menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز: دوران خوش نامزدی (قسمت سوم)

قسمت سوم : لابی انتخاباتی

گمان زنی ها حاکی از این بود که قاسمی خیال کناره گیری نداره از همین رو دل به دریا زدم و برای مذاکره پا پیش گذاشتم. به نزدیکی محل قرار که حوالی بوفه بود رسیدم. بچه ها در حال خرید بودند. عنصر خود فروخته ای هم روی دیوار نوشته بود “رای ما منوچهر،” پیش رفتم و روی نیمکتی نشستم که روی آن نوشته بود “محل لابی قاسمی و فریبرزی لطفا بعدا ایجاد مزاحمت کنید” روی میز ساعتی شبیه ساعت شطرنج گذاشته بودند که  وقت هرکس جداگانه محاسبه شود. قاسمی غیر منتظره و عین جن ظاهر شد. بعد از سلام و احوالپرسی و بمیری قاسمی و ضهره ترکم کردی سراغی از اصل مطلب جویا شدم. گفتم: “قاسمی چند؟” … قاسمی عین جوجه ی از تخم در آمده مرا نگاه کرد که افزودم: “چند تا ساندویچ حساب کنم پاتو از موکت ما بکشی بیرون؟” قاسمی دستی به محل رویش سیبیل کشید و پاسخ داد: “قدیما پا رو از گلیم می کشیدن بیرون؟”من هم دیدم فرصت را صحبت پینگ پونگی مغتنم شمردم و به دماغ عقابی اش خیره شدم و گفتم: “خودت داری می گی قدیما، گذشته ها دیگه گذشته” اشک در چشمان قاسمی جمع شد و گفت: آره دیگه گذشته ها گذشته دو سال آزگار هم نیمکتی بودیم منو هنوز نشناختی آخه منو میخوای با پول بخری ای روزگار… لااقل می گفتی عضویت در اتحادیه ی مبسران” با برافروختگی فرمودم: “دیگه داری کم لطفی می کنی کلا چهار تا دونه رای که بیشتر نداری این مطالبات سنگین دیگه چیه؟” که مذاکره با شکست مواجه شد. اما در سوی دیگر مدرسه مذاکرات دیگری در حال برگزاری است. آنچه از این به بعد می خوانید گزارش مو به موی مظفر، جاسوس ما در ستاد انتخاباتی منوچهره دیگه جاسوس از این جوگیر تر پیدا نکردیم، کمی و کاستی هاش رو به بزرگواری خودتون ببخشید.

گزارش اول: “ساعت همراهم نیست ولی با توجه به نور خورشید بنظر می رسد کمی از ۱۰ گذشته باشد، من در محل مذاکرات در جنب آبدار خانه، پشت پنجرهمستقر شده ام. سیاوش کاغذی روی تابلوی اعلانات نصب کرد که حاوی این مطلب بود: “توجه توجه در این مکان مذاکرات انتخاباتی غلامی و منوچهر برگزار می شود تا اطلاع ثانوی از این مکان تردد نکنید.” همه چیز مشکوک است. غلامی با فرد شکم گنده اش وارد می شود که روی پیراهنش نوشته “بادیگارد غلام” و پایین آن “ستاد خودجوش و مردمی غلامی” حک شده است. با توجه به تحقیقات محلی به عمل آمده و با اتکا به دماغش بنظر می رسد بادیگارد پسر خاله اش باشد. در حالی که غلامی روی صندلی اش نشسته و هر سی ثانیه به ساعتش نگاه می کند منوچهر با هیئت همراه سر می رسد. غلامی با گریزی به آب و هوا سر صحبت را می گشاید اما منوچهر از رفتن به سراغ اصل مطلب امتناع می کند. غلامی با چهره ای مثلا مقتدر: “خب منوچهر جان شروع کن الان زنگ تفریح تموم میشه ها” منوچهر کمی ناز می کند: “من فقط در حضور ای جنتم صحبت می کنم.” دستور می دهند مدیر برنامه یا به قول خودش ای جنتش رو هر گوری تشریف دارد پیدا کنند و بیاورند. بعد از چند دقیقه فردی عینکی، لاغر و قد کوتاه عین فلفل دلمه ای را می آورند که روی بازو بندش نوشته بود “فقط منوچ”، مذاکرات آغاز می شود. تا این جای مذاکرات را از گوشه ی پنجره گزارش کرد وقتی صحبت از آب و هوا شد منوچهر سردش شد پنجره را بستند از این به بعد فقط تصویر دارم و صدا را لب خوانی می کنم. بنظر می رسد موضوع بحث رنگ انتخاباتی باشد. از شواهد و قرائن بر می آید منوچهر روی بادمجونی مایل به سیر ترشی تاکید دارد اما غلامی مثل اینکه روی گوجه ای مایل به هندوانه ای نظر دارد. بحث بالا می گیرد منوچهر زیر بار ائتلاف نمی رود و غلامی خط و نشان می کشد مثل اینکه زنگ آخر قرار دعوا می گذارند. در همین لحظه زنگ به صدا در می آید و منوچهر خاطر نشان می کند بهتر است ما را با هم نبینند و خیلی زود از صحنه متواری می شود. این بود گزارش مو به موی من باشد که مقبول افتاده و پول هر چه زودتر کارت به کارت شود. قربان شما مظفر”

منبع: روزنامه آفتاب

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر