«آن روزها خیلی ترسناک بود! عرق میکردم، دهانم خشک میشد، میلرزیدم، رنگم میپرید، وحشتناک ترس آور بود! و اما باید بگویم از آن روزها در احوالم تا این روزها تغییر خاصی رخ نداده است، هنوز هم همان حال هست! اما نامش تغییر کرده است، دیگر به آن نمیگویم «ترسآور» اسمش برایم «نگرانی» و «دلهره» شده است. یک نوع «هیجان»، وقتی روی صحنه اجرای زنده داشته باشی، «هیجان» بر تو غالب میشود، فرق هم نمیکند نخستین مرتبه است مقابل تماشاگر ایستادهای یا مرتبه هزارم، هیجان رهایت نمیکند.»
این توصیفی از حال بیست و اندی سال فعالیت هنری سیامک صفری در عرصه تئاتر و نمایش از زبان او است. سیامک صفری از بازیگران توانمند تئاتر ایران است. گرچه تا امروز در چندین کار تلویزیونی و سینمایی به ایفای نقش پرداخته و بسیار هم موفق بوده، اما به قول خودش بیش از ۹۰ درصد انرژیاش را برای تئاتر گذاشته است. متولد ۱۳۴۳ تهران است با مدرک کارشناسی ارشد کارگردانی از دانشکده سینما تئاتر. دوستداران تئاتر، بازیهای به یاد ماندنی او را در نمایشهای «عروسی خون»، «والس مردهشوران»، «شوایک»، «در مصر برف نمیبارد»، «مکبث» و… به یاد دارند.
بازیگری سیامک صفری را این روزها بر دو صحنه نمایش یکی تئاتر شهر و دیگر تالار حافظ با نمایشهای «دن کامیلو» کوروش نریمانی و «ناقوسها برای چه کسی به صدا در میآیند» حسن وارسته، میتوان دید که به بهانه این دونمایش به گفتوگو با او نشستیم، گفتوگویی که بیشترگفتن از تئاتر کمدی و ستونها و اصلهای آن بود زیرا بیش از همه او را بازیگر طنزپرداز صحنههای تئاتر حرفهای ایران میتوان برشمرد. آنچه گفت وآنچه شنیدیم را در ادامه میتوانید بخوانید.
وقتی بخواهیم نگاهی به سالهای کار نمایشی سیامک صفری بیندازیم، به سال ۶۴ می رسیم، به روزهایی که کار تئاتر را با کارگردانی نمایشهای کودک شروع کردید و در پی آن از سال ۱۳۶۶ به سمت بازیگری کشیده شدید. آیا نقطه آغاز فعالیت هنری شما با ورود به دانشگاه و درس کارگردانی خواندن بود یا پیشینه هنری دیگری از سالهای قبلتر از دانشگاه هم دارید؟
بخشی از سالهای زندگیام مربوط به سالهای قبل از انقلاب ۵۷ میشود. در واقع کودکی و بخشی از نوجوانی هایم در آن دوره گذشت. آن زمان مدارس درسی داشتند به نام «هنر»، در این کلاس هنر، نقاشی میکشیدیم و تصادفاً! نقاشیهایم خوب بود.
و این خوب بودن را از آنجا میگویم که همکلاسی هایم در مدرسه ابتدایی «نغمههای زندگی» نقاشیهایم را دوست داشتند و اما مراکزی آن سالها بود که نمیدانم الان هم وجود دارد یا نه، مراکزی به نام « رفاه خانواده » که زیر نظر بهزیستی فعال بودند، فعالیتهای هنری، یعنی کلاسهای آموزشی موسیقی، تئاتر، نقاشی و… داشتند. من رفتم و در کلاسهای نقاشی این مرکز ثبتنام کردم. آن زمان هم هنوز دوره ابتدایی بودم.
