من خار خشکی گوشه ی سنگ مزارم
از بودن ِ اینگونه کلی شرمسارم
هر روز و هر هفته و هر عیدی که آمد
از دیدن همسایگانم داغدارم !
من آمدم ! اما فقط در خط پایان
در حافظه ، نهصد گیگایی نوحه دارم
از سرخ تا آبی ترین ِ فصل ، بنده
تابوت در تابوت ها را می شمارم
هم کفر تابستان و هم شرک زمستان
کلن در آورده دمار از روزگارم
در برزخم زاییده بذر بی نشانم
زجری که ویران کرده کل ساختارم
گاهی به شک افتاده ام اینکه چرا من ؟!
از دوزخ ِ رنج آور غم باردارم !
بار گناه کیست اینگونه به دوشم؟
آه کدامین ، کرده سیم خاردارم ؟!
شاید که من گل می شدم در جرعه ای سبز
شاید اگر… شاید اگر… اصرار دارم !
لکنت گرفتم در سکوت این غمستان
ای کاش خش خش زیر گامی جان سپارم
جایی که از اشک کبود مردمانش
سیراب گشته ریشه های سوگوارم…
یا اینکه از رنج عذاب هر جدایی
روح خزان آشفته کرده شاخسارم…
طناز بودن هم در این ویرانه ی شهر
روحیه می خواهد عزیزان … من ندارم
لیلا حسنوند
http://leilahasanvand.blogfa.com