کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح جو :
۱-برای “جلب”محبّت اش، با”دستبند” به کمین نشستم!
۲- از وقتی سایه ام”سنگین”شده، رژیم می گیرد!
۳- وقتی”چشمم را گرفت”، نشناختم اش!
۴- “توان”نداشت، به”توان”رساندم اش!
۵- با حکم”قضا”، نماز می خواند!
۶- تا “یک چشمه آمد”، آب اش یر رفت!
۷- چون به قانون”پا”بند نبود، “دست”بندش زدم!
۸- با غم و غصه چشمان سبزش، “آبی”شد!
۹- ضربۀ روحی”خورده” بود، معده اش روان شده بود!
۱۰- “رمضان”به جان اش افتاد، تا عید فطر!
۱۱- پایان”باز”فیلم اش را، با واژۀ پایان”بست”!
۱۲- شوق رفتن به”دوشنبه”را، شب جمعه به دست می آورم!
۱۳- با توافق هسته ای، بازار”دبّه”داغ شد!
۱۴- با سمعک خاموش، همه را به فریاد واداشتم!
۱۵- خواب آلودگی تیر چراغ برق، موجب تصادف ام شد!
۱۶- در پرتاب سکه”شیر”آمد، فرار کردم!
۱۷- امروز مرگ را دیدم، سلام رساند!
۱۸- ” تیز”آب، تشنگی ام را “بُرید”!
۱۹- هوار”می کشید”بی سر و صدا، نقّاش!
۲۰- مرد رویاهایم با اسب سفید، خر شد!
۲۱- قول ات را”قاب”گرفتم، تا”عکس”شد!
۲۲- این کاریکلماتور، مجّهز به دوربین مداربسته است!
۲۳- به عکس هر روز که”باران”می آمد، امروز اَبری رفت!
۲۴-پشت هر دختر خوشگلی، یک مرد گردن کلفت ایستاده است!
۲۵- یتیم شده ام، از وقتی پدرم عمرش را به شما داد!
۲۶- “نهال”امروز، بَه بَه ذغال فردا!
۲۷- با بشقاب پرنده ام، در باغچه دانه پاشیدم!
۲۸- دشنام آبدارش، آبکِش بود!
۲۹- با سنگ های کلیه ام، نمای قلب ام را سنگ کردم!
۳۰- دندان عقل اش را پُر کرد، هوا بَرَش داشت!
۳۱- با طاق”ضربی”، به کمر ساختمان مهر”قِر” آوردم!
۳۲- پدرم دست به عصا، روی اعصاب ام راه می رود!
۳۳- حَرَجی نیست، اگر آدم “خاکی” کِرم داشته باشد!
۳۴- فرش هار شد، وقتی از شدّت خنده گاز اش گرفتم!
۳۵- آبِ سنگین می خورد، چاق شده بود!
۳۶- آدم بی چاک و دهانی بود، دهانش را چاک دادم!
۳۷- در افکار بیدارم، چرت می زنم!
۳۸- در صنایع دستی”قلم”می زد، روزنامه نگار!
۳۹- با خود گفتگو می کرد، تا حوصله اش سر نرود!
۴۰- تا صدایم را بالا می برم، پردۀ گوشم پائین می آید!