مقدمهای بر کتاب ناشیانه دوستت دارم ، نوشته ی زهرا درّی از زبان خودشان:
مطمئنم نمیدانید ریشه کلمه «نکاح» از کجا آمده است. وقتی دو گاو یا گوساله، پیشانیهای مبارکشان را جهت ابراز محبت و مهربانی و شاید مخزنی، به هم میمالند؛ میشود: «نکح»! بنابراین؛ این که میگویند فلانی خر شد و عاشق شد، یا خرش کردند و ازدواج کرد، نادرست است. در حقیقت، با توجه به ریشه نکاح، در زمان عاشق شدن، ما گاو میشویم، نه خر. و همین است که بعد از عاشق شدن، به جای من من کردن، ما… ما میکنیم!
طنزپرانی هم همین جوریهاست. جای این که خر بشوی، گاو میشوی. یا جاهایی که گاوی، در حقیقت خری بیش نیستی. یعنی اگر هستی، پس چرا نیستی؟ و این گونه اندیشیدنهای مضحک و بیربط مرا طنزپرداز کرد. مادرم میگوید: «بچه که بودی، وقتی میبردمت عروسی، صاف میرفتی به عروس میگفتی: «چه خوشگل شدی امشب»، تا عروس هم بگوید: «تو هم خوشگلی، عزیزم!»
و این گونه سعی در مطرح کردن خویش داشتهام که به جایی هم نرسید. تا آن جا که فرمودیم:
یک آدم خوب روی ما را نگرفت
دست احدی پتوی ما را نگرفت
و چه طنزی جالبتر از این که خودت برای خودت مقدمه بنویسی؟! وقت هم ندارم دنبال خودم بروم تا برای خودم مقدمه بنویسم. اصولاً هیچ طنزپردازی در طول تاریخ از این وقتها نداشته است؛ چه رسد به من که تازه خانم هم هستم و آن هم در ایران عزیز که طنزپرداز خانم در آن چونان بچهای است که مادرش را سالها منتظر نگه داشتهاند که نزاید. جیک هیچکس هم درنیامده. و تجربه عشقورزی هم از اتفاق، از همان شکم مادر آغاز میشود. حتی شنیده شده کودکی حین ورود به دنیا میخوانده: «عاشق منه، دوس داره منو».
و چه چیز در این دنیای خندهدار، بهتر از عشق است آیا؟ اصولاً عشق چیز خوبی است. همچنان که طنز و شوخطبعی در ادبیات شیرین با فرهاد فارسی هم چیز خوبی است و اگر این دو پیشانیشان را هم به هم بمالند که دیگر هیچ!
کتاب «ناشیانه دوستت دارم» اولین مجموعه شعر طنز عاشقانه است که در ایران و شاید جهان (!) از قلم نویسندهای است که دو دبستان اولین شعرش را نوشت:
«باران که میآید
از آسمان پایین
میخندمی(!) غش غش
غمها برید گم شین!»
توی کلاس خواندم و همکلاسیهایم خندیدند. خانم معلم هم زد زیرخنده. گفت: «از کجا نوشتی اینو؟ اسم مجله یا کتابی که از آن این شعر را نوشتهای بگو.» گفتم: «خودم نوشتم.» گفت: «منظورم این است که از کجا سرقت ادبی کردهای؟» معنی سرقت را نمیدانستم. دوباره گفتم: «از خودم!» گفت: «آخه این شعر مشکل وزن و قافیه ندارد، خندهدار هم هست، معلوم است کار خودت نیست. از یه جا کپی کردهای. تو فسقلی میخواهی من را گول بزنی؟» گفتم: «نخیرم. خودم نوشتم.»
همان وقت یک چیز بزرگتر از نخودچی و کوچکتر از فندق، قلمبه شد توی گلویم. یک نفس عمیق کشیدم و نگذاشتم اشکم بریزد. دیگر هیچ حرفی نزدم. صورتم را آن وری کردم و همانطور کجکی برگشتم روی نیمکتم نشستم. زنگ تعطیلی مدرسه را که زدند تا در خانهمان گریه کردم. سوزناکها! فقط گربهها و کلاغها اشکم را دیدند. یازده ساله بودم که پدرم به ناگاه از دنیا رفت. بعد از آن طنزپران شدم. خودم در این باره با همکاری حافظ بزرگ فرموده بودم:
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
جای ریشی است که بردند از این چانه من!
