menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

کتاب خانه مغایرت

نگاهی به کتاب طنز «خانه ی مغایرت» اثر محمدعلی جعفری

یک رمان یا یک بستنی
به گزارش شیرین طنز، به نقل از تهران- ایرنا- اگر در ظهر داغ یکی از همین روزهای تابستان، گذرمان به کتاب‌فروشی‌ای بیفتد تا برای روزهای بلند و کِش‌دار تابستان جیره‌ای برداریم، بدون شک طرح جلد کتاب «خانه مغایرت» در کنار هزار طرح جلدِ تکراری کتاب‌های چیده‌شده در قفسه کتاب‌فروشی‌ها چشم‌های ما را به خودش سنجاق می‌کند.

با جلد این کتاب، هم گرمی تابستان از خاطرمان می‌رود و هم مطمئن می‌شویم «خانه مغایرت» با داشتن چنین عنوان و طرح جلدی، نه‌‌تنها در انتهای روز، ما را از روزمرگی فارغ می‌کند و لبخند بر لب‌مان می‌نشاند، که حتی با نگاه کردن به آن، گرما از خاطرمان می‌رود و احساس خنکی می‌کنیم. ‌خانه مغایرت با داشتن دو تا چوب بستنی قشنگ و خوشحال بر جلد خود، به هر مخاطب لبخندی خنک تحویل می‌دهد و او را مطمئن می‌سازد که این‌بار، با کتابی متفاوت و حتی با داستان و شخصیت‌های داستانی متفاوت مواجه است.

«خانه مغایرت» داستانِ «امید» و «موقعیت» است. به این جهت که در تمامی داستان، تلاش شخصیت اصلی برای رقم‌ زدنِ سرانجامی خوش به‌خوبی آشکار است و داستان موقعیت تلقی می‌شود، چون مخاطب در صفحه به صفحه آن همراه با پسر جوان داستان که به‌تازگی داماد شده، در موقعیت‌های مختلف و تصمیم‌گیری برای انتخاب قرار می‌گیرد.

«خانه مغایرت» داستان دو خانواده است که هرکدام نماینده خانواده‌های مختلف و سبک زندگی‌های متفاوت در جامعه هستند. سعید به‌عنوان تنها ‌فرزند در خانواده‌ای مرفه روزگار گذرانده و تربیت شده، و سحر، همسر سعید، در خانواده‌ای پرجمعیت و صمیمی. تفاوت بین سبک زندگی دو خانواده، دغدغه‌ها، نگرانی‌ها، خوشی‌ها، غم‌ها و ناراحتی‌ها گاه به‌صورت غیرمستقیم از خلال توصیف‌های راوی از دو خانواده آشکار می‌شود و گاه به‌صورت مستقیم از مقایسه‌ سعید که شاهد تفاوت‌های دو خانواده است. برای مثال در صفحه ۱۰۸ کتاب می‌خوانیم: «سحر می‌گفت اصلاً خاک‌بازی از تفریحات خانه‌شان بوده. می‌گفت مادرشان همیشه یک سفره می‌انداخته وسط هال و یک ظرف از این خاک‌ها را می‌آورده که بچه‌ها بازی کنند. بعد هم که حسابی تخلیه می‌شدند، آن‌ها را بغل می‌زده و می‌برده توی حمام تا خودشان را بشویند. اما من به سحر نگفتم که توی خانه ما از ترس اینکه نرویم توی کوچه و خاکی شویم مادرجان هر روز یکی سی‌دی بازی جدید می‌خرید که نصب کنم و بنشینم پشت کامپیوتر. این‌طوری خوشحال بود که قاطی یک مشت بچه‌ای که نمی‌داند مادر پدرشان کیست نمی‌شوم و بی‌تربیت بار نمی‌آیم».

