بنده عبدالرضای قیصری ام
شاعرم شهره در سخنوری ام
طنز پرداز قابلی هستم
روی دست عبید و انوری ام
توی بنیاد حفظ آثارم
در پی ثبت آن دلاوری ام
مدتی رفته بوده ام کرمان
چون ادب را همیشه مشتری ام
حال حاضر که توی شیرازم
دانش آموز سطح دکتری ام
از زمانی که چشم وا کردم
فارسی شد زبان مادری ام
سه نفر ادعا که… خواهرم اند
چار تا شیر نر برادری ام
مرودشت از کنار من رد شد
در خودم بودم و شناوری ام
تخت جمشید و بوی گندمزار
داد یک خصلت صنوبری ام
گفته یارم کمی شکم داری
زین سبب در رژیم لاغری ام
موی من صبح ها مجعد نیست
شب ولی توی فاز فرفری ام
صبح ها قبل از آنکه برخیزم
پایه ی آش و نان بربری ام
تا کنون ششصد و دو تا دختر
نیز کردند قصد دلبری ام
من ولی سر فرو نیاوردم
گفته ام توی فاز دیگری ام
تا که دیدم نگاری از میمند
چشم هایش مرا به باران داد
اِ ببخشید واقعا لطفا
من کجا، من چرا از این وری ام؟!
…
لغزش قافیه که چیزی نیست
آن زمان که به فکر آن پری ام
از دلش کرده ام تقاضا که
بدهد افتخار همسری ام
گفته اما فقط ببین فعلا
چادرم را و رنگ روسری ام!
دوستش دارم از صمیم دلم
در هوایش چنان کبوتری ام
این تمام رزومه ی من بود
بنده عبدالرضای قیصری ام!
عبد الرضا قیصری