menu
shuffle search add person
انصراف
cancel

شیرین طنز را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

keyboard_double_arrow_left keyboard_double_arrow_right

پیشنهاد
شگفت انگیز

بزن بریم

بیخیال

طنز : تفسیر زن در شعر سعدی بخش دوم

زهرا درّی :

خواندیم که نگار، شاگرد کلاس درس سعدی بوده است و یک روز که حراست دانشگاه به پوشش او گیر می دهد، سعدی به او می گوید: بپوش روی نگارین و موی مشکین را…….. و اینک ادامه داستان:
نگار جواب سلام آنها را می دهد و از کلاس جیم می شود و دیگر هیچ درسی را با سعدی نمی گیرد.
سعدی می نویسد:
شکست عهد مودت نگار دلبندم
و از قرار معلوم نگار یا ترک تحصیل می کند
یا از دانشگاه اخراج می شود.که سعدی در فراقش می نویسد:
و افغان من از غم نگار است
یا:
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت

گیتی
سعدی چیزهایی در وصف گیتی خانم شنیده و از طرفی چون از کیس های قبلی هم خیری ندیده است، از مادرش می خواهد که دیدار او و گیتی را جور کند،باشد که گیتی از مورد قبلی بهتر باشد:
سزد که مادر،گیتی به روی او نازد (به روی مورد قبلی!)
وقتی دیدار میسر می شود،سعدی به گیتی خانم به تفاهم می رسد و می گوید:
مرا و عشق تو گیتی ،به یک شکم زاده ست!
بعد با توسل بر “یه نظر حلاله ” سرتا پای گیتی را می بیند، ولی نمی پسندد :
در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم !
ودر جواب مادرش که می پرسد : “آخه چرا؟ جواب خونواده دختره را چی بدم ؟بگم دماغش بزرگ بود؟!” می فرماید:
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
یا:
به گیتی در ندارم هیچ مرهم
درحالی که گیتی هم همچین از خواستگارش خوشش نیامده، ولی چون شاعر نبوده، احساساتش هم بیان نشده است.

زلیخا/ صبا
ظلمی را که سعدی در حق گیتی می کند ،
فورا توسط زلیخا صبا –تنها زنی که نام خانوادگی اش
موجود است-جبران می شود.آن قدر که در خطاب به پدر زلیخا می گوید:
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
و در یادداشت هایش زلیخا را قصاب قلب خود می خواند:
پاره گرداند زلیخای صبا !

خورشید
واین خبررسانی و مچ گیری از زلیخا را خورشید برای سعدی گفته و رو کرده است.آن جا که در جواب سوال زلیخا که پرسیده بوده :
” مدرکت چیه؟” می فرماید:
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت!
خورشید خیلی خبره بوده ،آن قدر که هیچ زنی جرات نداشته پیش خورشید بیشتر از چند ثانیه بماند:
پیش خورشید محال است که پیدا آیند!
یعنی خورشید گیر می داده و با طرف دست به یقه می شده است:
سر بر نکند خورشید ، الا ز گریبانت!
یا:
خورشید برآید از گریبان!
سعدی خورشید خانم را به خاطر همین جربزه و جذبه ای که داشته ،بسیار دوست داشته است:
مه چنین خوب نباشد،تو مگر خورشیدی؟
یا:
چرخ مه و خورشیدی،ماهی و گلستانی
یک بار سعدی داشته در وصف یک مورد دیگر شعر می گفته که:”ببین عزیزم، این خورشید که من اینقدر ازش تعریف می کنم پیش تو هیچ است:
خورشید با رویی چنان ،مویی ندارد عنبری
(که به ریزش موهای خورشید پس از زایمانش اشاره می کند.)
خورشید هم که در افسردگی پس از زایمان به سر می برده با شنیدن این مصرع ،به سعدی می گوید :
“تو چرا حرف دلتو جای اینکه به خودم بزنی ، به اون می گی؟! من مادر بچه تم نه اون زنیکه …اسمش چی بود؟!” سعدی می فرماید:
سخنی که با تو دارم ،به نسیم صبح گفتم!
خورشید قهر می کند و بچه بغل،می رود خانه پدرش.و سعدی این عشقش را هم فراموش می کند:
که دگر نه عشق خورشید و نه مهر و ماه دارم!
و می رود سراغ نسیم!

نسیم
سعدی با نسیم در خیابان فردوس زندگی می کرده است.یک روز خانه می آید و می بیند نسیم نیست.
یارب از فردوس کی رفت این نسیم؟!
نسیم خبر می دهد که با دوستانم رفتم سفر.الانم دارم برات خرید می کنم.سوغاتی چی می خوای؟
سعدی می فرماید:
جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم!
نسیم از سفر می آید و می شنود:
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
نسیم می پرسد: “آخی عزیزم، دلت تنگ شده بود برام؟”
و می شنود:
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم!
هنوز نمی دانم که نسیم با سعدی مدت المعلوم زندگی کرده یا عمر مختوم؟

صنوبر /مهتاب /پروانه
صنوبر بانویی قد بلند بوده که سعدی از ایشان بنا به دلائلی خیلی خجالت می کشیده است:
شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم!
یا:
سرو رفتاری، صنوبر قامتی
این صنوبر خانم در امور سیاسی دخالت داشته است.یک بار که ستاد زده بوده ،یا آرام نشسته بوده و هیچ تبلیغی نمی کرده یا احتمالا هوا تاریک شده بوده و ستاد صنوبر خاموش بوده است:
در چمن سرو ستاد است و صنوبر خاموش
صنوبر می رود شمع روشن کند،که ناگهان مهتاب خانم که ازدوستان قدیم صنوبر بوده، وارد می شود.سعدی می فرماید:
حاجت به شمع نیست ،که مهتاب خوشترست!
مهتاب خانم می گوید: “اختیار دارید سعدی جان! من کجا ،شمع کجا؟!” که می شنود:
بیابان است و تاریکی ،بیا ای شمع مهتابم!
صنوبر هیچ نمی گوید و شمع را روشن می کند.
مهتاب هم یک شاخه گل لاله کنار شمع می گذارد.
سعدی می گوید:
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
صنوبرخانم می گوید:”مرد حسابی ،من که همین جا پیشتم،منظورت یادکردن از روی کدام دلبراست؟!”
مهتاب پقی می زند زیر خنده و همان وقت پروانه خانم وارد می شود.
سعدی جواب صنوبر می گوید:
مگر کسی که چو پروانه سازد و سوزد!
صنوبر می گوید:”خیلی واقعنی! واقعا که …دیگه صبرم تمومه”
که می شنود:
صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق !
صنوبر می گوید: “اصلا کی این ایکبیریو تو ستاد من راه داده؟!”
می شنود:
پروانه را چه حاجت پروانه دخول؟
مهتاب چیزی در گوش صنوبر می گوید.سعدی در دلش خطر را حس می کند و می فرماید:
“دو همجنس دیرینه را همقلم /نباید فرستاد یک جا به هم ”
تا می آید که سعدی بفهمد چی یه چی است ،گرد و خاک راه می افتد ودعوا و بزن بزن می شود.
پروانه زیر دست و پای طرفداران موجود در صحن علنی ستاد صنوبر،به ویژه زیر لگدهای شهره -که آمده بوده بگوید الاغی که دم در پارک کرده مال کیه؟ – له می شود.
سعدی خطاب به شهره داد می زند:
ای شهره شهر و فتنه خیل!
اما در آن هیاهو هیچ کس صدای سعدی را نمی شنود.پایه های داربست موجود بر اثر ولوله می افتد و ستاد خراب می شود.سعدی از زیر چادر افتاده ستاد می فرماید:
پروانه ز عشق بر خطر بود
یا:
پروانه بکشت خویشتن را!
منبع : روزنامه اطلاعات

بخش اول تفسیر زن در شعر سعدی

chatنظرات شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپلیکیشن کبریت کم خطر