این ثبتنام به خواست خودتان بود یا خانواده ترغیب و تشویقتان کردند؟
از بچههای جنوب شهر تهران هستم. بچههای جنوب شهر، کمی مستقلتر از مناطق دیگر هستند. آنجا انگار خیلی زود بزرگ میشوی. اینگونه نبود که مادرم دستم را بگیرد و ببرد درکلاسهای هنری ثبتنام کند، خودم تصمیم گرفتم و رفتم.
تصور این است، بچههای ساکن آن مناطق بیشتر به بازی فوتبال در کوچه و تفریحاتی دور از فضاهای هنری علاقه نشان میدهند، ولی انگار مانند خیلی تصورات اشتباه است.
بله دقیقاً! من آن کلاسها را وقتی شناختم که میدیدم همسن و سالهایم در محله به چنین کلاسهایی میروند، کنجکاو شدم، رفتم و وقتی از کلاسهای نقاشی مطلع شدم ثبتنام کرده، عضو آن کتابخانهای شدم که این کلاسها در آنجا برگزار میشد. روزهایی که کلاس نقاشی میرفتم در همین رفت و آمدها از فعالیتهای دیگر مرکز مطلع شدم. در واقع ورودم به فضای هنری با همین کلاسها آغاز شد، اما نقاشی کشیدن را تا ورود به دانشگاه ادامه دادم.
با تئاتر از کجا و چگونه آشنا شدید که در ادامه حضورتان دراین فضا پررنگتر از همه باقی ماند؟
با تئاتر هم، همان جا و در همان کلاسهای هنری آشنا شدم. یعنی وقتی کلاس نقاشی میرفتم ، در حیاط یا کنار کلاس ما، هنرجویان نمایش، آموزش میدیدند، همین شد که نگاهم به تمرینهای آنها کشیده شد. خیلی وقتها میایستادم و بازیهایشان را نگاه میکردم. از سوی دیگر، دوره راهنمایی در کنار نقاشی در گروههای نمایشی مدرسه نیز فعالیت داشتم.
نخستین نقشی که بازی کردید به یاد دارید؟
بله، نقش آدمی بود که میآمد و قصهای را تعریف میکرد، راوی بود، ابتدای نمایش برصحنه حضور مییافت، حرفهایش را میزد و میرفت، با رفتن او نمایش شروع میشد. آن روزها رفتن به صحنه خیلی سخت بود، کودک آرامی بودم، وقتی به صحنه میرفتم دست و پاهایم میلرزید، رنگ و رویم میپرید، روی صحنه رفتن وحشتناک و ترس آور بود! میگویید روی صحنه رفتن برایتان ترسناک بود، چطور انتخاب کردید در این فضای ترسناک بمانید؟ اصولاً افراد از فضایی که از آن میترسند، فرار میکنند.
بیشتر از ترس باید بگویم هیجان زیادی داشت. هیجان ایستادن مقابل ۴۰-۳۰ تماشاچی که همه را میشناختم، همسایههایمان بودند، مادران و پدران، خواهران و برادران همکلاسی هایم بودند و همین آشنا بودنشان اضطرابم را بیشتر میکرد. هیجان و دلهره داشتم ولی میان همین نگرانیها و دلهرهها روز به روز بیشتر به تئاتر و نمایش و بازیگری دل میبستم، این علاقه به مرور آنقدر زیاد شد، که مرا در فضای نمایش تا امروز با عشق نگهداشت.
آن ترس گذشتهها این روزها رفته است؟
هنوز هست! اما نامش تغییر کرده است، اسمش «نگرانی» و «دلهره»است. یک نوع هیجان است، وقتی روی صحنه اجرای زنده داشته باشی، هیجان بر تو غالب میشود.
اصلاً بازیگری پیدا میشود که روی صحنه نمایش برود و هول نشود؟
فکر نمیکنم کسی پیدا شود. البته اسمش را هول شدن نمیگذارم. برصحنه که می ایستی زمانی طول میکشد، تا به خود مسلط شوی. مانند این میماند که به مهمانی میروی، وارد جمع میشوی، جمعی که کمتر آدمهای حاضر در آن را میشناسی، فضایی که دقیق هم نمیدانی آنجا چه خبر است، شاید تنها حدسی که میزنی، این باشد که غذا «قورمه سبزی» دارند، آن هم بخاطر بوی غذایی که در فضای خانه صاحبخانه پیچیده است، ولی کمکم به اصطلاح «یخ تو بازمی شود»! به مرور با فضا عجین شده و آرامش میگیری. تا آنجایی که هنوز وارد مهمانی نشدهای و فضا را کشف نکردهای، نگرانی و دلهره وجود دارد. حال این مثال را برگردانیم به فضای نمایش، درتئاتر معمولاً این اتفاق برای تمام بازیگرها پیش میآید. یک زمانی را تا وارد فضای شب اجرا بشوند با خودشان در کلنجار هستند، کلنجار رسیدن به آرامش.
به بازیهای تئاتری شما نگاه که میاندازیم، بیشتر خلق کاراکترهایی در فضای تئاترهای طنز و کمدی است، چرا کمدی برای سیامک صفری جذابیت بیشتری دارد و آن را بیشتر انتخاب می کنید ؟
بخشی برمیگردد به شانس و اتفاقاتی که برایم پیش آمد. به طور نمونه از دانشکده با «کوروش نریمانی» آشنا شدم، «کوروش»نمایش کمدی را انتخاب کرد، من بازیگر ثابت کارهای نریمانی شدم و این حضور در نمایشهای «نریمانی» باعث شد، کارهایی را بازی کنم که اساساً کمدی بودند.
جدا از این مقوله، خود نیز معتقدم، بازی در نمایش کمدی بسیار مشکلتر است. مهارت بازیگری بیشتر و تجربه زیادتری را میطلبد. ضمن اینکه کمدی مضامین جدیتری را با خود همراه دارد. امروز دنیای ما، دنیایی است که با کمدی با آن ارتباط بهتری برقرار میشود.
این روزها، همه چیز تراژدی است. تراژدی بسیار روزمره شده است. مردم پر از نگرانی هستند. ترسهای بزرگ و کوچک اطرافشان را گرفته است. بابت همه چیز نگران هستند، حال این نگرانی از روزمرگیها تا دغدغه فرداهایشان را فرا گرفته است. اگر روی صحنه دوباره برای تماشاگر از همین فکر و خیالها که در ذهن با آنها درگیر است بگوییم، گفتنش برایشان جذابیتی ندارد.
در این شرایط کمدی ارتباط درست تری با تماشاگر برقرار میکند، کمدی خیلی بیرحم است، آنچه را باید ، به شکل مضامین طنز با مخاطب خود مطرح میکند، کمدی تعارف ندارد. به نظرم وظیفه تئاتر در کمدی به شکل درستتر و کاملتری ارائه میشود.
کمدی چه رازی دارد که تماشاگر به همان دغدغههایی که از آنها گفتید وقتی در قالب طنزپردازیهای نمایشی گفته میشود میخندند، خندهای از ته دل؟
وقتی یک مضمون تلخ را در قالب نمایش کمدی اجرا میکنیم، تماشاگر به موقعیتی که در حال گفتن از آن مضمون تلخ است میخندد، این خندیدن در واقع واکنش تماشاگر است. این خنده فرصت فکر کردن به تماشاگر میدهد. تماشاگر در کمدی فرصت فکر کردن دارد. یعنی فاصلهای را با اتفاقات صحنه میگیرد که براحتی میتواند در معادل آن خود را ببیند، جزئیات را نگاه کرده و به شیوهای عاقلانهتر و مناسب با موضوع برخورد کند.
