menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

سعدی

طنز : تفسیر زن در شعر سعدی

زهرا درّی :

* گلی
اولین بار که سعدی در گلزار نشسته بوده و از او درباره زن و عشق می‌پرسند که :”بنده خدا تا کی می‌خوای مجرد باشی؟ کیو می‌خوای ؟ خونه‌شون کجاست؟ ” می‌فرماید:

من گلی را دوست می‌دارم که در گلزار‌نیست!
می‌گویند: “خب این که راهش از تو دوره دوره،دل تو مگه سنگ صبوره؟ برو سراغ یکی دیگه”
می‌فرماید: هرکو به همه عمرش ، سودای گلی بوده است.
شما چه کار دارید به کار دل من؟ این همه مشکل هست،بروید آنها را حل کنید.لااله الاالله!
اتفاقا گلی همان لحظه می‌آید توی گلزار و کنار سعدی روی چمن می‌ایستد.می‌فرماید:
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار

یا:
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست

یا:
کدام باغ چو رخسار تو گلی دارد؟
گلی لبخند می‌زند، اما با زیرکی هیچ جوابی نمی‌دهد.

می‌فرماید:
وقت خوش دید و بخندید و گلی رعنا شد
گلی تا می‌فهمد طرف توی پارک و با یک نگاه عاشق شده و دارد برایش شعر می‌بافد ، اخم می‌کند.سعدی نگران می‌شود:
هم گلی دیدست سعدی تا چو بلبل می‌خروشد
گلی جلوی چشم سعدی با یک نفر دیگر می‌رود و سعدی می‌فهمد که :”هر گلی بلبلی غزل‌خوان داشت” و با اشک داد می‌زند: “تو عشق گلی داری؟! من عشق گل اندامی”
و توی دلش می‌گوید: “گلی به دست من آید چو روی تو هیهات”
بعدا که دوباره سراغ گلی را از سعدی می‌گیرند ،می‌فرماید:
گلی تمام نچیدم ،هزار خار بخوردم
و این اولین تجربه تلخ عشقی در زندگی سعدی بود.

*حوری

سعدی حوری را که می‌بیند،دل از کف می‌دهد:
فرشته نباشد بدین نیکویی!

یا:
که در بهشت نباشد به لطف او حوری
یک بار از حوری قرار ملاقات می‌خواهد و حوری می‌پذیرد که با هم یک نوشیدنی بخورند.سعدی از کلاس و فرهنگ حوری حظ می‌کند و می‌فرماید:
به به ! چه بزرگوار حوری ست
اما معلوم نیست چرا حوری یک هو تغییر عقیده می‌دهد و قرار را به هم می‌زند.سعدی می‌گوید:”فکر کردی من خیلی مشتاقم؟! زن برای من مثل ریگ بیابان ریخته! من هم میلی به دیدارت ندارم.”
که میل امروز با حوری ندارد
اصلا من دمادم از بهشت برایم حوری می‌فرستند،تو را جو یهو بر داشته است:
دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستند و رنجیده خاطر راه می‌افتد طرف خانه.

*پری
توی راه پری خانم را می‌بیند. سعدی با خودش می‌گوید :”نکند مرده ام که پشت سرهم حور و پری می‌بینم؟” و چون می‌دانسته “رسم بود کز آدمی‌دیده نهان کند پری” می‌رود با پری فیس‌توفیس می‌شود تا ببیند آیا پری غیب می‌شود و رویش را می‌پوشاند یا نه ؟ اما پری خانم تکان نمی‌خورد.

سعدی به خودش می‌گوید: “خدارا شکر ،اولین برخوردم خوب بود.”
اینچنین رخ با پری باید نمود!
و باب صحبت را با پری می‌گشاید:
تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی؟!
پری با لبخند می‌گوید: “من پری واقعی ام …از هرجا که پری واقعی میاد،میام”
سعدی پوزخندی می‌زند که منو سرکار نذار پری جان! اگر واقعی بودی که غیب می‌شدی.چرا نشدی؟
پری را خاصیت آن است کز مردم نهان باشد
پری می‌گوید :” باور کن من پری واقعی ام.با آدمیزاده نمی‌آمیزم. ”
اینجا سعدی از بس عشق وصال با پری را داشته ، می‌گوید: “خودم این را می‌دانم، فکر کردی من آدمم؟!
پری را با بنی آدم نباشد
پری که می‌بیند شاعر عاشق و دلپذیر دست‌بردار نیست ، قد چشم برهم زدنی می‌پرد و غیب می‌شود.

