جنگل ، ریه ی شهر، زمین خواری
جنگل از این همه قلیان بدنش می لرزد
از زمین خواری انسان بدنش می لرزد
از زمین خواری انسان کچل و تاس شده
چند وقت است که قربانی صد داس شده
شاخه هایش همگی هیزم آتش شده اند
تنه ی صاف درختان همه پر خش شده اند
فکر می کرد که پاکیزه ترین خواهد بود
نه که آلوده ترین روی زمین خواهد بود
فکر می کرد که انسان بشود همیارش
نه که با بوی زباله بدهد آزارش
جنگل از این که بیابان بشود غمگین است
خانه یا راه و خیابان بشود غمگین است
جنگل اکسیژن این شهر غبار آلود است
سبزی و تازگی شهر سراسر دود است
ریه هایش که پر از دود و سیاهی شده است
جنگل امروز بیابان تباهی شده است
جنگل امروز کبود است در این بی اّبی
از زمین خواری و از خشکی و از بی تابی
جنگل از این همه دوده نفسش می گیرد
عاقبت از غم نابودی خود می میرد
ابتکاری بکن ای بانی و مسئول عزیز
ریه ی شهر مریض است مریض است مریض!!
دیگر از تیشه و از داس و تبر خسته شده
آه تنها فقط از دست بشر خسته شده!!
شاعر : بهار نژند