ولی وقتی همین مباحث در فضای سیاه و اندوهناک نمایش تراژدی برایش به تصویر کشیده میشود، چون آن را میداند و به آنچه میداند اضافهای برایش نمی کنیم، بیشتر از اینکه او را به فکر وا داریم، مغزش را آنقدر خسته میکنیم که نمیتواند به نتیجهگیری درستی برسد و در این شرایط فرصت فکر کردن را از او میگیریم.
همه درگیریهای زندگی خود را داریم، که یکسری از این دغدغهها مشترک بین همه مردم یک جامعه است، شما با این دغدغهها چگونه برخورد میکنید و به چه شکل به آنها نگاه میکنید که نه تنها آنها را برصحنه نمایش با فضای کمدی به تماشا میگذارید که تماشاگر را نیز از دغدغههای خود فاصله میدهید تا به مسیر فکری مناسب برسد؟
برمیگردد به این جمله که همیشه تکرار میشود: «تئاتر زنده است و هرشب یک اجرای متفاوت دارد» این زنده بودن و اجرای متفاوت داشتن باوجود اینکه درحال روایت یک داستان است معنا میگیرد، در شرایطی که هر شب یک موقعیت مشخص را مطرح میکند و یک آدم را بازی میکند، اما همین زنده بودن تئاتر، در شکل کمدی به طور طبیعی عصبانیت و نگرانیهای بازیگر را که با او هست و بر صحنه غیب نمیشود رنگ آمیزی میکند.
خیلیها میگویند روی صحنه که میرویم دیگر با دنیای خودمان نیستیم، آنچه در ذهن داریم بیرون صحنه میگذاریم تا پایان نمایش که خواه ناخواه دوباره به سراغمان میآیند و باز خودمان میشویم و اما شما میگویید که بازیگر هر چند در قالب یک کاراکتر دیگر است ولی خود را هم بر صحنه دارد. اینکه میگویند افکار را بیرون صحنه میگذارند و داخل صحنه میشوند نه باور میکنم و نه تصور میکنم که بشود فردی چنین شرایطی را برای خود ایجاد کند. ازنظر من، اگر ادعایی هم دراین خصوص وجود دارد کذب است.
بازیگر با تمام دغدغههای ذهنیاش وارد صحنه میشود. شاید یک شب من بازیگر، برصحنه نمایش، طبق کاراکتر و نقش باید برسریک پرسوناژ فریاد بزنم، جنس آن فریاد در روزهایی که دغدغه دارم فرق کند و آن فریاد فقط یک فریاد ساده بر گرفته ازایفای نقش نیست، فریاد آن لحظه، فریاد تمام دغدغههای من است. اجزای بازی یک بازیگر شکل گرفته از جزئیات زندگی اوست و همین تأکیدی بر زنده بودن اجرا و یک شب دیگر داشتن اجرا که هر شب آن شبیه هم نیست، میشود.
کمدی ژانرهای متفاوت دارد که یکی از آنها کمدی «فردیت» است، این نوع کمدی در نقش پردازیهای شما پررنگ است، چرا این فضای کمدی با شما همراه شد؟
کمدی تکنیکهایی با خود همراه دارد که یکی از آنها «تکرار» و نحوه پرداختن است. زمان بندی آن تکرار مهم است، کجا گفتن و چگونه گفتنش اهمیت خاص دارد. وقتی از این تکنیک استفاده میکنید به مرور با این فضای بازیگری انس میگیرید و کمکم با این تکنیک خود را با تماشاگر تطبیق میدهید.