*زهره

زهره که پیاز پوست کنده بوده و چشم‌هایی غرق اشک داشته و زیر لب شعر حفظ می‌کرده ،با دیدن استاد در کوچه شاد می‌شود و می‌گوید:”سلام استاد…این طرفا،دور و بر خونه ی ما؟!”

سعدی می‌فرماید:
که بر موافقتم زهره نوحه گر می‌گشت!

زهره می‌گوید:”خوبید استاد؟ الان من از پشت دیوار شنیدم که داشتید با پری حرف می‌زدید.نامزدتون بودند؟ زن گرفتید؟ پس شمام از دست رفتید؟!”
سعدی را می‌گویید…! درجواب زهره می‌فرماید:
ممکن نبود،پری ندیدم!
و بعد برای رد گم کردن ،می‌گوید:” پری کی هست حالا؟ اصلا پریم کجا بود؟ تو بهتری :
از گل و ماه و پری در نزد من زیباتری!
خب درستو چه کار کردی زهره جان؟!
زهره می‌گوید:”استاد حالا شما معیارتونو بگید مادربزرگم تو این کاراس.براتون کیس مناسبو پیدا می‌کنه”

سعدی زیرلب می‌فرماید:
چراغی که بیوه زنی برفروخت /بسی دیده باشی که شهری بسوخت
و ساکت از آن کوچه می‌رود.

*نگار
یک روز که سعدی مشغول تدریس بوده ،نگار دیر می‌رسد :
دیر آمدی ای نگار سرمست
و بدون کمترین توجه به اعتراض دیگر دانشجویان، درس را دوباره برای نگار توضیح می‌دهد:
هرباب ازین کتاب نگارین که بر کنی
آخر وقت که نگار تحقیق اش را پیش استاد می‌گذارد، می‌شنود:
دل می‌برد این خط نگارین!
نگار می‌خواهد توضیح صفحات تحقیقش را بدهد که نوک اتودش می‌خورد به دماغ استاد و زخمی‌اش می‌کند:
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس!
نگار معذرت می‌خواهد و دستش را توی جیب مانتوی اسپرتش پنهان می‌کند :
مرا خود می‌کشد دست نگارین
نگار ازخجالت و شرم عرق می‌کند و دستش روی ورقش می‌لرزد:
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
و می‌گوید : خجالت نکش نگارجان. و سهوا دستش به دست نگار می‌خورد. که نگار با همان جزوه‌اش محکم می‌زند روی دست استاد و می‌شنود:
و گر به دست نگارین دوست کشته شویم!

یا:
حسن دلاویز پنجه ای ست نگارین !

یا:
داروی مشتاق چیست؟ زهر ز دست نگار!

نگار می‌گوید :”استاد تو خجالت نمی‌کشی دست منو می‌گیری؟! من جای دخترتم”.سعدی می‌فرماید:
نگارینا به هر تندی که می‌خواهی جوابم ده
ولی من که از قصد نکردم.
وبرای این که کم نیاورد می‌گوید:
“من زن دارم دخترجان!”
یک هو چندتا از نیروهای مخفی وارد کلاس می‌شوند و نگار سریع دست می‌برد که موهایش را بکند تو‌: حیف است چنین روی نگارین که بپوشی !
نگار آرام می‌گوید :”خب استاد حراست گیر می‌ده ،کمیته انضباطی می‌شم” و با ابرو اشاره می‌کند.سعدی با دیدن جوانان مزبور، به نگار می‌گوید:
بپوش روی نگارین و موی مشکین را

ادامه دارد …
منبع : روزنامه اطلاعات

بخش دوم تفسیر زن در شعر سعدی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر