menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

بیت تا بیت – بخش دوم

زاغکی قالب پنیری دید …

شما طنز پرداز عزیز، با مطالعه متن و اشعار زیر،

شعر طنزی درباره ی شعر “روباه و زاغ” برای ما ارسال فرمائید

تا علاقه مندان نظر داده و لذت ببرند.

شعر معروف «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی دوران مدرسه واقعاً سروده‌ی چه کسی است؟

تصویر زاغی که با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همه‌ی ما آشنا باشد. بله این تصویر درس «روباه و زاغ» کتاب‌ درسی فارسی است و شعر معروفی که سراینده‌اش حبیب یغمایی معرفی شده است.

اما این شعر در واقع ترجمه‌ی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که البته در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشاره‌ای نشده است.

این در حالی است که دو ترجمه‌ی آزاد دیگر هم از این شعر در زبان فارسی منتشر شده است. آن‌طور که در کتاب «اصول فن ترجمه‌ی فرانسه به فارسی» (انتشارات سمت) آمده، ایرج میرزا و نیر سعیدی هم این شعر را ترجمه کرده‌اند.

متن سه ترجمه‌ی موجود از این شعر در زبان فارسی در پی می‌آید:

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی حبیب یغمایی

زاغکی قالب پنیری دید

به دهان برگرفت و زود پرید

بر درختی نشست در راهی

که از آن می‌گذشت روباهی

روبه پرفریب و حیلت‌ساز

رفت پای درخت و کرد آواز

گفت به به چقدر زیبایی

چه سری چه دُمی عجب پایی

پر و بالت سیاه‌رنگ و قشنگ

نیست بالاتر از سیاهی رنگ

گر خوش‌آواز بودی و خوش‌خوان

نبودی بهتر از تو در مرغان

زاغ می‌خواست قار قار کند

تا که آوازش آشکار کند

طعمه افتاد چون دهان بگشود

روبهک جست و طعمه را بربود

***

زاغکی قالب پنیری دید

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی ایرج میرزا

کلاغی به شاخی جای‌گیر

به منقار بگرفته قدری پنیر

یکی روبهی بوی طعمه شنید

به پیش آمد و مدح او برگزید

بگفتا: «سلام ای کلاغ قشنگ!

که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ!

اگر راستی بود آوای تو

به‌ مانند پرهای زیبای تو!

در این جنگل اکنون سمندر بودی

بر این مرغ‌ها جمله سرور بودی!»

ز تعریف روباه شد زاغ، شاد

ز شادی بیاورد خود را به‌ یاد

به آواز خواندن دهان چون گشود

شکارش بیافتاد و روبه ربود

بگفتا که: «ای زاغ این را بدان

که هر کس بود چرب و شیرین‌زبان

خورد نعمت از دولت آن کسی

که بر گفت او گوش دارد بسی

هم‌اکنون به‌ چربی نطق و بیان

گرفتم پنیر تو را از دهان

***

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ی نیر سعیدی

بامدادان رفت روباهی به باغ

دید بنشسته است بر بامی کلاغ

نشئه و شادی بی‌اندازه داشت

زیر منقارش پنیری تازه داشت

گفت در دل روبه پرمکر و فن

کاش بود این لقمه اندر کام من

با زبانی چرب و با صد آب و تاب

گفت پس با وی که: ای عالیجناب

از همه مرغان این بستان سری

وه! چه مه‌رویی چه شوخ و دلبری

این‌چنین زیبا ندیدم بال و پر

پر و بال توست این یا مشک تر!

خود تو دانی من نیَم اهل گزاف

گر بُرندم سر نمی‌گویم خلاف

گر تو با این بال و این پرواز خوش

داشتی بانگ خوش و آواز خوش

شهره چون سیمرغ و عنقا می‌شدی

ساکن اقلیم بالا می‌شدی

غره شد بر خود کلاغ خودپسند

خودپسند آسان فتد در دام و بند

تا که منقار از پی خواندن گشاد

لقمه‌ی چرب از دهانش اوفتاد

نغمه چون سر داد در شور و حجاز

کرد شیرین کام رند حیله‌ساز

شد نصیب آن محیل نابکار

طعمه‌ای آن‌سان لذیذ و آب‌دار

گشت روبه چون ز حیلت کامکار

داد اندرزی چو درّ شاهوار

گفت هر جا خودپسندی ساده است

چاپلوسی بر درش استاده است

آن تملق‌پیشه‌ی رند هوشمند

نان خورد از خوان مرد خودپسند

ایسنا

موفق باشید

chatنظرات شما

۸ دیدگاه

  1. سطرگریه:

    سلام به روزم یا:
    ( میان راویان این روایت

    همیشه چند جایی اختلاف است)
    [گل]

  2. میلاد قاسمی:

    روزی از شانس بد جوجه کلاغ
    از میان اسب و تمساح و الاغ

    روبهی آمد کنار آن درخت
    گشنه بود ومعده دردش بود , سخت

    او که خورجین برزمین وا کرده بود
    نان وگردویی مهیا کرده بود

    ناگهان بر روی آن شاخ درخت
    زاغک بیچاره وبرگشته بخت

    خورد جنبانی ودید روبه کلاغ
    هم پنیری را در منقار زاغ

    روبهک با آن زبان چرب ونرم
    کرده با او حال, پرسی های گرم

    ((گوشی ام درخانه ام جامانده است
    همسرم درکلبه تنها مانده است

    او نمی داند که من حالا کجام
    دست من بشکسته است یا اینکه پام

    زاغکم;دادی بزن تا همسرم
    بشنود شاید بیاید در برم))

    زاغک از روی جهالت داد زد
    طعمه اش افتاد واو فریاد زد

  3. هستی:

    خیلی جالبه با اجازه از چند شعر طنز شما تو وبم درج کردم

    • مدیر در پاسخ به هستی:

      سلام،برداشت مطالب با ذکر نام “شیرین طنز” بلامانع می باشد.
      موفق باشید.

  4. سعیده موسوی زاده:

    زاغک

    زاغکی قالب پنیری دید

    چون گران بود، رد شد و نخرید

    بر درختی نشست در راهی

    که از آن می گذشت روباهی

    روبه از قشر پر درآمد بود

    یک مدیر گل و سرآمد بود

    زاغ می خواست قارقار کند

    تا که این طعمه را شکار کند

    گفت به به چه قدر خوش تیپی

    چه سری چه دمی عجب پیپی

    یک مدیر درشت و کار درست

    عاشق خدمت و ریاست و پست

    بنز «اس ال اس» ات سیاه و قشنگ

    نیست بالاتر از سیاهی رنگ

    گر تو بودی ز دسته ی زاغان

    حال و روزم نبُد چنین داغان

    نان خود با پنیر می خوردم

    وعده ای سیر سیر می خوردم

    مردمی کاش بودی ای روباه

    مثل ما خاکی و ندار و سیاه

    می پریدی اگر تو هم با ما

    با خبر میشدی از این دنیا

    غوطه ور کرده در گرفتاری

    همه را دیو فقر و بیکاری

    حیف از تو مدیر خلاقی

    این همه یُبسی و بداخلاقی

    روبه پر فریب و حیلت ساز

    صاحب ادعا و نخوت و ناز

    گفت مال شماست آینده

    شاهد من همین دم بنده

    خدمتم روز و شب برای تو باد

    دل و جان زاغکم فدای تو باد

    دست هایم برای تو باز است

    هر مدیری به فکر پرواز است

    جان من اندکی بیا نزدیک

    کم کمک می شود هوا تاریک

    زاغک ساده باورش شده بود

    نم نمک ابلهک خرش شده بود

    زاغ بیچاره تا که بال گشود

    روبهک جست و طعمه را بربود

    روبه ناقلا اگر پر داشت

    از زمین تخم زاغ بر می داشت

  5. علیرضا جهانتیغ -شاعر فرهنگی استان گلستان:

    زاغک
    زاغکی قالب پنیری دید
    بر دهن گرفت زود پرید
    بر درختی نشست یک جایی
    زیر ان روبهی نشسته به نوایی
    روبه مکار گفت به زاغ
    راهنما شومت به یکی باغ
    که انداران موش بسیارند
    با کلاغی چون تو هم یارند
    اگر خواهی بروی بگو بله
    چو گفتی کار بهر من سهله
    زاغ چون دهان بگشاد
    قالب پنیر از دهن بفتاد
    گفت روبه به زاغ بیا پایین
    تا تورا خبری دهم من از شاهین
    تا که پا به زمین گذاشت
    روبهک فکر در کمین گذاشت
    پای او به دهن گرفت و می دوید
    این سخن گفت به هرکه می رسید
    الفرار که خر گیر می کند سلطان
    ندهد به هیچ کسی ذره ای امان
    ان یکی گفت تو که خر نی چرا
    می دوی می دهی ندا
    گفت ان که من دیده ام نشناسد
    فرق خر و روبه را هیچ نمی داند

  6. kondra96:

    جالب بود

  7. رضا:

    روزی از روزهای پاییزی/ زاغکی قالب پنیری دید/ زیر رگبار تازیانه باد/ به دهان گرفت و زود پرید/ بر درختی نشت در راهی / که ازان می گذشت روباهی/ گفت ای آشنا ببخش مرا/ آن تابناک چیست که در چنته شماست/ ….خودتون ادامه اش بدین..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر