یادداشتی از مهران حسینی :
در جستارهای ادبی امروز تعبیری که از متن میشود متاثر از الگوهای گوناگون فراادبی است. الگوهایی که در آنها نکات و جنبههای متنوعی از جهت درونی یا پیرامونی مد نظر قرار میگیرد. تعریف متن امروزه خلاصه به یک نوشته بر روی کاغذ نیست بلکه به سبب ویژگیهایی همچون انسجام، هدفمندی، یکپارچگی و هارمونی و… میتوان یک صحنه، تصویر، موقعیت یا حالت را به عنوان متن در نظر گرفت. به طور اختصاصی چنین اتفاقی در ادبیات بر بستر نوشتاری رخ میدهد. یک متن خوب اعم از شعر یا نثر میبایست واجد ویژگیهای فوق علاوه بر ریزهکاریهای فنی دیگر باشد. تحقق این ویژگیها باعث میشود از جهات گوناگون بتوان در بررسی یک متن مانور داد. سطح، رویه، پوسته، فرم یا هرچیزی که به ابعاد ظاهری متن اطلاق میگردد، حکایت از خلاقیت در چینش و ترکیب صرفی و نحوی کلام دارد و البته هنر نتیجه همین ترکیبهاست. در بسیاری از نظریات از جمله فرمالیسم هنر و بالاخص ادبیات چیزی جز فرم نیست. البته این تعاریف برای فرم ادبی بسط معنایی قائل شدهاند تا شامل محتوای اثر نیز باشد. در نظریههای نقد جدید هم میان فرم و محتوا عملاً چندان تبعیض و تفاوتی ذکر نمیگردد. اما آنچه ما در اینجا به عنوان طرح بحث مختصری آوردهایم اهمیت ژرف ساخت متن به ویژه در متون طنز است. اهمیتی که با گذر از لایه های فنی و معنایی و در نظر گرفتن مجموعهای از متغیرها، بسامدها، زنجیره ها، ساخت ها و… قابل دسترس است. این کار مستلزم تجزیه متن است و تجزیه فرآیندی عکس فرآیند هنری یعنی ترکیب می باشد و ممکن است خیلی به مضاق هنروران خوش نیاید چون در حیطه علمی و نقد و نظر قرار میگیریم.
فرمهای ادبی فارغ از اینکه چگونه باشند و در چه دستهای قرار گیرند، از امکانات خاص خود بهره میبرند تا مفهوم یا مضمون موجود در خود را در شکل یا اشکالی ویژه و تازه بروز دهند. اگرچه مواجهه مخاطب در بدو امر با فرم یک اثر ادبی است ولی القائاتی که از ژرف ساخت متن حاصل میشوند تحت تاثیر همین امکانات هستند. تا اینجا با چند ابهام روبرو شدیم که هریک نیازمند توضیح است. اول اینکه القائات متن شامل چه چیزهایی میشوند؟ دوم اینکه چه امکاناتی در متن وجود دارد که ما را به القائات میرسانند؟ سوم اینکه سهم نویسنده و خواننده از این فرآیند چقدر است؟ و چند پرسش دیگر که در این مجال کوتاه نمیتوان به همه آنها پرداخت اما میتواند موضوع مباحث بعدی باشد.
ژرف ساخت یک متن بستر القای معانی متنوع از متن است. ابتدا نویسنده و شاعر سپس خواننده و مخاطب مثل یک ماهیگیر به دنبال صید این معانی از متن میباشند. در این مثال کاملا مشهود است که مهم تعداد ماهی موجود در آب نیست بلکه مهم این است که کجای آبگیر ایستاده و قلاب به آب انداخته باشیم! این کجا یعنی اینکه یک بخش آبگیر در مقایسه با سایر بخشهای آن بیشتر استعداد صید دارد. برای صید ماهی معانی از آبگیر متن لازم است ابتدا شاعر و نویسنده جای درستی از آبگیر بزرگ زبان را انتخاب کند. از آنجا که خیلی نباید بیان علمی را به توضیح تمثیلی گره زد به عبارت بهتر و علمیتر باید گفت نویسنده باید آشنایی قابل قبولی با مقوله زبان چه از نظر دستور و چه از جهت نظری(زبان شناسی) داشته باشد(نیک میدانیم که دستور زبان با زبان شناسی فرق دارد!). در واقع این شناخت درست از زبان به نویسنده اجازه میدهد تا چینش و ترکیبی را در ساخت واژه یا ترکیبات نحوی به کار گیرد که لایه زیرین آن بستر مناسبتری برای دریافت القائات معانی دوگانه یا چندگانه باشد. شاید سرچشمه اصلی بسیاری از مباحث هرمنوتیکی هم از همین جا باشد. ما اشاره به مخاطب هم کردیم پس به جاست که بدانیم نقش مخاطب علیالخصوص مخاطب فرهیخته و تحلیلگر پیدا کردن فرمولهای این بستر و برقراری اتصال بین نقاط ناپیدای زیرمتن است تا حداکثر دریافت معنایی را حاصل سازد.
