سلام
تو مترو نشسته بودم..دیدم نفر روبروئی خیلی به من خیره شده وگاهی اوقات هم یه لبخندی میزنه..هرچی به ذهنم فشار آوردم دیدم نمی شناسمش..ولی اون دست بردار نبود.گفتم شاید وضعیت ظاهریم مشکل داره .سرتاپا خودم رو بر انداز کردم اما چیزی ندیدم..دیگه کلافه شده بودم..طرف هم ول کن نبود هی نیگاه می کردی ومی خندید ..دیگه طاقت نیاوردم ..بلند شدم رفتم طرفش وگفتم :مرد حسابی چیه هی به من نیگا می کنی ومی خندی ..خجالت هم خوب چیزیه.
مرده یه نگاهی به من کرد وگفت:مرد حسابی این حرفا چیه که می زنی..من چیکار به تو دارم..قبل از اینکه بلند شی بیای طرف من بهتر بود یه نگاهی به بالای سرت می انداختی..
برگشتم ویه نگاهی به عقب انداخم..بالای سرم ..جایی که نشسته بودم مونیتور واگن مترو در حال نمایش فیلم کوناه خنده داربود.
شرمنده سرم رو پایین انداختم..خواستم دوباره بشینم دبدم یه نفر از فرصت استفاده کرده وجای من نشسته
اسماعیل تقوایی