از نوجوانی آثارم را برای مجلات میفرستادم و آنها هم چاپ میکردند. اولین کتاب طنزم «مارمولکهای باوجدان» نام داشت که نثر طنز بود و سال ۱۳۸۳ منتشر شد. دومین کتاب طنزم «دریغخند» نام دارد که مجموعه شعر طنز است. سیوشش کتاب کودکانه هم کار کردم با تیراژهای بالا و چاپهای متعدد و ناشرانی با جیبهای پولکی. تا چند وقت پیش نمیدانستم چاپ سیام چندتاشان درآمده. شلغم هم دشمنتان است.
کتاب را در دو بخش تنظیم کردم. بخش دومش دلتنگیهای گربه شهری است که به یاد عشق روستاییاش در قالب رباعیهای مثلاً به هم پیوسته سروده است. بخش اول کتاب هم که درباره عشق خودمانی و ساده و راه راه ما آدمهاست.
گمان میکنم میخواستم در مقدمه این کتاب، در باب نکاح و عشقورزی و سوابق خویش سخن برانم، که راندم؛ راندنی!
با کُلّی احترام و ادب و لبخند و عشق و از این دست مسائل!
در اینجا، برای این که دست خالی از این صفحه و مطلب و مقدمه خارج نشوید، از باب «مشت نمونه خروار» هم که حساب کنید، دو سه شعری از دفتر شعر طنز شاعر را تقدیمتان میکنیم. باشد که مایه عبرت سایرین گردد و لااقل آنها ناشیانه دوست ندارند!
عشق این است
ای که خوشلهجه و خوشخلقی و خوشسیمایی
حیف باشد که مجرّد تویی و بی مایی
«به خدایی که تویی بنده بگزیده او»
من دلت را ببرم عاقبت از یک جایی
بنی آدم اگر اعضای تن یکدگرند
تو فقط در نظر من همهی اعضایی
«ای که انگشتنمایی به کرم در همه شهر»
«در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی»!
آبغوره شده محصول دو چشمم، امّا
نَفَسِ نبض مرا باز تو میافزایی
«نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی»
بپزم آش به دیگی و سپس حلوایی
دخترم! گریه نکن، مرد ندارد ارزش
گفت این را سرِ نذریِ تو، یک بابایی
من ولی پاسخ او یک تنه خالی بستم:
که تو تا آخر این هفته خودت میآیی
این دروغ الکی را تو خودت راست بکن
روی حسّم نزنی مرحمت دمپایی
عشق این است اگر، خاک به سر من شدهام
«آه اگر از پس امروز بود فردایی»!
***
بزن لبخند
تو ای مرد مریخیِ زمینی
شَوی گر شُوی من، خیرم ببینی
«مرا تا عشق تعلیم سخن کرد»
به یادت شعر گفتم از جنینی
خدا با نور عشقت زد مخم را
که باشم با تو روشنفکر دینی
جهانبینی من تنها تو هستی
در این محدوده ابعاد بینی
به دنبال تو میآیم به هر جمع
به خوشتیپی و ذوق و با متینی
بدون اینکه خرما را بچینی
کنم حاضر برایت توی سینی
نمیخواهد کنی تحقیق بیخود
چرا اینقدر بر عشقم ظنینی؟
پس از تزویج، فرصت هست بسیار
بکن یک عمر ما را بازبینی!
منبع : روزنامه اطلاعات
خرید کتاب های زهرا دری
۳ دیدگاه
مهدوي:
سلام. کتاب جدید خانم دری را کجا میشه تهیه کنم؟ اسمش زبل خانوم.
ممنونم.
مدیر مهدوي:
سلام، بزودی این کتاب را در سایت معرفی می کنیم و نحوه خرید را هم بهتون میگیم.
موفق باشید
مدیر مهدوي:
سلام، لینک معرفی کتاب زبل خانوم :
http://shirintanz.ir/?p=22159