هر بازیگر که در فضای کمدی فردیت شناخته شده است، خود به شخصه روحیه، جنس و خصلتهایی خاص دارد، که با آنها مقابل تماشاگر حاضر میشود، این تماشاگر است که از روی خصلت و ویژگی هایش از وی یک طبقه بندی میسازد. بازیگر اگر کمی علاقهمند به کشف باشد، کشف اینکه در ذهن تماشاگر از او چه فضایی مدون شده است، از این راه به کشف خصلتهای فردی خود در ذهن مخاطب میرسد و سعی میکند این کشفها را حفظ کرده و از دست ندهد، زیرا تماشاگر همین خصلتهای او را پسندیده است، بازیگر را بر مبنای این پسندها در ذهن تعریف کرده است، پس آگاهانه باید از این تعاریف تماشاگر از خود به عنوان سرمایه بازیگری استفاده کرد و البته از یاد نبرد که تنوع نباید فراموش شود. با تازگی ایجاد کردن دامنه ارتباط با مخاطب گستردهتر میشود.
این اصول کمدی فردیت را میتوان به نوعی مرز بین سینما و تئاتر دانست؟ زیرا در سینما میگویند یک نقش را تکراری بازی نکن ولی در تئاتر برپایه این صحبت شما یک نقش یا یک فضای شخصیتسازی را میتوان تکمیل کرد و لزوماً نباید از تکرار ترسید ودور بود.
سینما در وهله اول یک دوربین است، در تئاتر این بازیگر است که به طور زنده بر صحنه نمایش میرود، این بازیگر یک روز نقش پادشاه را بازی میکند، روز دیگر گدا، یک روز کارگر است و روز دیگر کشیش، یک روز مرده شور است و دیگر روز امپراتور و… در تئاتر یک راز وجود دارد و آن راز این است که همه این نقشها را یک بازیگر بازی میکند، یک آدم مشخص بازیگر آنها است، حال این آدم اینجا اسمش «سیامک صفری» است، با این مشخصات فردی که در حال بازی این نقشها است.
ولی در سینما این اتفاق نمیافتد. سینما این فرصت را به بازیگر نمیدهد. البته نه اینکه اصلاً این فرصت را نداده باشد بخصوص در فضای کمدی این اتفاق رخ داده است. مانند فضای نقشهای «چارلی چاپلین»، که در فضای کارهای او تیپسازی کردهاند و داستان هایشان را با تیپسازی که انجام شده است روایت کردهاند.
در تئاتر خود بازیگر وجود دارد، همیشه هست، هر روایتی از هر نقشی دارد باز خودش هم وجود دارد، خودش با فردیتهای مخصوص خود حاضر است و این سبب میشود که اتفاق مشخص شدن خصلتهای خاص بازیگر نمایان شود و در ذهن مخاطب، تعریفی خاص پیدا کند. در سینما تنها در فضای تیپسازیهایی از نوع «چارلی چاپلین» چنین شرایطی ایجاد میشود . وقتی کارهای «چاپلین» را نگاه میکنی یک پرسوناژ که «چاپلین» خلقش کرده است خودنمایی میکند. اگر لباس، عصا، نوع راه رفتن «چاپلین» را از این تیپسازی بگیرید دیگر «چاپلینی» وجود نخواهد داشت. اگر «چاپلین» یک نوع دیگر، تیپ خود را طراحی میکرد، بطور کل «چاپلینی» به این شکلی که در ذهن ما حک شده است وجود نداشت.
در تئاتر بنا بر فردیت بازیگر است، اما در سینما تیپ ساخته میشود یعنی شکلی ساخته میشود که برمبنای آن قصههای مختلف گفته میشود.
کمدی هم مانند سینما که ژانر بندی مختلف دارد به گونههایی مختلف تقسیم میشود، کمدی رمانتیک، اجتماعی و… این دسته بندیها بر پایه قصهها است یا چه چیزی؟
متأسفانه درایران تعریف درستی از کمدی نداریم. هرچیزی که میخنداند به آن کمدی میگوییم. کمدی از شکل سطحی فقط برای خنداندن، تا نوع کمدیهای خیلی جدی تر، از جهت نوع برخورد با مضامین که به آن کمدی «سیاه» میگویند دسته بندی دارد. میتوان کمدی را به ۲۷-۲۶ طیف مختلف تقسیم بندی کرد.
کمدی تنوع بسیاری دارد. مانند کمدی موقعیت، کلام، بزن و بکوب و… مثلاً کمدی «فارس» ، این نوع کمدی به نوعی از کمدی کوچه و خیابان گفته میشود. اصولاً کمدی مردم پایین دست است. در هر نوع از کمدی تماشاگر خود را بالاتر ازآدمهای صحنه میداند واین نقطه تمایز کمدی با تراژدی است.
میگویند تماشای هر تئاتر، مانند خواندن یک کتاب است. دیدن هر نمایش یک نکته به داشتههای مخاطب خود اضافه میکند، نمایش کمدی چه جنس داشتهای به مخاطب میافزاید؟
کمدی بیرو دربایستی از دزدی، کلاهبرداری، سردیگران کلاه گذاشتن، حق دیگران را خوردن و… میگوید، گفتن از موضوعاتی که مردم همیشه با آنها مواجه هستند. کمدی از چه حقی داشتن میگوید.
کمدین میخنداند، صحنه این گونه نمایش، تماشاگر را به خنده میاندازد ومخاطب در حال تماشای نمایش کمدی، نگاهی از بالا به اجراکنندگان این نوع نمایشها دارد و دراین شرایط، آنچه به مخاطب اضافه میشود به مضامین و روندی که هر روایت گویی نمایش دارد بستگی دارد، نمایش کمدی به تماشاگر این اجازه را میدهد که به دغدغههای خود بخندد و درمیان این خندهها فکر کند.
تراژدی هم به این مباحث میپردازد؟
بله! ولی در کمدی، بیواسطه، حرفها زده میشود، کمدی خیلی راحتتر با مخاطب خود از مباحث مختلف میگوید. اصولاً به تاریخ تئاتر که برمی گردیم به یونان که میرسیم، میبینیم، تئاتر کمدی و تراژدی همراه هم از آن زمان وجود داشتهاند.
به جشنواره هایشان که نگاه میکنیم، هم جشنواره کمدی داشتند و هم جشنواره تراژدی برگزار میکردند. کمدی هایشان مسخره میکرد، آنچه در تراژدی هایشان بود. ولی تراژدی آن زمان اهمیت بیشتری داشت، به مرورکمدی محبوبیت خود را بین مردم بیشتر پیدا کرد، محبوبیتی که در مسیر اجراهای تئاترهای سیار، اجرا در میادین ایجاد شد.
به کمدی نویسهایی چون مولیر، گولدونی یا شکسپیر که نگاه میکنیم، نوع آدمهای قصههایشان، از آدمهای کوچه، بازاری است. پرسوناژهای به اصطلاح افراد قدرتمندی نیستند. شاید کاراکترهایی چون تاجر و ارباب میان آنها باشد ولی اربابی که به طور مثال نمیگذارد نوکرش چیزی بخورد و گرسنگی به آن میدهد و نوکر هم دائم سعی دارد از ارباب دزدی کند، رابطهها دراین حد طی میشود. نمایشنامه هایشان در مورد پادشاهان نیست، در مورد قدرتمندانی نیست که یک جامعه را رهبری میکنند و سرنوشت مردم در دستانشان است.
از سبک نمایشنامههای نویسندگان گفتید، شما سبک نوشتار چه نویسندهای را بیشتر میپسندید، پسندیدنی که در فضای جنس شخصیت پردازیهای او راحتتر بازی میکنید؟
به نوشتار اکثر کمدی نویسان علاقهمندم. هرمتنی که به اجرا نزدیکتر است گرایش بیشتری نسبت به آن دارم. خیلی نوشتهها هستند که روایت زیبایی دارند ولی به بازیگر نزدیک نیستند.
نوشتههایی که وقتی آنها را میخوانی ردی از اجرا در آنها وجود دارد برایم جذابتر است. نوع روایت گوییهای «برشت» را دوست دارم، زیرا نوشته هایش خیلی به تئاتر نزدیک است، پرسوناژهایش برای بازی کردن نوشته شدهاند، برای بازی ساختن وموقعیتها را خلق کردن نگاشته است.
کمی به نوشتارهای قدیمیتر نگاه بیندازیم به «مولیر» میرسم، مولیر انگار برای بازیگر نوشته است. نوشتههایش گاهی این تصور را ایجاد میکند که بخشهایی را ننوشته بوده و درصحنه اتفاق افتاده، بعد او نوشته است، یعنی تا این حد نوشته هایش به اجرا نزدیک هستند. متنهایی که در آن بازی را پیدا میکنی برایم زیبا هستند. بیشتر نمایشنامه نویسانی که کنار صحنه با تئاتر بودند این ویژگی را دارند، نویسندگانی چون شکسپیر، مولیر، گولدونی… این افراد خودشان تئاتر کار میکردند، صحنه را میفهمیدند. نمایشنامهنویسان از صحنه دور بودند و در خانه نشستند و برای خودشان نوشتهاند، نوشتارشان برایم زیاد جذبکننده نیست.
شاید نمایشنامه هایشان را بخوانم و با خودم بگویم: «چه نمایش قشنگی است!» ولی به حتم به آنجا خواهم رسید که بار ادبی نمایشنامه به بحث تئاتری آن میچربد. تمرینی در تئاتر وجود دارد. تمرینی برای سنجش اینکه تا چه حد متنی ادبی است و یا به تئاتر نزدیک است. برای رسیدن به پاسخ این تمرین و سنجش، متن را بین دو کفه صحنه تفکیک میکنیم؛ دریک کفه، قصه را فردی روایت می کند و درکفه دیگر فردی قصه را بازی می کند.
اگر دقت تماشاگر به روایت گویی قصه برود، نشانگر این است که آن متن بیشتر ادبیات است، وقتی دقت تماشاگر به سمت تماشای بازی هنرمند باشد، ایده به نمایش میدهد. این تمرین برای بازیگر نیز جوابی با اهمیت همراه دارد و آن اینکه متن از بعد شنیداری قویتر است یا از جهت تئاتری بودن، که براساس جواب، هنرمند میتواند کفه بازی خود را اتود زده و بازی کند.
و اما آخرین سؤال، سیامک صفری بیش از دو دهه است که در صحنه نمایش حضور پویا دارد و این یعنی بیش از بیست سال است از نزدیک با احوال تئاتر آشناست، بالا و پایین شدن هایش را لمس کرده و دیده است و اما این روزها احوال تئاتر را چگونه میبینید، حال هنری که در دنیا میگویند اهمیت دادن به آن یعنی اهمیت به فرهنگسازی ریشهای و آینده نگرانه به جامعه خود داشتن، این هنر گوهرین در کشور ما چگونه مورد توجه است؟
حال مرا ببینید به احوال تئاتر پی میبرید. تئاتر در ایران حالش خوب نیست. به هر بخش تئاتر نگاهی بیندازی متوجه لنگیدن آن میشوی، تئاتر بحران زده و زخمی است و زخمی ندارد که برای دیدنش باید بگردی تا پیدایش کنی، بحرانهایش به مسائلی برمی گردد که همه از آنها میدانیم و اگر بگوییم نمیدانیم یعنی نمیخواهیم بگوییم که میدانیم.
گفتن از دردهای تئاتر در ایران گفتن از تکراریهای خیلی تکرار شده است آنکه بخواهد دردی از تئاتر درمان کند نیاز به گفتن و شنیدن ندارد و حرکت برای بهتر شدن حال تئاتر را آغاز میکند و اما ما همیشه امیدواریم روزی برسد که یکی بیاید و حرکت کند نه فقط بشنوند و بس.
تسنیم