menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

خنداخند

گزارش هفتمین شب طنز “خنداخند” در اصفهان

جلسات طنز جایی است که نه تنها خنده را بر روی لبان می‪آورد بلکه جلسه‌ای است که اگر هم خنده‪ای بر لب کسی نیاید چیزهایی گفته می‌شود که باریک بینی و هنر نویسندگانی را نشان می‪دهد که طنز را قالبی برای بیان حرف‪های خود کرده‪اند. کوچک و بزرگ، مرد و زن به جلسه طنز خنداخند آمده بودند تا برای یکی دوساعت هم که شده خنده‪ای بر لبانشان نقش ببندد و باریک بینی ها را بشنوند

خنداخند

به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه اصفهان، هفتمین جلسه طنز خنداخند با حضور جمعیت زیادی از طنزدوستان و طنزپردازان اصفهانی در تالار سوره برگزار شد.

این بار تالار سوره سن متفاوتی را با سه بادیگارد تابلو به نمایش گذاشته بود. بادیگاردهایی که به صورت تصویر بر روی سه تابلو ایستاده بودند. یک TNT تلمبه‪ای نیز حاضر بود که هر از گاهی مجری برای نشان دادن انزجار خود از طنزپردازانی که روی صحنه می‪آمدند و شعر و نثر می‪خواندند، آن را منفجر می‪کرد

پیام پورفلاح، مدیر دفتر طنز و کاریکاتور حوزه هنری استان اصفهان این بار برای پذیرایی طرح نویی درانداخته و به جای نخودچی بدون کیشمیش، تنها به ذرت بو داده اکتفا کرده بود.

نعمت الله طالبی نخستین فردی بود که به روی سن آمد تا ابیات طنز را برای حضار بخواند، مطلع شعر او اینگونه بود:

هنرم هست ولی کار اگر بگذارد / جیب بی درهم و دینار اگر بگذارد….

آرش فرهنگ پژوه نفر بعدی بود که به بادیگاردها اشاره کرد و دلیل حضور آنها روی سن را مراقبت از خودش در برابر اسیدپاشی عنوان کرد. او در ادامه شعری با ردیف “جلوگیری کنیم” خواند:

راه حل مشکل امروز ما این است که / ما نباید دیگر از چیزی جلوگیری کنیم
آبروریزی برای خشکسالی بهتر است / پس چرا از آبروریزی جلوگیری کنیم…

یکی دیگر از شاعران شیرین بیان، مرتضی نیکوکار بود که بحث جادوی شبکه‪های ماهواره ای و رابطه نزدیک آنها با جادوی عشق را پیش کشید و بیان کرد که پس از آن بود که بسیاری از عاشقان گریبان‪ها دریدند و فریادها کشیدند:

گفتی که شویم بعد از این ما من و تو / با جادوی عشق غرق رویا من و تو
آن جادوی عشق جعبه جادو شد / بیگانه نموده تو و من را من و تو…

او سپس شعری در وصف خشکی زاینده رود خواند و داغ دل عشاق اصفهان را تازه کرد، ضمنا طعنه‌ای هم به سهراب سپهری زد که اشک در چشمان حضار – البته بعضی‌هاشان- حلقه بست:

سهراب، تو کز گل شدن آب به یک رود / چشمت قدح اشک و دلت کاسه خون بود
یک رود کنون زنده به رود است در این شهر / راضی است به یک قطره از آن آب گل آلود…

سپس اتفاق متفاوتی افتاد و وحید میرزایی یک داستان عجیب که به روایت خود شبیه سريال‪های صدا و سیما و به سبک آن نوشته شده ماجرای “مورد عجیب مردی که نخواست به افزایش جمعیت کمک کند” را تعریف کرد که این تعریف کردن ماجرا به قدری موجب خنده حضار شد که باز هم در چشمان برخی افراد حاضر در تالار سوره اشک حلقه بست!

فریبا زمانی، دختر اصفهانی همیشه خندان که همواره چایش را با قند صرف می‌کند و این را پس از شرکت در برنامه “قندپهلو” آموزش دیده است به روی سن آمد تا در کنار سه بادیگارد شعرش را بخواند:

ما همه جمع می‌شویم اینجا / تا بگوییم جمله‌ای به شما
ای که دلواپسی برو من هم / می سپارم تو را به دست خدا

حسین ابراهیمی نیز به روی صحنه رفت و کاریکاتور را با کلمات مخلوط کرد و برای حضار کاریکلماتور خواند:

از خوبی توست که خاطراتت را با خود نمی‌بری.

نزدیک ترین درد به من، درد دوری توست.

تنهایی‪ام در برابر آینه دو برابر می‪شود.

پس از حسین ابراهیمی نوبت به محمد رضایی می‌شود تا با آن چهره خاصش سبک خاصی را بخواند که ملت ادب دوست و فرهنگ پرور، این سبک را “فرا نو” می‌نامند:

خلیج فارس: برای احترام به زبان فارسی از شما متشکر نیستم، سپاسگزارم.

نوبت مرد طنز همیشه آزاد رسید و دوستانش و حتی دشمنانش او را سعید آزاد می‪نامند و شعری خواند که طنز بود و اندکی عاشقانه:

به سر کوچه‪تان چون که بیفتد گذرم / آن قدر نقشه کشم تا که نفهمد پدرم…

حالا دیگر خانواده زمانی جلسه طنز خنداخند را در دست گرفته‌اند. این بار نوبت فروغ زمانی است تا نبوغ خود را در شعر طنز نشان دهد، انگار این خواهر مانند آن خواهر اهل برنامه‪های مسابقه‪ای تلویزیون نیست بلکه بیشتر به برنامه‪های کودک علاقه دارد:

به نام خدا وند تام و جری / خدای زن و مرد موفرفری…

احمدرضا کاظمی طنزپرداز دیگری بود که 40-50 سال دیگر ایران را به تصویر کشید و وضعیت خرید و فروش آب شرب، استحمام و … را در آن زمان نشان داد.

سپس ملوک عابدی به روی سن آمد و چند “فرانو” برای حضار خواند:

اسمش را روی قلبم نوشتم، اسمم را روی نیمکت پارک نوشت.
آن قدر زنگ نزد که پوسیدم.

سپس نوبت به محمدپور رشیدی رسید که بچه‪های محله او را آذر نیز خطاب می‪کنند، او به روی سن رفت و خواب خود را تعریف کرد، اگرچه خوابش یک مقدار عجیب غریب بود اما چه می‪شود کرد، خواب است دیگر. البته او در ابتدا آن را کابوس خواند و دوست داشت “زودی” بیدار شود اما در انتهای این خواب به جایی رسد که دیگر دوست نداشت “زودی” بیدار شود.

در پایان نیز نوبت به بهرامی رسید که مشخص است خشکی زاینده رود او را ذله کرده است چراکه بسیاری از اشعارش در وصف زاینده رود و خشکی این رودخانه بود:

“این شهر همه بود و نبودش خشک است / از جور شما لب کبودش خشک است
ای دوست بخوان ترانه باران را / بر روی پلی که زنده رودش خشک است”

او همه چیز را به هم ربط می‌دهد، بیماری ابولا را به عشق و عاشقی مرتبط ساخت و گفت:

“آورده سرم عشق شما درد و بلا / ای یار بلا چه کرده‌ای با دل ما
روزی نبود که عاشقی را نکشی / ای یار بگو تو بدتری یا ابولا”

chatنظرات شما

یک دیدگاه

  1. خدادادآدینه:

    شعر طنز باید کمی شیرین مثال قند باد
    روزوشب خلق خدارا با لطایف پند باد
    هرکه دارد لطف خالق در جهان شادی کنان
    شادی مردم بخواهد نی غم واندوهشان
    آفرین برطنز شیرین قند با این سایت خوب
    کرده جاری طنز آدینه مثال آب جوب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر