کرده امشب در دل من مجلس ماتم بهپا اشک
روضهخوان،آه و دریغاگو، غم وصاحبعزا، اشک
در میان روضه پیدا میکند حال غریبی
میبرد با خود دلم را تا کنار خیمهها اشک
آه میگرید از این ماتم ، چه آهی؟ حیرتا آه
اشک مینالد از این غربت، چه اشکی؟ حیرتا اشک
قطره قطره میتپد در داغ مولا، این عجب نیست
سالها بودهست با خون دل من آشنا اشک
گریه خیزد از دلم آه این چه اندوه عظیم است
سنگ هم میریزد اینجا در غم آیینهها اشک
گشت اگر گلگون مکن حیرت که با درد زلالش
هر محرّم میشود آیینۀ خون خدا اشک
بر وفایش مرحبا چون میرود وادی به وادی
با دلی خون، پابهپای کاروان کربلا اشک
روضهخوان،از داغهای دختر خیرالنّسا گو
تا چکد از چشم عالم با ندای «وا اخا» اشک
اینکه میخیزد ز قلب عارفان سوز است یا آه؟!
اینکه میریزد ز چشم عاشقان خون است یا اشک؟!
بر سر نعش برادر، وصف خواهر کن، بگرییم
ای موذّن زاده زینب-زینبی سر کن، بگرییم…
شاعر : سعید سلیمان پور