شعر یک طنزپرداز برای زلزله زدگان
با لرزش ناگاه شکسته این بار
دلهای عزیز دیگری در آوار
فریاد کمک میان مشتی از خاک
در مرز وطن نمانده آرام و قرار
جا مانده میان خانه هایی ویران
رویای قشنگ مادری تیره و تار
هر لحظه به سر میزند و میگوید:
جان داده گلم زیر هجوم دیوار
آن سوتر از او نشسته مردی زخمی
دارد به لبش زمزمه های بسیار
دو اسم امید و عاطفه بر لبها
میخواند و می گرید و دایم تکرار
پاییز غریبی ست غروبی غمگین
نه شادی و نه نگاه گرمی بیدار
هر گوشه ی شهر کوه دردیست به جای
در خلوت کوچه های سردش آوار
.
.
.
اما نه!هنوز نور امیدی هست
با یاری مردمانی از جنس بهار
بی وقفه تلاش و همت مردانی
تا صبح به جست و جو و دایم بیدار
این پاک نهادان شریف و مخلص
در باطن شان شکوه عشق و ایثار
بی شک که حضورشان امیدی ست بزرگ
تا مرهم زخمی بشود بر این خار
شاعر : ملیحه خوشحال
کاریکاتور : طیبه خلیلی مهر