کتاب «ساندویچ ژامبون » نوشته چارلز بوکوفسکی با ترجمه علی امیرریاحی در انتشارات «نگاه» به چاپ دوم رسید.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار کتاب خبرگزاری شبستان، در پشت جلد این اثر می خوانیم :«بوفسکی شاعر و داستان نویس بزرگی است،در ایران نیز بسیار مورد اقبال خوانندگان جدی کتاب،ساندویچ ژامبون داستان بلند و جذابی است سرشار از طنز و مطایبه اما در پس طنز آثار بوکوفسکی به دغدغه ها و دردهای جوامع صنعتی و مدرنی می پردازد که به مرور ایام از روابط انسانی،عشق وعاطفه،مهروزی و انسانیت تهی می شوند و روابط مکانیکی،سودجویی و بالا رفتن از مراتب اجتماعی به هر قیمتی جایگزین روابط انسانی می شود،در واقع طنز نویسنده طنزی سیاه و تلخ است که در پس ظاهر خنده دار هود میتواند اشک به چشم خواننده بیاورد».
چارلز بوکوفسکی نویسنده و شاعر در آلمان بهدنیا آمد. خانواده او در پی جنگ جهانی اول به آمریکا مهاجرت کردند.بوکوفسکی بعد از به پایان رساندن دوران دبیرستان در لس آنجلس وارد دانشگاه شد و دورههای هنر، روزنامهنگاری و ادبیات را گذراند. او در ۲۴ سالگی اولین داستان کوتاه خود با عنوان «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» را نوشت و به چاپ رساند و چند سال بعد به نوشتن شعر روی آورد.
او حدودا ۴۹ سال داشت که نوشتن را به شکل حرفه ای و به عنوان شغل در پیش گرفت.پیش از آن در اداره پست مشغول به کار بود اما از آنجا بیرون آمد و تصمیم گرفت از راه نوشتن کسب روزی کند.«پستخانه» اولین رمان او بعد از ترک اداره پست بود و حدود یکماه بعد از خروج از آن اداره نوشته شد. «هزار پیشه »،«زن ها »،«موسیقی آب گرم»،«هالیوود»،«ساندویچ ژامبون با نان چاودار» از دیگر رمان های چاپ شده وی هستند.
چارلز بوکوفسکی در ادبیات ایران و در بین اهالی ادبیات نامی شناخته شده است و آثار بسیاری از او به زبان فارسی ترجمه و چاپ شده است.از آن جمله اند:«یک شعرتاحدودی من درآوردی»،«سوختن در آب غرق شدن در آتش»،«عامه پسند”،”هالیوود” و …
در بخش هایی از کتاب می خوانیم: «کم کم داشت از پدر بدم میآمد. همیشه چیزی بود که بهخاطرش عصبانی باشد. هرجا که میرفتیم با کسی جر و بحث میکرد. البته او به قصد دعوا نمیرفت؛ دیگران اغلب به آرامی شروع میکردند به مخالفت، و او ناگهانی خونش به جوش میآمد. به رستورانی اگر میرفتیم، که به ندرت هم پیش میآمد، همیشه چیزی بود که بهانه بگیرد، و دلیلی که پول ندهد. “تو این بستنی خامهای گه مگس هست! اینجا دیگه چه جای کوفتیایه؟…»
«یکی از روزهای گرم لسآنجلس بود و ما در جادهی طولانیای جلو میرفتیم. مادر یکی از لباسهای زیبایش را پوشیده بود با کلاهی پر زرق و برق. مادر هروقت اینطور لباس میپوشید خیلی عصا قورت داده مینشست و سرش را کاملا سیخ میگرفت…»
«بعد بین دو ردیف درختان پرتغال بودیم با سایهبانی از شاخهها و برگها. پدر ایستاد و شروع کرد به کندن پرتغالها از شاخههای پایینی نزدیکترین درخت. طوری پرتغالها را میکند که انگار عصبانی بود، و شاخهها طوری تکان میخوردند که انگار آنها هم عصبانی بودند. پدر پرتغالها را داخل سبدی که مادر نگهداشته بود پرت میکرد. گاهی یکی به بیرون میافتاد و من آن را بر میداشتم و داخل سبد میانداختم. پدر درخت به درخت میرفت و از شاخههای پایینی پرتغالها را میکند و داخل سبد میانداخت…»
بوکوفسکی آخرین رمانش به نامـ تفاله» را که به پایان رساند انگار که دیگر کار تمام نشده ای در این دنیا نداشته باشد دنیا را بدرود گفت، او به سرطان خون مبتلا بود.”موسیقی آب گرم”،”یک افسانه” از دیگر آثار ترجمه شده وی به فارسی هستند.
انتشارات نگاه چاپ دوم کتاب “ساندویچ ژامبون”را با ترجمه علی امیرریاحی در ۴۰۰ صفحه و در گروه رمان های خارجی خود در قطع رقعی و با قیمت ۲۸هزارتومان منتشر کرده است.