menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

کتاب پشت فرودگاه

بیستمین کتاب مجموعه ی جهان تازه دم با نام «پشتِ فرودگاه» منتشر شد

مجموعه‌داستان طنز «پشتِ فرودگاه» نوشته محمود رضایی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار مهر، مجموعه‌داستان طنز «پشتِ فرودگاه» نوشته محمود رضایی به‌تازگی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب بیستمین عنوان مجموعه «جهان‌ تازه‌دم» است که این ناشر از کتاب‌های طنز چاپ می‌کند.

این کتاب چندین داستان طنز متصل به یکدیگر را درباره زندگی عده‌ای آدم، پشت فردوگاه شهر رشت شامل می‌شود با آسمانی ابری، بارانی، غمگین و زمینی گِلی و سنگلاخی. در داستان‌های طنز این کتاب، حاشیه جای اصل را می‌گیرد و در مرکز می‌نشیند.

شخصیت اصلی این کتاب، رسول نام دارد که راوی کودکی تا جوانی خودش است. او در مرکز خانواده‌ای ۴ نفره قرار دارد. در این خانواده شخصیت‌هایی از هر تیپ و قماشی حضور دارند. به این ترتیب افرادی چون پدر و مادر رسول، برادرش، همسایه‌های محله، حسین ناطق، سِد زرشکی، میتراسیاه، گلناز، احمد و … در شکل‌گیری اتفاقات داستان‌های کتاب تاثیر دارند.

این کتاب ۱۴ بخش یا داستان به‌هم‌پیوسته دارد که عناوین‌شان «ذکر خیر رسول؛» در سنین مختلف هستند. این داستان‌ها به ترتیب عبارت‌اند از بیست‌وسه سالگی، بیست‌ودو سالگی، بیست‌ویک سالگی، بیست‌سالگی، نوزده‌سالگی، هجده‌سالگی، هفده‌سالگی، شانزده‌سالگی، پانزده‌سالگی، یازده‌سالگی، ده‌سالگی، نه‌سالگی، هشت‌سالگی و هفت‌سالگی.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

می‌روم توی کوچه. همسایه‌ها همچنان روی بام‌اند. سر خیاطیِ زیگوند می‌مانم. موتورسوارها هرکدام به طرفی می‌روند. از یکی‌شان می‌پرسم «موتورها چرا در می‌رن؟»

«مگه نمی‌بینی مامور بازار شده! اومدن موتورهای بی‌گواهی‌نامه رو بگیرن.»

«مگه نیومدن برای دیش؟»

گاز می‌دهد و می‌رود. میتراسیاه از سر کوچه‌شان برایم دست تکان می‌دهد. می‌روم طرفش. از ترس چپ‌وراستِ کوچه را نگاه می‌کند. گند بزنند به این شانس، می‌خواستم فیلمِ جنگ ستارگان را ببینم. وسط کوچه قهوه‌چی کِرکِره قهوه‌خانه‌اش را پایین می‌کشد. می‌گوید «رسول! به بابات بگو امروز قمار تعطیله.»

«شما که دیش نداری.»

«دیش چیه، راپورت دادن، ماموره ازم پرسید مَشتی برا چی تا دوازده شب بازی!»

میتراسیاه یکسره دست تکان می‌دهد. یکی از همسایه‌ها دیشش را می‌اندازد توی کوچه و خاک‌وخُل بلند می‌شود. تا سرِ کوچه میتراسیاه می‌دوم. رنگش پریده، دستم را می‌گیرد، یخِ یخ است. می‌گوید «رسول‌جون، دیشم رو باز می‌کنی؟ به هر کی گفتم محل نذاشت.»

می‌روم توی حیاطش،‌ لباس‌زیرها از بندِ رخت آویزان است. دیش روی سردر خانه مانده. پایم را روی عَلَمک گاز می‌گذارم و بالا می‌روم. سیم‌های ال‌ان‌پی را می‌کَنم. از دور می‌بینم یکی از مامورها جلوِ یکی از مشتری‌های حسین ناطق را گرفته و جیب‌هایش را می‌گردد.

این کتاب با ۱۰۹ صفحه،‌ شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۵ هزار تومان منتشر شده است.

صادق وفایی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر