جهانبخشان در سال 1335 در بندر بوشهر به دنيا آمد. وي در سال 1374 پايه گذار ستون طنز محلی پيرزن منگ منگو در آينه جنوب بوده است و هم اکنون نيز در سایتی در هفته نامه پيغام بوشهر مینويسد. از سال 59 به شغل معلمی در مدارس خورموج اشتغال داشته است. از جمله نوشته های طنز آميز و داستانی اوست: “حکایت سایت کرم پفیوز”، “قضیه فقیری پیل دار! و پیل داری فقیرا!”، “سطل آشغال”، “ح حمال یا هـ دو چیش؟!”، ” مگه تو آدمخوری!؟”، “آه ای خدا!”، “نمیشه پُی تنیر بِشینی!” و “قصه ی اُسّا غُلو”… اين نوشته ها را كه جهان بخشان به لهجه محلي بوشهری نوشته است را مي توان در وبلاگ او با نام “پیرزن دات کمپه” http://pirezan-compe.blogfa.com/ مطالعه كرد.
جهانبخشان در خصوص دوران كودكي و سير تحولات و تاثيرات محيط خانواده و جامعه بر خودش میگويد: “من خودم مطمئن نیستم ولی پدر و مادرم که بدون مشورت با من دست به تولیدم زده اند، متفقاً اظهار میدارند که در سال ۱۳۳۵ روز هشتم فروردین مادرم حکم تخلیه مرا صادر کرد.اومدم و اونم چه اومدنی، که نزدیک بود بیچاره مادرم را به کشتن بدم. اگه این اتفاق افتاده بود بی شک قاتل بودم و اگه زنده می موندم تا آخر عمر وجدانم معذب بود. مادر بیچاره ام بجای برخورد با این عمل مجرمانه ،هی بهم شیر داد و هی به من شیر داد و بزرگم کرد و بابام هم فرستادم مدرسه که یه وقتی دوباره فکر قتل کسی به سرم نزنه.
اینو خوب یادمه که سال ۱۳۴۱ بود،مدرسه هم اسمش مهران بود ، جای فعلیش روبروی بانک ملی گلشنه، اما اسمش عوض شده و نمی دونم اسم جدیدش رو چی گذاشتن ،خرداد سال ۱۳۵۴ رفتم دبیرستان سعادت که ببینم چند تا تجدید آوردم ،دیدم قبول شدم و همون سال دیپلم گرفتم و بعد رفتم سربازی و خلاصه بعد از سربازی گرفتار کار و بار شدم و سال ۱۳۵۹ دیدم یه افسار طلا تو هوا بازی می کنه،گفتم امتحانش کنم ببینم به گردن من میاد یا نه ؟ همچی که گردنم گذاشتم تو حلقه افسار ،دیدم دیگه نمی تونم از گردنم رهاش کنم.سال بعدش صدای ونگ ونگ بچه اومد ببخشید دیگه اقرار نمی کنم. ياد دارم که پدرم، از همان اوان کودکی مرا بر دوچرخهاش سوار میکرد و به چهار گوشه شهر ميبرد و آدم هاي گوناگون را نشانم ميداد و با همان اندوخته بسيار اندک دانشش، درکی روانشناسانه از آدم ها را به من میآموخت. کارگر، بازاري، تاجر، باربر، معلم، راننده و ده ها شغل و شخصيت ديگر، همه کساني بودند که به واسطه پدرم با آنها آشنا شدم و در نهايت فهميدم که اين آدمهاي دور و برم (مردم) هستند و همه همنوع و هموطن من.
پدرم مدام میگفت: احترام مردم را داشته باش با همه خوب باش و خود نيز چنين بود. وقتی به وادی مطالعه و کتاب قدم نهادم و درک بهتر و علمیتری از جهان پيرامون نصيبم شد. مردم را در مقولههاي تاريخي و اجتماعی و اقتصادی و سياسی و فرهنگی ديدم و دانستم که مردم درياي عظيم و بیکرانياند که گاه آرامند و گاه توفنده و خشمآگين که تخت ها و سريرهای بسياری از پادشاهان را واژگون و کاخ های بسياری از ظالمان را ويران و بطور کامل زندگی را دگرگون ساختهاند. من گرایش سیاسی داشتم و گرایش سیاسی من از مردم خصوصاً طبقات فرودست جامعه صحبت می کرد و آمریکا را دشمن اصلی کشور می دانست. تلاش برای بهبودی زندگی توده های زحمتکش سرلوحه آن گرایش سیاسی بود…
آنگاه که به جايگاه تاريخی خود نگاهی افکندم و وقتی به ابزاری به نام قلم نگريستم که انگار چون رسالتی در دستانم به وديعه گذاشته شده بود، پی بردم که وظيفهای بس سنگين را بايد متحمل شوم و قلمم لامحاله بايد در خدمت مردم باشد و برای تحقق اين مهم بايد انسان باشم. پس عهد کردم دو چيز را فراموش نکنم مردم را و انسان بودن را. هيچگاه فراموشم نمیشود که دانشمند شهيد جنگ تحميلی، افسر وظيفه زنده ياد محمدعلی مواجی به ما درسي آموخت. او در شعري گفت: “وه چه تاوان بزرگی میخواهد انسان بودن. هميشه انسان بودن و تا پای جان انسان بودن.” اين شعر بر سنگ مزارش حک شده است…”
جهانبخشان در تعدادی از فيلم هاي سينمايی نيز ايفاي نقش كرده است در جمله در دو فیلم “توماج” ایفاگر نقش یک بنگاه دار بود. بازی جهانبخشان در سال 1387 در اين فيلم رضایت احسان عبدی پور کارگردان این فیلم بلند سینمایی را در برداشته است. همچنین جهانبخشان در فیلم کوتاه “مسلخ عشق” به گارگردانی ایرج حسین پور حضور داشت. وی در این فیلم که حوزه هنری تهیه کنندگی اش را برعهده داشت، نقش یک شکنجه گر ساواکی را ايفا نمود. “مسلخ عشق” آزار و اذیت مبارزان توسط ساواک را روایت می کند.
منبع : بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان
یک دیدگاه
دی زاغو برازجونی:
با عرض سلام و خداقوت ، درود بر هنرمند هم استانی من ، استاد جهانبخشان عزیز ، انشالا که همیشه شاد و سلامت باشند ، ایشون واقعا طنز نویس بزرگ و مردمی و بزرگ واری هستند و من همیشه طنزهای ایشون رو دوست داشته و دارم و به داشتن همچین هم استانی عزیزی میبالم.سپاس بابت انتشار این بیوگرافی.