پاسخگویی به سوالاتی که پیشتر ذکر شد به نحوی زنجیرهای توضیحاتی پیوسته به هم دارد. قبل از هرچیز باید اشاره داشت که در یک نگاه علمی-تطبیقی و بینامتنی میتوان از منظر جامعه شناختی هر متنی را به مثابه یک موجود زنده و انداموارهای کامل و قائم به ذات دانست. از اینرو همچنانکه هر موجود زنده دارای خصوصیاتی مختص به خود است پس هر متنی نیز میتواند چنین وضعیتی داشته باشد. همین طور است که استفاده از یک کلمه یا ترکیب در یک متن خوش مینشیند اما در متن دیگر لزوماً خوب و متناسب درنمیآید. به طور مثال میتوان یک نمونه آشنا از بزرگان ادب پارسی آورد. سعدی میگوید:
به نام خداوند جان آفرین
و فردوسی میگوید:
به نام خداوند جان و خرد
کسی که اندک مایهای از شناخت متون کلاسیک و سبک خاصی که سعدی و فردوسی مینوشتهاند داشته باشد به راحتی میتواند دو ترکیب “جان آفرین” و “جان و خرد” را در مصرعهای فوق از جهت اعتبار بررسی و ارزش گذاری نماید.
این به معنای ضعف سعدی یا قوت فردوسی نسبت به هم نیست(اگرچه در برخی مقالات و نقدها چنین هم ذکر شده که شکست سعدی در حماسه سرایی و بیان حماسی است)، بلکه به این معنی است که متن سعدی با متن فردوسی تفاوتهای کلیدی در حوزههای مختلف از جمله شیوه بیان، سبک ادبی، دایره واژگانی، شرایط تاریخی و زمینههای اجتماعی متن و… دارد که باعث میشود هر یک دارای روح مجزا از دیگری باشد و القائات ژرف ساخت این دو متن متفاوت شود. یکی به خرد تکیه بیشتری دارد و دیگری به عامل بیرونی یعنی آفرینش! لذا نویسنده و مخاطب متن فردوسی در مقایسه با متن سعدی خردگرایانهتر با متن مواجه میشود و به همین دلیل ریشهیابی و تحلیل مضامین موجود در متن فردوسی عقلاییتر و در متن سعدی احتمالاً ماورایی و عارفانهتر و در بهترین حالت تعلیمی و واعظگونه خواهد بود. پس متن اندام وارهای است که آنچه در فوق و تحت آن دیده میشود بسیار به هم تنیده و اختصاص به خودش دارد و باعث میشود از سایر متون منفک و متمایز گردد.
حال اگر با این پیش زمینهها به کاوش ژرف ساخت یک متن ادبی طنز اعم از شعر یا نثر بپردازیم، به عنوان نویسنده اولین وظیفه ما شناخت و به کارگیری درست زبان متناسب با وجوه مقوله طنز است. هرچه دایره فهم ما از زبان وسیعتر باشد ترکیبات مورد استفاده در متن غنیتر و دقیقتر خواهد بود و این شاکله بستر مناسبی را ایجاد خواهد کرد که در لایههای زیرمتن مخاطب به نتایج دیگری علاوه بر دریافت اولیه برسد. لذا این مطلب نشان میدهد که وقتی یک متن سطحی طنز میخوانیم احتمالاً سطحی بودن آن به میزان زیادی مربوط به عدم شناخت کافی نویسنده در بدو امر و مخاطب در مرحله دوم از مقوله زبان میشود.
کلیاتی که مطرح شد سرآغازی است بر بحث که انشاءالله به صورت جامع و سلسلهوار در آینده تداوم خواهد یافت. یعنی باید دانست که متن طنز واجد چه لوازم و مقتضیاتی است که در دایره زبان به خلق معنا منجر میشود. و هم اینکه چگونه در اثر به کارگیری صحیح و خلاقانه زبان به القائات متعددی در ژرف ساخت آن دست مییابیم. و بسیاری مطالب دیگر از این قبیل که علیالقاعده این زمان بگذار تا وقتی دگر.
منبع : دفتر طنز حوزه هنری