الا يا ايها الساطور قصابي چه در دل ها
خريد آسان نمود اوّل ولي افتاد مشكل ها
به بوي آبگوشتي كه از آن كاشانه مي آيد
چه آبي شد روان از لب، چه بحثي شد به محفل ها
برو سرمايه چندين كن گرت آن پهلوان گويد
كه ورزش هم در اين دوران ندارد هيچ حاصل ها
شب تاريك و نيمي جان و بشقابي چه ناقابل
كجا دانند حال ما بسا دزدان و جائل ها
همه دار و ندار من به هنگامي كشيده ته
كه دارم ميل پروازي به خارج خاصّه ساحل ها
چه در قصر و چه در حصر و چه در هر جايي از اين عصر
يكي سرگرم ايمل ها، يكي مشغول ريمل ها
چه ابروها كه از مردان در اين دوران به يغما رفت
چه موهايي كه پي در پي بر آن ماليده شد ژل ها
برو بيكار باش و خوش، به اموال پدر دلخوش
كه پشتك مي زند پشّه درون جيب شاغل ها
….
شاعر : حسين گلچين «شكلات الشعرا»