«دانشگاه»
از آن روزی که دانشگاه وا شد
به واقع علم و دانش کلّه پا شد
چه زرت و زرت واحدها که شد پاس
چه فرت و فرت مدرکها عطا شد
نه بی مدرک کسی از آن برون رفت
نه حتّی یک تقلّب برملا شد
حیاطش پهنه ی پرواز عشق و
کلاسش صحنه ی ناز و ادا شد
و در سرویس ایّاب و ذهابش
دل مجنون به لیلا مبتلا شد
چه بس ژولیده هایی که ژلیدند
چه بس مژگان که شکل نیزه ها شد
قلی شد آتیلا، داود دیوید؛
«نسی» نام جدید گل نسا شد
نشد در خوابگاهش درس خوانده
چرا؟ چون پاتوق عشق و صفا شد
خرید دختران، پایان هفته
بدل به عادتی لاانقضا شد
صف خوش اشتهای سلف سرویس
مدام الشّاکی از حیث غذا شد
چه کتلت تسمه هایی که هوا رفت
چه مرغ و قیمه ها پخش و پلا شد
به نوعی مرکز پرواربندی
برای گربه های ناقلا شد
بساط دود و دم آنگونه شد جور
که جمعیّت شناور در فضا شد
خلاصه سال کلاً «احسن الحال»
بدون شرط «حوّل حالنا» شد.
شاعر : حسین گلچین – «شکلات الشّعرا»