درواقع می‌توان گفت نویسنده در خلال روایتی طنز و شیرین و با ارائه توصیفاتی جزئی از دو خانواده به نقد روش‌های تربیتی خانواده‌های تک‌فرزند اشاره کرده و در جای‌جای داستان، صمیمت و خوشحالی حاکم بین اعضای خانواده سحر، عشق بین پدر و مادر آن‌ها و همین‌طور فضای شاد خانه را که هیچ بازی‌ای در آن قدغن نیست، نشان داده است. در عوض، خانه‌ای که سعید به‌عنوان خانه‌ خود آن را توصیف می‌کند، همیشه تاریک و بی‌نور است و در مقایسه با خانه‌ سحر و خانواده‌اش که همیشه درِ آن به روی همه باز است، سوت‌وکور و خلوت به‌نظر می‌رسد: «خانه تاریک بود. از زیر تخت، خولامپ را برداشتم و کلید برق را روشن کردم. خولیسم خولیسم است دیگر؛ چه خواب باشد، چه بیدار. خودم را از داخل اتاق کشیدم بیرون و وسط هال، باز روی کاناپه ولو شدم. سکوت مرگباری بود؛ وضعیتی هولناک‌تر از هلوکاست. انگار خاک کرده پاشیده بودند کف این خانه».

از دیگر ویژگی‌های کتاب می‌توان به یک‌دستی زبان طنز راوی، تازگی واژه‌های ابداعی او و متل‌هایی که پدر سحر در موقعیت‌های مختلف برای فرزندانش می‌خواند، اشاره کرد. همچنین نویسنده از همان ابتدا، مخاطب را مشتاقِ دانستن پایان داستان نگه می‌دارد تا دست‌آخر به این موضوع پی ببرد که سعید در مواجهه با تصادف پدرزن، تعطیل‌شدن بستنی‌فروشی او و خارج کردن رقیب عشقی‌اش چه تصمیمی می‌گیرد و در پایان، با اعتماد‌ به ‌نفسی که در خودش سراغ ندارد، تلاش برای ثابت کردن خودش و کم‌رویی در مقابل تردیدها و دوراهی‌ها که خودش را درگیر آن‌ها می‌داند، چه می‌کند و چه واکنشی نشان می‌دهد. این داستان را باید خواند، زیرا دانستن پایان خوش داستان در گروِ این است که مخاطب لحظه ‌به ‌لحظه با سعید و موقعیت‌هایی که با آن‌ها دست ‌و پنجه نرم می‌کند، همراه باشد و تمام ماجرا را از زاویه نگاه او همراه با چاشنی طنز بخواند. تعریف داستان در یک خط و حتی گفتن پایان داستان، از لذت همراهی مخاطب با شخصیت‌های داستان کم می‌کند. مخاطب باید با راوی داستان، توی شلوغی‌های خانه سحر و خواهر و برادرهایش، موقعیت‌های خنده‌دار و تازگی شرایطی که سعید به‌محض داماد شدن با آن‌ها روبه‌رو می‌شود، سهیم باشد.

داستان روایتی سرراست و بدون پیچیدگی دارد. ماجراها گاه از طریق فلش‌بک و یادآوری خاطرات از جانب سعید روایت می‌شوند، گاهی هم در زمان حال و همان لحظه که سعید در آن موقعیت تازه و جدید قرار می‌گیرد. روایت خوش‌خوان، روان و سرراست است؛ به همین‌خاطر می‌توانیم آن را در یک نشست و در یک ظهر تابستان، درحالی‌که یک‌کاسه بستنی سنتی را مزه مزه می‌کنیم، بخوانیم و گرمای تابستان را با خنکی روایت، فضای داستان، خواندن ماجراهای بستنی‌فروشی «علاوه‌تر» و… از خاطر ببریم.

شاید در نگاه اول، عنوان کتاب با طرح جلدی که دارد هم‌خوانی نداشته باشد و متناسب به‌نظر نرسد، اما مخاطب با خواندن داستان، دانستن پایان آن و بستن کتاب و نگاهِ دوباره به طرح جلد، متوجه این هم‌خوانی و تناسب زیبا خواهد شد.

در کنار همه‌ ویژگی‌هایی که از کتاب و روایت آن گفته شد، می‌توان به این نکته هم اشاره کرد که موضوع داستان «خانه مغایرت» به‌دلیل نوع روایت نویسنده و جزئیاتی که ارائه می‌کند، تصویرسازی‌ها و موضوع ملموس داستان که همه‌ ما به‌نوعی بخش‌های آن را در اطراف‌مان دیده‌ یا شنیده‎ایم، می‌تواند دستمایه‌ ساخت سریال یا حتی فیلم سینمایی قرار گیرد و توجه مخاطبان زیادی را به خودش جلب ‌کند.
کتاب «خانه مغایرت» نوشته محمدعلی جعفری توسط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.

یادداشت از فاطمه بهروزفخر

انتهای پیام /

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر