¬ذلیل بود، قبل از بیدار کردن رباب، باید برای او روغن دم می¬کرد و چند باتری قلمی و کمی گریس تازه هم برای صبحانه¬ می¬خرید. با احتیاط رباب را از برق جدا می¬کرد تا بیدار شود. خلاصه این برنامه هر روز میرزا روبات بود و اگر اتفاق غیرمنتظره¬ای رخ نمی¬داد تا سال-های سال هم همین وضعیت ادامه داشت اما یک روز صبح اتفاق عجیبی افتاد..
یک روز صبح وقتی میرزا روبات و رباب داشتند برای صبحانه پیچِ گریس¬کاری شده می¬خوردند، میرزا فهمید غمی در نگاه رباب وجود دارد که حتی با عوض کردن فیلتر و لنز چشم¬هایش پاک نمی¬شود. میرزا برای اینکه رباب را بخنداند، خودش را روی برنامه استندآپ کمدی تنظیم کرد و به زبان¬های مختلف برنامه¬اش را اجرا کرد اما نیش رباب باز نشد. میرزا ادای روبات¬هایی هنگ کرده را درآورد اما انگار نه انگار. حتی می¬خواست از اسرار حاج نصرت چیزهای خنده¬داری بگوید اما رباب انگار در فکر دیگری بود میراز روبات گفت:
– عزیزم من و تو با اینکه روباتیم اما احساس هم در برنامه¬ریزی¬مان وارد شده و برای همین به خاطر ناراحتی تو نمی¬توانم بروم کارهایم را انجام بدهم. لااقل به من بگو چه شده؟
رباب ترجیح داد چیزی نگوید. میرزا دوباره پرسید: باز عمه¬ام خیرالروبات چیزی گفته که ناراحتت کرده؟
رباب باز هم جواب نداد.
میرزا دوباره گفت: اصلا بیا به جای ناراحتی، از خاطرات خوب حرف بزنیم. یادت هست برای ماه عسل رفته بودیم یک نیروگاه برق و هر چقدر که می¬خواستیم خودمان را شارژ می¬کردیم؟
قطره¬ای روغن از چشم رباب جاری شد اما جوابی نداد. میرزا گفت: نکند خدای نکرده ویروسی شده¬ای؟
رباب این¬بار سرش را به علامت پاسخ منفی نود درجه به هر طرف چرخاند و دوباره برگرداند. میرزا گفت:
– چرا حرف دلت را نمی¬گویی؟ خودت می¬دانی که می¬توانم وقتی روی استندبای هستی بیایم کنترلت کنم ببینم چه چیزی ناراحتت کرده اما دوست دارم خودت بگویی. درست است که ما آدم آهنی هستیم ولی بر خلاف تصور بقیه کمی احساس هم داریم.
رباب با شنیدن این جمله به سختی دهان خود را باز کرد و گفت: درب خودرو باز است. لطفا قبض و رسید خود را بردارید و در پایان علامت مربع را فشار دهید.
میرزا فهمید باز طبق معمول رباب قاطی کرده. فورا او را ریسِت کرد و منتظر بود ویندوز رباب دوباره بالا بیاید.
رباب که چشمان خود را باز کرد، میرزا گفت: چه عجب. خب حرف دلت را می¬گویی یا نه؟
رباب هم گفت: الان می¬گویم چرا ناراحتم…

ادامه در جمعه ی بعد … (قسمت دوم)
منتشر شده در : ضمیمه کرگدن روزنامه اعتماد

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر