menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

مرتضی فرجیان

مرتضی فرجیان که بود و چه کرد؟

مرتضی فرجیان

در محضرِ شاگرد تنبل

نویسنده: عمادالدین قرشی

مرتضی فرجیان (با القاب متنوعی همچون شاگردتنبل، فینگیلی، ابوشنبلیله، خان داداش، ترتیزک، شونول، سبدمیرزا، دایی مرتضی، سپیده، سپیده دایی مرتضی، کل توپی، گل پونه، ندیدبدید، هاده، هاله، هدی کوچولو)، فرزند عبدالله و متولد ١۴ مردادماه ١٣١٣ تهران، به جرات یکی از بزرگانی است که جدا از جریان طنزنویسی، پژوهش و جمع آوری جوک ها و لطایف شفاهی، در کشف و شناسایی استعدادهای طنزنویسی معاصر بسیار موثر بوده است.

فرجیان، پیش از انقلاب، رییس جلسات هیات تحریریه توفیق بود و پس از انقلاب مدتی سردبیر نشریه فکاهیون (۶۵-١٣۶٣)، سپس خورجین (۶٩-١٣۶۵) و در نهایت با حوصله، پشتکار، نظم و دقتی مثال زدنی، سردبیر هفته نامه گل آقا شد.

کیومرث صابری می نویسد: «سال ١٣۴۴ آشنایی من با مرتضی به دوستی بدل شد و دوستی من با او تا روز مرگش ادامه داشت.

از آن روز به بعد مرتضی برایم یک خاطره همه روزه است و یاد او تا روزی که زنده ام با من خواهد بود… از خودم می پرسم اگر مرتضی نبود، تو موسسه گل آقا را تاسیس می کردی؟ و در خلوت خود، جوابم را چنین می دهم: حتی اگر می توانستی، اشتیاقش را نداشتی!»

دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدارس شریعت (خیابان مولوی)، دارالفنون و امیرکبیر با اخذ دیپلم طبیعی و بعدها دیپلم ادبی (سال ١٣٣٩) گذراند. در سال ١٣۴١، فارغ التحصیل رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران شد و همان سال با هم کلاسی اش همایون دخت منگنه نورایی ازدواج کرد و بعدها صاحب دو دختر (هدیه و هاله) شد.

فرجیان که طی سال های ١٣۶٢-١٣٣۵ در آموزش وپرورش خدمت کرد و با سمت ریاست دبیرستان بازنشسته شده بود، این روحیه تدریس و معلمی را به کار طنزش نیز سرایت داده بود. او همواره در پی کشف استعدادهای جوان طنزنویسی و درواقع نوعی مدیریت فرهنگی در تولید محتوای طنز بود.

ابوالفضل زرویی نصرآباد

ابوالفضل زرویی نصرآباد می نویسد: «به تشویق آقای فرجیان به طنزنویسی در خورجین پرداختم.

او حق بسیار بر گردن من دارد و به واسطه ایشان بود که به گل آقا راه پیدا کردم. » گرچه فرجیان کاریکاتوریست نبود اما در اداره جلسات مربوط به سوژه های کاریکاتور بسیار موفق عمل می کرد، به گونه ای که جای خالی او پس از فوتش در گل آقا محسوس بود و به قول مسعود کیمیاگر، شاید یکی از علل تصمیم کیومرث صابری در قطع انتشار هفته نامه، نبودن مرتضی فرجیان بود.

احمد عربانی

احمد عربانی می نویسد: «…فرجیان به عمران صلاحی گفته بود من از کاریکاتور خیلی خوشم می آید و دلم می خواهد برای مراسم بزرگداشت و چیزی از این قبیل -بعد از مرگم- به جای عکس از کاریکاتور استفاده شود».

به همین موازات، فرجیان همواره رابطه خود را با اکثر طنزنویسان دهه چهل ایرانی، ازجمله نسل توفیقیون حفظ کرده و برخوردی متعهدانه با مطبوعات طنز ایران داشت.

منوچهر احترامی

منوچهر احترامی می نویسد: «آمدن من به موسسه گل آقا را شاید بتوان به افتادن من در تور وارستگی فرجیان تعبیر کرد.»
کتاب هایی همچون «طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب» (دوره سه جلدی با همکاری محمد نجف زاده بارفروش)، «بیایید با هم بخندیم»، «لطفا لبخند بزنید: لطیفه های ریزه میزه»، «خنده بر هر درد بی درمان دواست»، «دیوان فینگیلی»، «شور و شیرین»، «طنزپردازان معاصر» (یادنامه او به کوشش ریتا اصغرپور) و «شاگردتنبل و آثارش» (یادنامه او به کوشش نجف زاده بارفروش) از مجموعه آثار مکتوب به جامانده اوست.

نخستین نوشته های پراکنده طنز مرتضی فرجیان در توفیق شهریورماه ١٣٣٧ و به مرور در اوایل دهه چهل منتشر شده، اما از سال ١٣۴٢ و عضویت رسمی در تحریریه توفیق تا زمان تعطیلی روزنامه این همکاری ادامه داشت.

نقش او در روزنامه توفیق، غیر از مدیریت جلسات هفتگی در دو نوبت یکشنبه و سه شنبه، اصلاح «اشعار وارده» و نوشتن ستون پرطرفدار «سبدیات» بود. در نقیضه سرایی برای ابیات برگزیده، ید طولایی داشت و «انگولک به جراید»، «چهل سال پیش در همین هفته» و «در محضر گل آقا» ازجمله ستون های محبوب او در هفته نامه گل آقا بود.

از حاضرجوابی های نقل شده از مرتضی فرجیان چنین است: «فینگیلی وقتی شنید که یکی از کاریکاتوریست های تازه کار، بعد از سه هفته غیبت، تلفنی توسط دایی سبیل (محمد پورثانی) پیام داده که به علت سرماخوردگی نمی تواند بیاید و کارهایش را انجام دهد، گفت: اینها همه بهانه است، والا چطور من خودم با داشتن بیماری قلبی، فشارخون، ناراحتی کلیه و بیماری قند، هر روز ساعت ٣٠/۵ صبح پشت میز کارم حاضر می شوم؟

در این موقع ناصر پاک شیر سرش را از روی کاریکاتوری که داشت می کشید بلند کرد و با خونسردی گفت: همین ساعت ٣٠/۵ صبح آمدن سرکار هم خودش یک نوع بیماری است!» و دریغا که در ٢٣ فروردین ١٣٧۴، پس از عمری خدمت، عشق و ارادت به طنز و طنزنویسی، به دیار باقی شتافت.

کتاب شاگرد تنبل و آثارش

ازجمله اشعار طنز مرتضی فرجیان چنین است:

نطق هایی که شنیدم همه اش عالی بود/ نمک و فلفل آن وعده توخالی بود// حاصل این همه نطق و سخن و وعد و وعید/ سستی و تنبلی و رخوت و بی حالی بود// آنکه دیروز درین شهر گدایی می کرد/ دیدم امروز که در شهر دگر والی بود// هرکه یک دفعه لبی زد به نباتی روغن/ شکمش پیچ زد و تا ابد اسهالی بود// به گرو رفت ز بخت بد من از خانه/ هرچه طشت و لگن و بادیه و قالی بود// بس که خوش می گذرد عمر عزیزم به خدا/ هفته، ماهی به نظر آمد و مه سالی بود// از ازل قسمت هرکس شده معلوم و دریغ/ این وسط قسمت من یکسره حمالی بود!

شعر دیگری از مرتضی فرجیان

از گرانی آدمی خل می شود/ سفت هم باشد اگر، شل می شود// از گرانی می پرد از کلّه هوش/ از گرانی می شود هر گربه، موش// از گرانی چاق، لاغر می شود/ اسب سرکش عینهو خر می شود// از گرانی کلّه گردد منگ منگ/ کلّه گردد منگ، پاها لنگ لنگ// از گرانی جیب خالی می شود/ قامت آدم هلالی می شود// از گرانی پیر آدم درمیاد!/ چشم آدم می شود خیلی گشاد// از گرانی خنده گریه می شود/ آمپرآمپر برق، از سر می پرد// از گرانی کارمند کم حقوق/ می کند هی ناله و هی نق ونوق// از گرانی آدمی گردد گدا/ می رود آن گه سوی دار فنا!

شعر دیگر

قسمت این بنده شد دوای مشابه/ هست شفایش یقین، شفای مشابه// گر که نیابم شفا و نفله شوم زود/ حتم بُود ختم من، عزای مشابه// جمله رفیقان من به مجلس ترحیم/ شعر بخوانند، در رثای مشابه// رفتنم از این جهان به عالم دیگر/ نیست به جز رفتن و فنای مشابه// هرکه رود زین سرای خاکی و فانی/ می رسد آخر به یک سرای مشابه// ترسم از این است، کاندر عالم دیگر/ باز به جرم یکی خطای مشابه// زندگی فعلی ام دوباره ببخشند/ بهر مجازات، یا جزای مشابه!

شعر دیگر

ای کاکاجون، خرج و دخل من نمی آید به هم/ اولی خیلی زیاده، دومی بسیار کم// مثنوی هفتاد من کاغذ شود گویم اگر/ شرح رنج و غصه و بیچارگی و درد و غم// موی من از وحشت نرخ گران گردیده سیخ/ پشت من در زیر این بار گران گردیده خم// کله ام از استماع نطق صدمن یک قِران/ گشته مانند کلم قمری ز بس کرده ورم// بدبیاری بهر اینجانب، رسد هی نو به نو/ تیره بختی بهر این داعی، رسد هی دم به دم// جیب من چون قلب تو پاک است و پاکیزه، ولی/ جیب یک عده بُود مملو ز دینار و درم// چندخطی خواندم از این شعر بر یک دم کلفت/ گفت: گر خواهی شوی راحت، بخور یک ذره سم!.

منبع : روزنامه اعتماد، شماره ۴۰۰۵

کاریکاتور : احمد عربانی/گل آقا

پشت پرده تعطیلی مجله گل آقا/حاضرجوابی رضا رفیع در تاکسی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر